ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
قابل شنيدن
گوش بسپار
با گوشهاي تيزكرده
آنگاه در خواهي يافت عاقبت:
اين تنها زندگيست كه ميشنوي
مرگ، هيچ برايِ گفتن ندارد
مرگ، قادر به سخنگويي نيست.
مجرم،
با توسل به جرم سخن ميگويد
جرم، با توسل به عواقبِ خويش سخن ميگويد:
عواقبِ جرم
خويشتن را
از هر دليلي
تبرئه ميسازند.
زندگان
از مُردن سخن ميگويند
تنها از آن رو كه ميزيند:
آنكه سخن نميگويد، مرگ است،
مرگ،
كه حرفي نميزند
اما به وعدهاش وفا ميكند.
Hörbar
Horche
Mit Schärferen ohren
Dann merkst du es endlich:
Du hörst nur das Leben
Der Tod hat dir nichts zu sagen
Der Tod Kann nicht Sprechen
Der Täter
Spricht mit der Tat
Die Tat Spricht mit ihren Folgen:
Die Folgen
Sprechen Sich Frei
Von jedem Anlass
Die Lebenden sprechen
Vom Sterben
Nur weil sie Leben:
Der nicht spricht ist der Tod
Der nicht Reden hält
Der das wort hält
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
علوِّ طبع
خسته شدند
آرامشي كمتر يافتند
بي هيچ نفريني
نه كشته ميشوند و نه ميكُشند
تنها زخمهايي ناسور
در پارچهاي پاك.
Mässigung
Müde geworden
Weniger Ruhe gefunden
Aber kein fluch
Nicht ermordet warden und morden
Nur Unverbindliche wunden
In einem reinen tuch
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
زمينه
در خاك مردگان،
ديگر
بر سطح نيستند
ايشان
سطحي هستند
كه بر خاك زندگان،
بر آن
گام مينهند.
Grundlage
Die Untersterbenden
Sind nie mehr
Oberflächlich
Sie sind
Der grund
Auf den
Die überlebenden
Treten
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بازارِ شام
دوست داشتنِ هم،
در زمانهاي كه آدميان ما يكديگر را ميكُشند
با جنگافزارهايي مدام كشندهتر
تا سر حدِّ مرگ يكديگر را گرسنه رها ميكنند.
دانستن،
انكه آدمي را كاري از دست ساخته نيست
و كوشيدن،
به از كف ندادنِ سرزندگي
و باز
دوست داشتنِ هم،
دوست داشتنِ هم
و گرسنه باز گذاردنِ هم تا سر حدِّ مرگ
دوست داشتن و دانستن،
آنكه آدمي را از دست كاري ساخته نيست
دوست داشتن
و كوشيدن به حفظِ سرزندگي
دوست داشتنِ هم
و كشتنِ هم
در گذارِ زمان
و باز دوست داشتن،
با جنگافزارهايي مدام كشندهتر
Durcheinander
Sich lieben
In einer zeit in der menschen einander töten
Mit immer besseren waffen
Und einander verhungern lassen.
Und wissen
Dass man wenig dagegen tun kann
Und versuchen
Nicht stumpf zu werden
Und doch
Sich lieben
Sich lieben
Und einander verhungern lassen
Sich lieben und wissen
Dass man wenig dagegen tun kann
Sich lieben
Und versuchen nicht stumpf zu werden
Sich lieben
Und mit der zeit
Einander töten
Und doch sich lieben
Mit immer besseren waffen
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
دسته گُلي به طرحِ دل
بارانِ گرمِ تابستان:
وقتي كه قطرهاي سنگين فرو ميافتد
برگ، به قامت به لرزه ميافتد.
دلِ من نيز هر بار
وقتي كه نامت بر آن فرو ميافتد
اينسان به لرزه ميافتد.
Strauch mit herzförmigen Blättern
Sommerregen warm:
Wenn ein Schwerer Tropfen fällt
Bebt das ganze blatt.
So bebt jades Mal mein Herz
Wenn dein name auf es fällt
.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
اولينها و آخرينها
آنان كه نخستين گفتار را مييابند
بس لوند برايِ دل
بس آسان برايِ مغز
بس روان برايِ زبان
بسي زود ميآيند
كه هنوز چشمها
با سري دوّار گرد خود ميچرخند
ايشان هيچ از كلام دور نميشوند
آنان كه واپسين گفتار را ميجويند
بس نژند برايِ دل
بس دشوار برايِ مغز
بس پُر زحمت برايِ زبان
بسي دير ميآيند
كه هنوز سرها
با چشماني دوّار گرد خود ميچرخند،
ايشان ديگر هيچ بر سرِ كلام نميآيند.
Die ersten und die Letzten
Die die ersten worte finden
Zu flink für das Herz
Zu leicht für das Hirn
Zu glatt für die zunge
Die kommen zu früh
Wo die Augen
Noch kopflos rollen
Sie kommen vom wort nicht los
Die die letzten worte suchen
Zu zäh für das herz
Zu schwre für das hirn
Zu rauh für die zunge
Die kommen zu spät
Wo die köpfe
Schon augenlos rollen
Sie kommen nicht mehr zu wort
و دیگر آسمان را نخواهی دید...