زيباتر از هر آن چه که
خوانده ايم و خوانده ايد
از شهر
كه اين گونه به جنگل آراسته ست
شكوه ها مي توانم خواند
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
ديده در ديده در افكنده
از گيلاس سيه سرخ چشم هايت
جرعه جرعه عشق ، مي توانم نوشيد
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
ريشه در ريشه دوانده
از دست هاي سبز درخت
سايه سار خنك بي دريغش
و از شاخه ها
كه آشيانه ي شكوفه هايند
شقايق ها مي توانم روييد
!
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
نافه در نافه بوييده
از كودكان گُل
كه اين سان ، گل نكرده مي ميرند
گل کرده عطر ها خواهم افشاند
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
چشمه در چشمه
از سوسوي سست گوشواره هاي ستاره
كه آويزه ي گوش شبند و اميد دختران انتظار
!
خورشيد ها مي توانم جوشيد
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
سپيدي بر سياهي ريخته
از مردگان كه آينه ي زندگانند
و زندگان ، كه آينه ي مردگانند
پندها مي توانم نوشيد
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
نور در رنگها ريخته
از ظلمت شب كه اين گونه ، گلوي شفق را مي فشار د
از شفق كه اين گونه به خون نشسته ست
از روز كه اين سان در دل شب پوسيده ست
طلوع ها مي توانم كرد
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
در غربت عنكبوت
زير سايه سار آفتاب
با تار گيسوان خورشيد
از سكوت
از رُؤيايي كه تويي
نغمه ها مي توانم ساخت
اسير نان اگر نباشم
!
* * *
سنگ بر شکم بسته
از كودكان گُرسنه
از چشمان تشنه
از گندم هاي سيراب از شراب
از هر آن كس كه دندان دهد
نان دهد
سخن ها مي توانم راند
اسير نان اگر نباشم
!