امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار علیرضا قزوه
#31
گاهی به غمزه یاد ز اصحاب می کنی
بر نیزه شرح سوره احزاب می کنی
در مشک تشنه، جرعه آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزه لب تشنگان شکست!
شد شعله های العطش تشنگان، بلند
باران تیر آمد و بر چشمها نشست
تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست
سر شد (بلی)ی تشنه لبان می الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست
باران می گرفت و سبوها که پر شدند
در موج تشنگی چه صدفها که دُر شدند
باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟
آوازه شفاعت ما، رستخیز شد
در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟
ما کشته توایم، به خنجر چه حاجت است؟
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟
بسیار آمدند و فراوان نیامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان بخوان!
تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟
در خلوت نماز چو تحت الحَنَک کنم
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم
از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست
وز حلق تشنه، سوره قرآن برآمده ست
موج تنور پیرزنی نیست این خروش
طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست
این کاروان تشنه، ز هرجا گذشته است
صد جویبار، چشمه حیوان بر آمده ست
باور نمی کنی اگر از خیزران بپرس
کآیات نور، از لب و دندان برآمده ست
انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست
راه حجاز می گذرد از دل عراق
از دشت نیزه، خار مغیلان برآمده ست
چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم
گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا دیر می شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب می رسید فراوان ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
یک دشت، سیب سرخ به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش به رسیدن رسیده بود
تو پیش روی و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه
امشب شبی ست از همه شبها سیاه تر
تنهاتر از همیشه ام ای شاه بی سپاه
با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام
از تار وای وایم و از پود آه آه
بگذار شام جامه شادی به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامه سیاه!
بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامه برون شدن از خویش، چون حسین -علیه السلام-
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام
با کاروان نیزه به دنبال، می روم
در منزل نخست تو از حال می روم
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
درویشم و مست قلندری ام
در آذرم و نی آذری ام
امشب چقدر در تاب و تبم
امشب چقدر نیلوفری ام
مانند خلیل، آتش شده ام
دلتنگ دوتار سمندری ام
با یاد تو می چرخم همه شب
منظومه تویی، من مشتری ام
تا خاک شوم در دامن تو
رفتم به دیار مادری ام
ای خواجه سرم قربان رهت
این بار نگیری سرسری ام
با خشم تبرزین آمده ام
من دشمن هر زور و زری ام
پوشیده کفن از خاک وطن
آن مظهر عشق، این مظهری ام
گر کشته چشمانت نشدم
در زلف سیاهت بستری ام
در آینه افتادم به سجود
از شیشه برون آمد پری ام
من تو شدم و تو من نشدی
تو دیگری و من دیگری ام
من وارث آن خشم و هیجان
من شعله ای از شعر دری ام
من ناصری ام، این حجت من
نی عسجدی و نی انوری ام
رویی بنما تا بنگرمت
چشمی بگشا تا بنگری ام
از طوس بپرس آزادگی ام
از کاوه بپرس آهنگری ام
ای عشق ابوتمّام منی
تو بهت منی من بحتری ام
با عقل گرفتاران چه کنم
من از همه جز عشقت بری ام
ای حاتم من وی خاتم من
ای نقش تو بر انگشتری ام
من خود ز غلامان قمرم
با یاد غلامش قنبری ام
هوهو مددی، حق حق، مددی
حیدر حیدر من حیدری ام
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
رمضان کشتی نوح است نمانید شما
ترسم آن است که خود را نرسانید شما
بادبانهای شب قدر چنین می گویند
این زمان جانب خورشید برانید شما
همه رفتند، همه جانب خورشید شدند
هان بیایید اگر سوخته جانید شما
سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی
چون کبوتر همگی دل بپرانید شما
دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر
بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما
شب هجران است اشکی بفشانید ز دل
روز میدان است اسبی بدوانید شما
وقت آن است که جانی بکشانید به اوج
دم آن است که روحی بدمانید شما
از جوان پیری ما هیچ مگیرید سراغ
دمتان گرم که پیران جوانید شما
مرحباتان که در این دور هدرها و هبا
گردخورشید ازل در دورانید شما
درد ما دلشدگان را بسرایید به شعر
داد ما سوختگان را بستانید شما
گاه افطار و سحر سفره نورید و دعا
چون سحرگاه رسد بانگ اذانید شما
تا نمانیم در این غمکده جز با غم هم
شب افتادن جان است بمانید شما
هفت پشتم همه از تیره باران بودند
همم از طایفه اشک بدانید شما
پدرم بود یکی آتش دلتنگ و غریب
چون سیاووش پدر را پسرانید شما
مادری دارم از خاک که بر زانوی او
دم مردن سر من را بنشانید شما
خواهری دارم از رود که هنگام وداع
در پی اش یک چند اشکی بفشانید شما
بادها با من دلتنگ برادر بودند
ای همه ابر که در باد نهانید شما
همسری دارم از آیینه دلش روشن تر
مثل آیینه پر از نور بمانید شما
دختری دارم از جنس غزل، عطر عسل
زنده باشید اگر دخترکانید شما
ما در این غمکده ها دست به کاری نزدیم
کاش و ای کاش که کاری بتوانید شما

***
روزهایی که گذشتند دلم غلغله بود
ای که فردای زمین را نگرانید شما
تن یاران وطن پر شده از شعله و زخم
باز بر زخم چرا زخم زبانید شما
گوسپندید؟ نه! گرگید؟ نه! ماندم که که اید
نه امیرید شمایان، نه شبانید شما
آه و صد آه یکی قصه نخواندید ز درد
حیف و صد حیف یکی نکته ندانید شما
ای فسوسا که به دنبال مقام افتادید
ای دریغا که پی نام و نشانید شما
حاجتی هست اگر مردن ایمان شماست
چه کسی گفته که محتاج به نانید شما
هان ببینید در آیینه که تصویر که اید؟
هم از آیینه بپرسید کیانید شما
از هیاهوی شما چشم وطن آب نخورد
ما شنیدیم که صاحب نظرانید شما
!!
این و آن راه به فردای هدایت بردند
ای دریغا که نه اینید و نه آنید شما
نکند گم شده از دست شما خاتم عمر
بر چه عهدید شما در چه زمانید شما
ظاهرا گرچه به دل غصه غیبت دارید
در پس پرده تزویر نهانید شما
گرچه گفتید به دشنام مرا ابن فلان
من نگویم که فلان ابن فلانید شما
همزبانید ولی محرم بیگانه شدید
مهربانید ولی تلخ دهانید شما
شاعرانید ولی از غم مردم دورید
نه بدیع و نه معانی نه بیانید شما
نیست در شعر شما هیچ امیدی به فروغ
بی خبر از غم و درد اخوانید شما
بیش ازاین از ستم خلق خدا دم مزنید
با همه همهمه ها بی همگانید شما
ما اگر بار گران بود گذشتیم و گذشت
ای دریغا که همه بار گرانید شما
خاک ایران نسب از خون سیاوش دارد
آتش افروزانا در چه گمانید شما
نکند راز دل سوختگان فاش شود
نکند نامه به بیگانه رسانید شما
مهره نرد هوس ، بازی تان خواهد داد
تا به کی مضحکه هر هیجانید شما
یا از این دمدمه خود را به کناری بکشید
یا از این وسوسه خود را برهانید شما
خاکریزی ست که یک باره فرو می ریزد
باز گردید که در خط امانید شما

***
هله یاران منا دشمن جانی نشوید
خصم را بر سر جایش بنشانید شما
هین بهار رمضان است به دل پردازید
گردی از جان و دل خود بتکانید شما
کاش صافی شود از دُرد، دل و دین شما
رمضان آمده عین رمضانید شما
صبح اگر کشتی این قوم به جودی بنشست
از منش نیز سلامی برسانید شما
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
سد کرده ای از کینه چرا راه مرا حر؟
!
از جانمن امروز چه می خواهی یا حر
!
هر بارکسی آمد و پیکی ز بلا داشت
اینبار چه آورده ای از معرکه، ها! حر
!
در دستتو شمشیرنمی بینم انگار
بی اسبو سلاح آمده ای جانب ما، حر
!
سردارنباید که فرود آید از اسب
افتاده مگر کار تو امروز به ما، حر
!
من تشنه ترم از همه حتّی از خورشید
تو سرخشده چهره ات از شرم چرا، حر
!
دنبال که ای؟ ما همه آنیم که بودیم
شاداب نمی بینم امروز تو را، حر
!
تو آبشدی، آب وجودش همه دریاست
جاریشدی و روی به ما کردی تا حر
!
دیرآمده ای، امّا شیر آمدی ای مرد
دیرآمده ای ، زود بیا، زود بیا، حر
!
دیرآمدی و شور جنون داری، این راه
اینراه پر است ازعطش و زخم و بلا، حر
!
وسواس مبادا که به جان تو بیفتد
بسم الله آن کوفه و این کرببلا، حر
!
بسم الله بسم الله این جاده ی خون است
منغیرت بسم الله، من نقطه ی با، حر
!
جزکرببلا مشعر شوریده دلان نیست
این جاعرفات است ، همین جاست منا حر
!
از قلب یزیدیت برون آ و برآ زود
حرّابن شهیدا، همه حر باش، هلا حر
!
حرّابن شهیدا، همه حر باش از این پس
حرباش، رها باش، رهاتر باش، یا حر
آیینهمنم، راه منم، ماه منم، من
من خونخدا، خون خدا، خون خدا، حر
!
خورشیدم و منظومه ی شمسیّ شهادت
ای سرزده در آینه ی شمس و ضحی ، حر
!
ازقبله چه می پرسی، راه حرم این جاست
من خودحرمم، قبله ام و قبله نما، حر
!
توپنجره ای بودی سمت عطش باغ
توآینه ای بودی ، دیدی همه را، حر
!
تونیستی از اهل ریا ، اهل فنایی
اینکتو و اینک کرم آل کسا ، حر
!
منآمده ام نور بپاشم به شب تو
تقصیرمکن، آینه برگیر و بیا، حر
!

**

-
مولا
!
نظری! گفت و دل سنگ فرو ریخت
موجادب و شرم شد و غرق حیا، حر
تو اهلنجاتی و شهید ادب عشق
بوبرده ای از معرفت آل عبا، حر
!
انگاردعا کرده تو را مادر سادات
انگارخبر داری از اسرار دعا، حر
!
تاریکدلان را شتر شب به عدم برد
ازروشنی خویش چشاندیم تو را ، حر
!
کورآمدگان جرعه ی رؤیت نچشیدند
نورآمده بودی تو و ما عین بقا، حر
!
آن قومستم پیشه همه اهل چرایند
ایجانب ما آمده بی چون و چرا، حر
!
یکلحظه ببین با تو تب عشق چها کرد
یکسانشده اجر تو و اجر شهدا ، حر
!
اینطوف نخست است، ببینید، ببینید
!
اینبار امام شهدا آمده با حر
از بسشده ای دوست، سرت آینه ی اوست
تا روزحساب است حساب تو جدا، حر
!
آن روزکه سر بر قدم عشق نهادی
هرآینه فریاد زدی : صل ّ علی حر
تا نورهوالله به جان و دلت افتاد
دیدمهمه جا آینه ، دیدم همه جا حر
درتابش یک پلک تماشا چه شهودی ست
دیروزکجا بودی و امروز کجا؟ حر
!
فرداعطش و تشت و تنور است و خرابه
فرداعلیِ اصغر و لا حول و لا... حر
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
السلام ایموسی طوس تجلّی السلام
یوسف افتادهدر چاه خلافت ای امام
از مدینه تاخراسان کعبه دنبال تو بود
مرو را کردیمدینه، طوس را بیت الحرام
ای شبستانهمیشه، ای نماز دائمی
ای خمستانمداوم، ای بهشت مستدام
باد و باراناند فرّاشان صحن ات روز و شب
ماه وخورشیدند دربانان کویت صبح و شام
در خراسانخور اگر آسان برآید لطف توست
ماه با شوقتماشای تو می آید به بام
خانه اتدارالسرور و قبله ات دارالقرار
کعبه اتدارالخلود و مشهدت دارالسلام
هر که خاکترا نبوید امن عیش او تباه
هر که صحنات را نبوسد زندگی بر او حرام
سعی در صحنصفایت نیست کم از هروله
بوسه بر صحنشهیدت نیست کم از استلام
در حقیقتجمله عالم از رضا دم می زنند
صوفیان باهوی هوی و هندوان با رام رام
هر کجا هرسلسله بی نام تو یک مشت ننگ
هر کجا هرهروله بی شور تو یک مشت نام
اسوۀ عشقی واسطوره سلامت می کند
زایر کوی توفردوسی و رستم- پور سام
-
این طرف مستکلامت ساقیان حیدری
آن طرف ازتربت پاک تو می سازند جام
ای نمازابرها در معبد چشمان تو
ای که بارانهای عاشق از تو دارند احترام
آسمان صبحنیشابور از انفاس توست
ای که درمنظومۀ مشرق تویی ماه تمام
از خلافت هاخلافی ماند و خلف وعده ای
کو معاویه؟کجا رفتند مامون و هشام؟
کس نمی گویدکه بغدادا کجا شد معتضد
کس نمی پرسدهشامی داشتی ای شهر شام
قرن هابگذشت و جمع عاشقان اینجاست جمع
روز و شببرپاست اینجا بار خاص و بار عام
نسل آهوهایتنها نیست جز مدیون تو
در سنابادغریبی صید آهو شد حرام
پابرهنه چونعلی (ع) رفتی به صحرایی غریب
تا نمازناتمام جمعه را کردی تمام
آن نمازکامل کامل، نماز اعتراض
آن نمازحرکت و شور و قیامت، آن قیام
دیدی آنبازیگران هیچ اند پیش معجزت
دیدی آنجادوگران را شیرحق بردی به کام
ای که توروح کلام اللهی و جان کتاب
ای که موسایکلیم اللهی و اصل کلام
از تو بایدبا تو گفتن، از تو و از درد تو
وقت شرح دردمی مانم بگویم از کدام
آه ایخورشید بطحا، شوکران نوش غریب
!
آفریدیکربلای دیگری در طوس شام
آن شبی که سرکشیدی شوکران درد را
بال و پردادی به عشق و عقل را بستی لگام
یاد آن شبهای عاشق آن سحرگاهان سِحر
صبحگاهاننیایش، شام های گریه فام
هر که شب رابا تو قسمت کرد پاداشش بهشت
هر که روزشبا تو سر شد باد ایامش به کام
کیستم من تاشهیدان تو را باشم مرید؟
کیستم من تاغلامان تو را باشم غلام؟
جمعه ها جمعاند در جان جهان، ای جان جان
جمعه هایانتظار و جمعه های انتقام
یا علی موسی الرضا دست من و دامان تو
ما تو راداریم تنها السلام و والسلام
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
زين روزگار، خون جگرم، سخت خون جگر
من شِكوه دارم از همه، وز خويش، بيشتر
اي دل، شفيعِ آخرتِ مايي، الغياث
دنيا كرشمه‌هاي زليخاست، الحذر!
پيراهني ز گريه به تن كن، دلِ عزيز!
هم بويي از مشاهده سوي پدر، ببَر
كي مي‌شود كه ديدۀ يعقوب واشود؟
كي مي‌رسد كه يوسفِ دل، آيد از سفر؟
آه و دريغ و درد كه دنياي كوچكم
تكرارِ دردِ دل شد و تكرارِ دردِسر
با خستگي، هزار شبِ خسته‌ام گذشت
وايِ من از هزار شبِ خستۀ دگر
آخر كجاي اين شبِ محتوم، زندگي‌ست؟
هر روزمان هَبا شد و هر شام مان هدر
در دل، مرا چقدر نماز است بي‌حضور
در كف، مرا چقدر قنوت است بي‌اثر
اي دل، چقدر دور شدي، دور از خودت
تو بي‌خبر ز مرگي و مرگ از تو بي‌خبر
يك شب درآ به خانه‌ام اي مرگِ مهربان
يك شب مرا به خلوتِ جادويي‌ات بِبَر
بايد قضا كُنم همۀ عمرِ خويش را
من از قضا هنوز گرفتارم آن قَدَر،
كز هيچ كس اميدِ رهايي ز كار نيست
جز مالكِ قضا و به جز صاحبِ قَدَر
سنگي به سنگ خورد و سراپا شراره شد
دل، شعله‌ور نگشت ز بوسيدنِ «حَجَر»
سي شب به گردِ «حِجر» نشستم به التماس
سي شب تمام، ديدة دل، باز تا سحر
امّا دريغ از آن كه بلورين شود دلم
سنگين‌تر از هميشه، دلِ گنگ و كور و كر
پاي برهنه، باز، دل از دست مي‌‌دهم
وقتي هواي كعبه مرا اوفتد به سر
شايد هنوز نيمه دلي دارم از جنون
شايد هنوز نيمه غمي دارم از پدر
آه اي ستاره‌اي كه نمي‌ماني از درخش
آه اي پرنده‌اي كه نمي‌ماني از سفر
زان پيشتر كه قافلۀ حاجيان رسند
يك شب مرا به خلوتِ «اُمّ‌القري» ببر
هر كس بر آن سر است كه سوغاتي آورد
سوغات، سوي كعبه كسي مي‌برد مگر؟
آري، به كعبه بايد سوغاتي‌يي برم
دل مي‌برم به كعبه و در دست او تبر
بايد تهمتنانه گذشت از هزارخوان
هر خوانش، اژدهاي سياهِ هزارسر
يا رب به حقّ سيّد و سالارِ انبياء
يا رب به حقّ هر چه نبي تا ابو‌البشر
يا رب به حقّ آية «والشّمس و الضُّحي»
يا رب به حقّ سورۀ «النجم» و «القمر»«
دل، سدّ راهِ من شده، من، سدّ راهِ دل
من را دگر، دگر كن و دل را دگر، دگر!
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
معلوم نیست که ما دوباره ببینیم
از این دریچه
جهان های تازه تری را
اصلا معلوم نیست
تکلیف دیدن ما بر دوش چشم باشد
یا چیزی به نام دیدن باشد
شاید فردا
این چشم ها برای شهادت باشد
شاید با چشم های تازه تری
با سوی بیشتری
دیدیم
ظاهر و باطن را
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
همیشه زلزله هایی هم هست
که روح را به لرزه می اندازد
شدیدتر از آن که فکر کنی هم هست
که ناگهان
گم می شود زمین
و تو می مانی در جایی
بی آسمان
شدیدتر از این ها هم هست
مانند من که گاهی
گم می کنم تمام نام های جهان را
و فکر می کنم که سنگم
و فکر می کنم که سنگ یعنی چه
و فکر یعنی چه
و چه یعنی چه ...
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
با این همه

نبوغ شاعران را

به نبوت راهی نیست

و شاعران - بسیارشان-

کوچک ترند از

زنبور عسل

به شاعران کوچک

وحی

نازل نمی شود
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,570 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,153 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,636 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان