امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| عمران صلاحی
#11
دو منظر

آرام نشستند
بر نیمکتی پشت به هم رو به دو منظره

در چشم یکی هستی دریا و تلاطم
در چشم یکی جنگل و آرامش انبوه
در چشم یکی پنجره ای باز به شادی
در چشم یکی روزنه ای بسته به اندوه

از شاخه سبزی
افتاد کلامی
در سرخی سیبی دیدند جهان

آرامش انبوه و تلاطم به هم آمیخت
آفاق به هم ریخت

تهران-69.8.22
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
شب

شبی بلند رسید و چراغ روشن کرد
نسیم حرفی زد
به رنگ شرم در امد گلی سفید

شبی بلند
پر از ستاره و ماه
شبی که پنجره هارا گشود بر گل سرخ
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
تا

تا درختان را احضار کنم
تا گلی را وسط باغچه تکرار کنم
به کمی تنهایی محتاجم

تا هوا صاف شود
تا دل آینه شفاف شود
به کمی زیبایی محتاجم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
سفرنامه ی برگ

خواب تو باغی ست پر از شعر ماه
بر تن هر ساقه ای
پیچک سبز نگاه

خواب تو باغی ست که از رخنه ی دیوار آن
میتوان
دید که در حوض بلورش بتی
آبتنی میکند

همسفر آب شدم آمدم
باغ تورا دیدم و چیدم گلی
برگ سفرنامه ی من سبز شد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
مولانا

جانا جانا مولانا مولانا
دریاب مرا
دریاب که دریایی تو
بگشای صدف
برگیر به کف گوهر غلتانت را
بگذار میان گوهر غلتانت جانت را

مولا مددی مدد مدد مولانا
جانا جانا
بردار مرا ببر به میخانه خود
بگذار چنان جام بکوبیم به جام
کافاق پر از شراب گردد شب و روز

جانا جانا مولانا مولانا
تنها تو درین کوچه تنگ
دستم را میگیری
از خاکم برمیداری
نامم را میپرسی
جامم را برمیداری از خاک
پر میسازی از می
می سوزانی غم را
میلرزانی روی چشمانم
از شادی شبنم را
در شبنم میتابانی گل را عالم را
می تابانی وی را
در ظهر تابستان میسوزانی دی را
هی هی هی
مینوشانی می را
پی در پی پی در پی پی در پی
جانا جانا مولانا مولانا!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
نارسا

کوه رسا
سنگ رسا
نغمه ی آب ها رسا

برگ رسا
ساقه رسا
قامت آرزو رسا

آه
ای کلمات نارسا!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
حرف بزن که گل دهد جان من و دهان تو
طعم بهار یدهد لحن تو و لبان تو

حرف بزن حرف بزن گل به سر برف بزن
آب شو غم کهن از نفس جوان تو

با تو که حرف میزنم باغ بزرگ می شود
بر تنه ی درخت ها نام تو و نشان تو

پر زده روی شاخه ها..پر زده روی بوته ها
رایحه ی کلام تو خنده ی گل فشان تو

دست کشد بر آینه محو شود غباز ازو
آه چه جلوه میدهد نام مرا زبان تو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
کلید
جنگل را مبهم میبینم اما زیبا میبینم
مثل شعر
یال اسبس را میبینم که میدمد از آن صبح
پرنده ای را میبینم بر شاخه ی ترانه
پروانه ای را میبینم که سایه اش را کوچک تر میخواهد
در پیش رو دیواری را میبینم
نه میتوانم برگردم نه میتوانم بمانم
از دیوار
چون مه بالا خواهم رفت
دریا را میبینم از روی دیوار
آبی هارا میبینم
شنیده ام در اعماق دریاها
به جا مانده از کشتی های گمشده صندوقی
کلیدی را در دستم میفشار م
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
سنگ و آب



شده ام پرتاب مثل سنگی که بلغزد برآب
خطر غرق شدن
مثل یک دایره دور سر من میچرخد
میروم لغزان-لغزان تا دور
لب آب وزغی میخندد!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
حرکت

ابر ها در حرکت
خانه ها ساکن
کاشکی ابر ها ساکن بودند
خانه ها در حرکت
نوبتی هم باشد
نوبت خانه و باغ است که گشتی بزنند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,595 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,643 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۳۰-۰۴-۹۴, ۰۱:۵۳ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان