ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
دو منظر
آرام نشستند
بر نیمکتی پشت به هم رو به دو منظره
در چشم یکی هستی دریا و تلاطم
در چشم یکی جنگل و آرامش انبوه
در چشم یکی پنجره ای باز به شادی
در چشم یکی روزنه ای بسته به اندوه
از شاخه سبزی
افتاد کلامی
در سرخی سیبی دیدند جهان
آرامش انبوه و تلاطم به هم آمیخت
آفاق به هم ریخت
تهران-69.8.22
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
شب
شبی بلند رسید و چراغ روشن کرد
نسیم حرفی زد
به رنگ شرم در امد گلی سفید
شبی بلند
پر از ستاره و ماه
شبی که پنجره هارا گشود بر گل سرخ
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سفرنامه ی برگ
خواب تو باغی ست پر از شعر ماه
بر تن هر ساقه ای
پیچک سبز نگاه
خواب تو باغی ست که از رخنه ی دیوار آن
میتوان
دید که در حوض بلورش بتی
آبتنی میکند
همسفر آب شدم آمدم
باغ تورا دیدم و چیدم گلی
برگ سفرنامه ی من سبز شد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
مولانا
جانا جانا مولانا مولانا
دریاب مرا
دریاب که دریایی تو
بگشای صدف
برگیر به کف گوهر غلتانت را
بگذار میان گوهر غلتانت جانت را
مولا مددی مدد مدد مولانا
جانا جانا
بردار مرا ببر به میخانه خود
بگذار چنان جام بکوبیم به جام
کافاق پر از شراب گردد شب و روز
جانا جانا مولانا مولانا
تنها تو درین کوچه تنگ
دستم را میگیری
از خاکم برمیداری
نامم را میپرسی
جامم را برمیداری از خاک
پر میسازی از می
می سوزانی غم را
میلرزانی روی چشمانم
از شادی شبنم را
در شبنم میتابانی گل را عالم را
می تابانی وی را
در ظهر تابستان میسوزانی دی را
هی هی هی
مینوشانی می را
پی در پی پی در پی پی در پی
جانا جانا مولانا مولانا!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
نارسا
کوه رسا
سنگ رسا
نغمه ی آب ها رسا
برگ رسا
ساقه رسا
قامت آرزو رسا
آه
ای کلمات نارسا!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
حرف بزن که گل دهد جان من و دهان تو
طعم بهار یدهد لحن تو و لبان تو
حرف بزن حرف بزن گل به سر برف بزن
آب شو غم کهن از نفس جوان تو
با تو که حرف میزنم باغ بزرگ می شود
بر تنه ی درخت ها نام تو و نشان تو
پر زده روی شاخه ها..پر زده روی بوته ها
رایحه ی کلام تو خنده ی گل فشان تو
دست کشد بر آینه محو شود غباز ازو
آه چه جلوه میدهد نام مرا زبان تو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
حرکت
ابر ها در حرکت
خانه ها ساکن
کاشکی ابر ها ساکن بودند
خانه ها در حرکت
نوبتی هم باشد
نوبت خانه و باغ است که گشتی بزنند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...