امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|قاسم حسن نژاد
  • با دوست
راه بیراه گرفتی در پیش
کاروان را دیدی ؛ بار نورش را؛ راه پر نورش را
در سفر همره ره گر بودی
زودتر چشمه ی خورشید نمایان می شد
راه دریاها هم
؛
که به بیراه خود سر کردی و در آن ره ماندی
آه؛ چه بیهوده رهی پیمودی
ما گذشتیم زدریا هم؛ تا به صد اقیانوس
و نگفتیم و نگوییم که ما قبله ی دلها هستیم
؛
راه مان پر نور است
که بسوی گذری روشن تر رو به سوی سحریم
و تکامل را در خیزش هر لحظه ی خود می نگریم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • با رفتگر
با غنچه های صبح سفر آغاز می شود
وقتی ز کوچه ها ؛ دل من مکند عبور
بر سنگفرش راه
نبض بهار متپد انگار پر سرود
؛
دستان مهربان سحر خیزی ؛ هر پگاه
بر کوچه و خیابان
الماس آفتاب؛ نگین می زند
به دل
؛
در چشم من؛ توهیبت باران و شبنمی
با دیگران چکار که محبوس روده اند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • با کهکشان
چگونه آن تلاطم؛ آن رقص وحشی بدوی را
در کلمه جاری سازم
در سکوتی ژرف؛ مبهوت می مانم
در انتظار صاعقه های پی در پی
تنها از انفجار هوشمند به شکوفائی بلوغ دلپذیر رویائی خواهیم رسید
در شکوفائی ژرف؛ فرصت دیداری ملکوتی خواهیم یافت
کوله بار بر زمین می نهیم
تا بیشتر همدیگر را دریابیم
؛
اینسان با بادهای بی نشان نجوا می کنند
ستارگان خوشه های انبوه
و قلبهای پاره؛ پاره ی امیدوار
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • بادهای کلمات
تیک تاک ساعت در غروب خورشید و طلوع ستاره ها
سر و صدای بچه ها در کوچه های کودکی خیال
ستاره ها خاطرات درخشنده ی آسمان خیالند
هنگامیکه خاطرات؛ ابرآسمان را در آغوشند
کلمات خاموش در قرارکاه ظهور خویش ؛ معنی فوران می کنند
ترانه های درختان در جنگل
مزامیر رودها تا دریا
سرود باد از کوهستان ابر
مرا بادها با خود ترانه کرده اند
بادهای کلمات ستاره و درخت و رود
بادهای کلمات آفتاب و آسمان و باد
باد های کلمات…
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • بار امانت
سکوت صخره ها؛ آبستن طنین ضربه هاست
؛
به فراسوی پیوندها نقب می زنم
و دختران شکیبای درد
مرا به پیوند فراسوی ماسکها ریشه می دوانند
؛دستی با قلب ستاره
دستانی با تموج نور
همواره صخره وار
بار امانتی به زمان هدیه می کنند
؛
ما در کجای این همه در راهیم؟
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • باغ های ترانه
سیب سرخ محبت
و مرداب زهراگین درونش
؛
تداوم جاری توهم
عبور مرداب وار حسد
و سنگینی ملال آور زمان
؛
به عریانی درک نمی توانندش کرد
در لطافت بلوغش
در محبت متبلور شمیمش
چنان که زمان را و زایش را
باغهای ترانه و ستاره و امید را
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • بر ساحل بندرعباس
ازجنگل ستاره درختان سبز ابریشم
تا ساحل نجیب دل عریانی
ازصبح مه گرفته ی دریای عاشقان
تا مشرق طلائی زیبای بی بدیل
؛
شب را ؛ چو هر شبی
دریا دوباره برده به ساحل نماز عشق
جا پای این هزار دل اینک
بر ماسه های بکر صبح می موجد
؛
تا پهن میشویم
بر مشرق طلائی بندر به قصد عشق
خورشید می رباید؛ باد عقاب چشم
گل می پراکند بر موجهای عاشق بی تاب آب لطف
؛
از دور دست چشم
تا بی قرار موج
در گرگ و میش صبح
آهنگ دلگشای صخره های هرمز و قشم
آوای کولیان غریب آب می زنند
و باد سرد
فریاد موج را
در سینه های عاشق جان نور می کشد
برماسه های بکر مد
دلشادو گرم و عارف
آرام می نشینیم
یک چشم دل به موج
چشمی دگر به قایق دریا دل
نرم و لطیف می گذرد بر کران آب
پروانه های جان
؛
بر ماسه های ذهن؛ آیینه می نویسیم:
بدرود روح پاک
بدرود فلات موج
بدرود دشت آزاد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • بر گام زمان
همه چیز را توصیف می کنند
گویا از این همه گفتار سیل خواهد آمد
در سکوتی وسیع می مانم؛ تنها
با نگاه پرسان
بی شک همه می دانند که ما از گلها و پرنده ها لذت می بریم
از داستانهای راز آلود
دلی دارم با دلبران آشنای صلح
با کدام رازها آسمان و زمین را بگشاییم؟
مراکه بندهای آفتاب به گشودن آرزومندند
پرنده و بهار و جنگل از دیر باز می شناسند
؛
دلم را می گشایم
در حضور همه ی دریا ها و جلگه ها
در حضور همه ی شما
هر آنچه نهان بود چون رویش برگهای فروردین
یا ریزش زرد پاییزی
هر آنچه را که می شنا سید
برفهای دلپذیر کوهها و خیابان ها
مرا نیز خواهید شناخت
دلبران گامهای آینده
؛
چه تفاوتی ذاردـ
پرواز دلتنگی ها را پرسه زدن
یا دوام اعتراض را پاییدن
؛
از همه ی کوهها و دشتها و جنگلها که گذشتیم
از همه ی دریاها و اقیانوسها و ابرها و آسمانها
آنگاه درمی یابیم ـ چگونه بوده ایم
و در تلاطم این همه بند و بست
به کدام وسعت باید بال بگشاییم؟
؛
از همه ی دره ها و قله ها که گذشتیم
پا به خیابانهای هموار خاطره و تجربه می نهیم
دلاویز و اندیشه ورز ترانه های همه ی قرون را برای تمام رهگذران خواهیم خواند
؛
بدین سان برای شناسائی جوهر همدیگر
بند پیوندها را در فراز و نشیب همدیگر باید جستجو کرد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • تامل
دو بالش قرمز؛ دو تپه ی ستاره
قندان سر بسته ی گل لبخند
باید دانه؛ دانه به رازش بگشائی
اینک سروصدای کسانی را که بار جمله از کوچه می برند
به گوش جان گیر
صدای نسیم حرکت دوچرخه ای در صداقت غروب کوچه
و راز شکل گیری شعری شبانه
آواهای الوان در گوش زمانی که تو باشی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
  • تداوم
باران می بارد ؛ آه
باران می بارد
؛
تخمی تشنه در خاک
به هلهله بر می خیزد
و لشکری از خوشه در ذهن زمان رژه میرود
؛
بر سمند امید باران می بارد؛آه
باران می بارد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,854 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,266 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,900 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان