ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
محمدمهدی سیار متولد زاهدشهر فارس است و اکنون 28سالگی خود را سپری میکند. او سرودن را از دوران دانش آموزی آغاز کرده و برگزیده بسیاری از جشنواره های شعر کشور است. سیار ، بیشتر با شعرهای کلاسیک و به ویژه غزلهای تأمل برانگیزش شناخته شده است. محمد مهدی سیار شاعر جوانی است که این روزها سروده های شورانگیزی دارد که افقهای روشنی را میپیماید. سیار شاعری است که هم عاشقانه دارد هم مذهبی هم سیاسی. وی دانشجوی دکترای فلسفه دانشگاه امام صادق است. او همچنین چندین بار در محضر رهبر انقلاب شعر خوانده است.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
کجاست خانه من؟ هر چه هست اینجا نیست
یکی به ماه بگوید که راه پیدا نیست
غریب نیست به چشم من آسمان و زمین
ولی نه ...شهر و دیار من این طرفها نیست
نشسته گرد سفر روی شانه روحم
رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست
تمام شهر به تعبیر خواب سرگرمند
کسی معبر بیداری من اما نیست
کسی نگفت سوال جوابهایم را
به جمله ها خبری از چرا و آیا نیست
ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان
حریف درد دل رود غیر دریا نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
بایداین بار به غوغای قیامت برسم
من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
چه بگویم؟ نگفته هم پیداست
غم این دل مگر یکی و دو تاست؟
به همم ریخته ست گیسویی
به همم ریخته ست مدتهاست
هم به هم ریخته ست هم موزون
اختیارات شاعری خداست
در کش و قوس بوسه و پرهیز
کارمان کار ساحل و دریاست
نیست مستور آن که بد مست است
چشم تو این میانه استثناست
خاطرت جمع من پریشانم
من حواسم هنوز پرت هواست
از پریشانی اش پشیمان نیست
دل شیدای ما از آن دلهاست!
هر کجا میروی دلم با توست
هر کجا میروم غمت آنجاست
عشق سوغات باغهای بهشت
عشق میراث آدم و حواست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
اهل گلایه نیستم...باشد،برو،باشد
باشد...حلالت باد
بردی ببر دنیا و دینم را
اما بگو اینک
از نو کجا پیدا کنم دیگر
تنهایی ام...تنها رفیق سالهای پیش از اینم را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گاه بی دل و دماغ میکند
گاه شور و شوقِ کار میشود
عشق تو
هر دقیقه ای به شیوه ای
در نهانم آشکار میشود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
آنگاه چشمم خسته شد، در گور خوابیدم
بر فرشِ تارش مار و پودش مور خوابیدم
من، سنگ سرگردان، عجین با آهن و سیمان
در خاک مثل وصله ای ناجور خوابیدم
پلکی زدم باری، نه موری بود و نه ماری
در جشن نار و نور و دیو و حور خوابیدم
معلوم شد دستی شراب انداخته ست از من
در خمره ای انگار با انگور خوابیدم...
آری خودم دیدم قیامت راست بود اما
من خسته بودم، بی خیال صور... خوابیدم!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گرد هم آوردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا كردند همدمهای عالم را
از عِطر یاسم بادهای ساحل غربی
از یاد میبردند مریمهای عالم را
تا صبح بر گلبرگ زردش اشک خواهم ریخت
شرمنده خواهم كرد شبنمهای عالم را
انگار یك جا بر سرم آوار میكردند
تیغ تمام ابنملجمهای عالم را
من پشت پرچین بهشت كوچكم دیدم
هیزم به دوشان جهنمهای عالم را
ماهم هلالی میشد و من در حلولی سرخ
میدیدم آغاز محرمهای عالم را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
تو کتاب درسياي بچگيام
يادمه چشم اميدت به ما بود
اميدت به ما دبستانيا بود
خوش نداشتيم عکس ماهت
روي سکه ها وکنج اسکناسا بشينه
زينت قاباي خاتم بشه و
پشت ميز با کلاسا بشينه
عکستو قاب ميگيرن فقط تماشا ميکنن
اسمتو ميارن و رسمتو حاشا ميکنن
چشم بيدار تو رو ديدن ولي
دلشون خوابه هنوز
بي خيال نگاه شرقي تو
چششون به اون ور آبه هنوز
این روزا دلم گرفته ولی باز
بغضمو ميخورم و همراه پا برهنه ها داد ميکشم:
حالا من چشم اميدم به توئه
من هنوز
انتظار فرج از نيمه خرداد مي کشم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
از کتاب درسياي بچگيام
چيزي يادم نمياد
چيزي يادم نمياد جز يه نگاه
که همون صفحه اول ميدرخشيد مث ماه
پيرمرد چشم اميدش به ما بود
اميدش به ما دبستانيا بود
پيرمرد هزارتاي برکه و دريا بود چشاش
باب تماشا بود چشاش
با هزارتا آرزو چشم اميدش ميشديم
توي بازياي بچگي شهيدش ميشديم
حالا ما بزرگ شديم حال اميدتو بپرس
حال و احوال کوچولوي شهيدتو بپرس
از کتاب درسياي بچگيام
چيزي يادم نمياد
چيزي يادم نمياد جز يه نگاه
که همون صفحه اول ميدرخشيد مث ماه
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت