امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| محمد بیابانی
#1
× محمد بیابانی
[i]۷ خرداد۱۳۲۴در سامانهٔ امامزاده از توابع استان بوشهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند. سپس برای ادامه تحصیل و گذراندن دورهٔ دو سالهٔ تربیت معلم، وارد دانشسرای کشاورزی شیراز
شد (این ایام همزمان با آغاز فعالیتهای سیاسی وی به طور جدی است). پس از اتمام دانشسرا، دورهٔ دو سالهٔ خدمت نظام وظیفه را در سپاه ترویج و آبادانی
در دامغانبه پایان رساند. در سال ۱۳۵۲ به استخدام اداره آموزش و پرورش استان بوشهر درآمد و به تدریس در مدارس شهرستانهایگناوهدشتستانو بوشهرپرداخت. وی بامداد روز چهارشنبه ۲۱ اسفندماه۱۳۸۱
، بر اثر سرطان ریه در
بوشهر
درگذشت.
[/i]
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
× دآغی دوبآره تآ نفس نرگس


سیاره ی سرشک ، نمی دانم
روی کدام دایره
در رویاست
برفی که می نشیند انسان انبوه می شود
می آیم از نگاه
تو برگی به تن کنم
داغی : که تا دریچه گشایم
فریاد را
به رنگ سفر دور می زند
شاید دمیده ببر و
استخوان مرده ندارد سر قرار
ناهید یخ زده ست
دریاچه ای که کتف نو رسیده به نخ می کشد
هنوز
باید که پاک می بریدم از اول
از
خاطرم زمان
ماهی
که پاره می کند پلاس روشن تاریکی
می بینمش که هیچ نمی روید آشکار
عمرم شکسته است
جا به جا نمی شود این اوراق
رخ در رخ تمام آینه ها
می بارد و هنوز
تو در راهی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
× تآ عمق زنبقی از دریــآ


نهان خرمنم این هاله است
خار غریزه
می کند از سینه
ار افق به باله ماهی مریم
ملاح مرده مائده ی دریاست
وال
همیشه در گذر از جلگه ها
و من
تا چند از نگاه تو می چیند
نمدانه های نور
ظلمت
گلایل نیلی ست
در مذ مرگ و ذائقه ی خرچنگ
طرح لب است
شهیر این کبک کشته که می ترکد
مادام در نفس هر باد
مگر نسیم سحر را
شراع باله بیاراست گربه
ماهی مرگ
که از دو سوی زمان
موج
چراغ سایه به کف
پابرهنه می لغزد
بر ابرود نگاه تو کودک مرجان
کلاه پاره به سر
سر نهاده بر آرنج
هنوز ماسه ی تلواسه پس زند آرام
زمان که راست که می غلتد
هزار پای شهاب از نشیب مرزنگوش
کمانه
می کند اوراق استخوان و صدف
نگاره های سیه پوش
به پای خاطره ها و حصار می شویند
هزار پیرهن مانده در تخیل
جهان اگر در اشک تو
مد می شد
شاید غزالی از آزرم
ردایی از کفنم می برید تا خورشید
سری که ساقه بر آفاق می کند ترسیم
ماه
تصویر مرده ای بی دست
می برد تیره تیره تا تالاب
خاک را آه اختر کنده ست
بذر کوکب کلاهی از مهتاب
دائم بنفش خاطره
قداره می کشد
تا مرگ
برگی شود
قویی سپید
نه در مرام سیل نمی گنجد
نخل چکیده ی بی نخ سرشت
دیدم : که
چشم تو را آب می ربود
آن ثعلب کبود
رقص تنهایی ست بر دیوار
آبشار عقرب و افیون
سایه ها
تابوت سرگردان
اشک می ریزد کنار بوته ی اشک کهن
انسان
کوکوی بی زمینه ی کابوس
ماه ملخ نما
غول و هلالو آینه تو در تو
عطر عیان
کیست
گرداب پیچ گردن لنگرگاه ؟
خون من آه
این چال خیس خیره
آخرین شقیاق خودروست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
× تشتی لبآلب تصویر


مهی عیان و حادثه ای مواج
حتی : برابرم آینه بود
چله ی قرقاول
با ورد می شکست
آن سوتر عصر عارفانه مبراست
پستوی خانه از نیای زمان خالی
صیدش
قرار تازه
ماهی من
بی تاب
گل ها
برای بعدشما حجله بسته اند
پرسش برابرم
مگر این بار زندگی
کفشی که پارگیش
پای مرا به کوچه های کودکی ام باز می کند
باغ نهان نخستین را
گل ها به خواب می
دمم
آهسته تر بخواب
من : در میان آسمان و عروسان
خطی
چراغ می کشم
از رودخانه که تا حال
از کاسه ام تهی ست
خطی
چراغ می کشم
رواق رازیانه چه کوتاه ست
اطرافمان که سیاه می زند قبیله
دره چه طولانی
پس آسمان خراش خاطرات
تا
توره ای رمیده که در کوزه کشتی
او
مرده
ایستاده
موریانه
هنوز آن جاست
ماهی من
بی تاب
بی تنور شما لیس می زند آن زن
با سایه روی کاسه ی مهتاب
سلطان پیر جامه تویی
معنای گریه اگر گمراه
تاریکی
از عشیره
ی تاریکی
صیدش قرار پاره ماهی من
بی تاب
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
× پروآنه هآی پر پر دستــآن


به هر طرف نو زد آفاق
زان پس
خامش ستاده بود و
به دار سپیده ی بی اورنگ
گردن نهاده بود
خونابه : پرده بر
مژه ی مفتول
ابر سکوت مهاجم
با خرمن خزنده ی پرها ریخته
رویای سبز درخت و زمین
بی کهکشان پرت شباهنگ
مهتاب آبگون
بر دامن دوباره ی توفان
آه بنفشه
برلب مجنون بید بن
ناگه تو را
پروانه های منتظر دستان
بر قاب طبل
سوخته ی موعود
رد قبیله ها و قافله ی اسپند
پرپر زدند و فتادند
ما را ولی هنوز
زخم زبان زنجره و زنجیر
بار گران خفت
خواب دوباره
پاره تخته ی تابوت بود
اما پرندگان
طرفه تبار زمزمه
شبگیر خوانده اند
زین مایه بی گمان
بر ذهن آسمان
بذر ستاره ها و صاعقه ها را فشانده اند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
× گــآمی پر از نگین گمشده ی دریــــآ


هوای همسفر انگار
در کوچ خارک این گلبرگ
گامی
پر از نگین گمشده ی دریاست
پروای دیگرم این است
حتی
: ستاره روی قتل تو
لب تر نکرده بود
شاید کبوتری که یاد تو می پیچد آتشم
کو زورقی که در این پایاب
لختی از آسمان نبریده ست
انون
جهان که می تراشدم
آسایش
توفان تیره گی ست
ساری که سوی تو
سر بر می گرداند
شبتاب
ها جز این که مرا
باید برای چندمین عقوبت
ارغوان با تو گلاویز
از سر گذشته باشند
تاوان سال و
صورت دنیا
آن دست هاست
تا شب
چنان بتابد از بنفشه
که گورستان
می پایدم سکوت

و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
× تآ آفتآب تر از تآخیر
مرا عبور شب این منشور
[b]چاهی درون مردمک دیده می کنم
ورودی
که لا به لا غریبه ی کولی هاست
چرخیدن زمین به گرد تو
چرخیدن من است
ارثی که گردباد به من داد
ارثی که باید از اول
گم می کنم تو را
کاش آن دو لحظه پیش و پس نمی شد از اول
در می زنند
صد ها صدا
قرار هر چه دریچه ست
می شوید همچنان و
پری یاغی ست
من : مرگ را نه چاله پذیرفتم
تا ماهیان گردن فراکشند
تا آفتاب تر از تأخیر
پیدا نمی کنم چگونه در آن باران
دریا
با خواب های تو درگیر شد
لبریز هر چه بخواهی
هر چند هر چه بخواهی ستاره نیست
نخل ولی پر از جوانه می گذرم
ماه
همواره سایه بان مرقد ما نیست
[/b]
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
× تآ در کجآی پلک خود از خوآب


اسیر حس گذر طاووس
بر دوش
می بردم گریه
شایدنریزم از سر گلبرگ
تا در کجای پلک این بار خسته ام
او در کجا
ضیافت اگر خواب
پایین دره
جرس نیست
لختی که تکیه داده ام به هر چه که در باد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
× تآ نیشخند شیری شبتآب



محاق چشم سحر مخمور
تا با گذشته ای این دخمه بگذرم
دنیا کنار دست پیر می شود
تاریک می پراکندم
جیغی زنانه
رو به نیمه ی آذرماه
زنگ همیشه رها
دریاست خاموش می شود
جاری ست اضطراب
می ترکم شبتاب
انسان
چه ساده می رود از دست
وقتی که درد لخته لخته می تراشد از غرور
آب می شود احساس
می بینی
آسمان چگونه می شکافد و
می
سوزد
با آن مزار که ناپیداست
وقتی که از کنار زمین
دور میشد او
توفان
تمام سادگی ما را
از ریشه می شکست
باید میان مهربانی و ماهیخوار
خطی کشیده باشد آدمی از آن سر فریاد
دلشوره را برای چه پس برگ می خورم
باید میان مهربانی و
ماهیخوار
آن ستاره ی آبی او
او جام و جمجمه جاری ست اضطراب
شبنم
سه موج مانده با سپیده چه می بارد
آیا کبوتری که به قربانگاه
آن روز قطره قطره ی آزادی
نوک می زد آشکار
عمر شکسته ی من بود ؟
عمری که در میان پر شکستن و پرواز
خاموش می شود ؟
پنهان که می وزم
از دجله ی نگاه تو تا جالیز
چادر زده ست باد
باد است و رنگ مرده گرفته ست نیزار
بس که خون مکیده از جگر مرداب
بر شاخه ی شکسته خاطره ننویس
تعبیر خواب آن گل زرد می زند
زنها باد و بالشم
این طاووس
ترس
از شیار گونه ی خود پاک می کند
سوگند را به سفره رها کردند...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
× رمز درخت و نآم خیآبآن


پرند حسرتم اینک جوی
این گونه بی خیال
بر باد کنده ایم
رمز درخت و نام خیابان
چتری که بسته می شود
یا خانه ای که سر برم احساس
تا او
فراز لک لک
اگر آبم آشناست
راهی که روشنی ش
پر از برگ فاصله ست...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,624 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,170 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,676 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۲۶-۰۴-۹۴, ۱۰:۰۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان