× تآ نیشخند شیری شبتآب
محاق چشم سحر مخمور
تا با گذشته ای این دخمه بگذرم
دنیا کنار دست پیر می شود
تاریک می پراکندم
جیغی زنانه
رو به نیمه ی آذرماه
زنگ همیشه رها
دریاست خاموش می شود
جاری ست اضطراب
می ترکم شبتاب
انسان
چه ساده می رود از دست
وقتی که درد لخته لخته می تراشد از غرور
آب می شود احساس
می بینی
آسمان چگونه می شکافد و
می
سوزد
با آن مزار که ناپیداست
وقتی که از کنار زمین
دور میشد او
توفان
تمام سادگی ما را
از ریشه می شکست
باید میان مهربانی و ماهیخوار
خطی کشیده باشد آدمی از آن سر فریاد
دلشوره را برای چه پس برگ می خورم
باید میان مهربانی و
ماهیخوار
آن ستاره ی آبی او
او جام و جمجمه جاری ست اضطراب
شبنم
سه موج مانده با سپیده چه می بارد
آیا کبوتری که به قربانگاه
آن روز قطره قطره ی آزادی
نوک می زد آشکار
عمر شکسته ی من بود ؟
عمری که در میان پر شکستن و پرواز
خاموش می شود ؟
پنهان که می وزم
از دجله ی نگاه تو تا جالیز
چادر زده ست باد
باد است و رنگ مرده گرفته ست نیزار
بس که خون مکیده از جگر مرداب
بر شاخه ی شکسته خاطره ننویس
تعبیر خواب آن گل زرد می زند
زنها باد و بالشم
این طاووس
ترس
از شیار گونه ی خود پاک می کند
سوگند را به سفره رها کردند...