۲۶-۰۴-۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ
همدست خون وهمسفر رویا
دهان دهکده ام صحراست
می تابدم
فانوس عارفانه
جنون آبشار اوست
پروانه ی پریدن چندین سال
در
شرق آبراه شمالی
از پیکری به پیکر دیگر
مهتاب در شناست
در او قرار ندارد
خاک
با عطر بیکرانه ی زیتون
گاهی که بی پلنگ دره های فلسطین
آرام می شوند
در او قرار خاک و خاطر من افسوس
سال هزار و سیصد و هفتاد و چندم است
عمرم
جلو زده ست
از من
انگار دامنی از اتراق
خوابی که لخته لخته می برد افسون
از آستین شیطان
پروانه ی پریدن چندین سال
در غرب بال های خامش آن گنجشک
پاییز دست جهان را بریده اند
موجی نمی خورد تحمل خاکستر
می تابدم
فانوس عارفانه
از
پیکری به پیکر دیگر
می تابدم
فانوس عارفانه
جنون آبشار اوست
پروانه ی پریدن چندین سال
در
شرق آبراه شمالی
از پیکری به پیکر دیگر
مهتاب در شناست
در او قرار ندارد
خاک
با عطر بیکرانه ی زیتون
گاهی که بی پلنگ دره های فلسطین
آرام می شوند
در او قرار خاک و خاطر من افسوس
سال هزار و سیصد و هفتاد و چندم است
عمرم
جلو زده ست
از من
انگار دامنی از اتراق
خوابی که لخته لخته می برد افسون
از آستین شیطان
پروانه ی پریدن چندین سال
در غرب بال های خامش آن گنجشک
پاییز دست جهان را بریده اند
موجی نمی خورد تحمل خاکستر
می تابدم
فانوس عارفانه
از
پیکری به پیکر دیگر
و دیگر آسمان را نخواهی دید...