امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار محمد حسن بارق شفیعی
#41
نفرین به شهر خستهٔ تاریکی
نفرین به روح تیرهٔ دیو سیاهکار!
نفرین به شب به جلوه‌گه بوم لاشخوار
نفرین به دزد شب
نفرین به رای دوزخی رهزنان شب-
کاندر امان شب
بس خون‌ها که ریخته از دشمنان شب
زن تا شب است و تو،
ای رهزن سیاه دل اهریمن آرزو!
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم.
نفرین به جغد پیر
نفرین به جغد پیر بر این‌قلعهٔ کهن
نفرین به خوی او،
هر قدر شب سیاه‌تر، او تیره‌کارتر
چشمان خون‌گرفتهٔ او شعله‌بارتر
ای کور روشنی!
من پیک صبح روشنم و جلوهٔ سحر
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم
ای پاسبان شب!
ای روح تیرگی!
ای پرده‌پوش وحشت زندان این‌دیار!
من سیل سرکشم که شب و روز می‌روم-
غرّان و تند و سدشکن و کوه‌تاز و مست
دژبان و دژ و هستی دژخیم این‌حصار-
در کام موج‌های خروشان فرو برم
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم
هان ای بلای شب!
فردای پُر فروغ که خورشیدِ شرق‌زاد
بر غرب روی تابد و شب‌ها سحر شود،
بر جای برج و بارهٔ ویرانه‌های شب،
من‌هم جهان خویشتن آباد می‌کنم
خود را ز بند شوم تو آزاد می‌کنم
من با تو دشمنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم

کابل، فروردین ١۳۴۹
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
ای روزگار شوم!
بر اخترم به دیدهٔ آلوده ننگری
کاندر نگاه روشن صافی سرشته‌ای.
خورشید زاده‌است
پاکیزه‌گوهری که ز چشم فرشته‌ای
بر برگ‌های گلشن قدس اوفتاده‌است.
باری به‌هوش باش!
لوث نگاه اهرمنان سیه‌درون
هرگز غبار دیدهٔ پاکان نمی‌شود
وین‌اختر مراد
در تیره‌شب ز قافله پنهان نمی‌شود
چون شعلهٔ حسد به دل مردِ بدنهاد.
در آسمان دهر
من آن‌ستاره‌ام که گریزد ز نور من
اشباح رهزنان سیه‌دل به تیرگی
تا در کمینگهی
بر شبروان بادیه یابند چیرگی
لیکن نمی‌رسند به این‌کوره‌ره گهی!
ای مدعی بیا!
دل را بری ز لوث گمان دار کاین‌گنه
تا حشر ننگ هستی ارباب تهمت است
بر من حسد مبر!
نور چراغ سینه ٔ من از محبت است
وین شعله افتخار وجود ابوالبشر!

کابل، آذر ١۳۴۰
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
دنیای سال‌خورده جوانی ز سر گرفت
گیتی هزار بار نکوتر ز پار شد
گلشن دوباره جامهٔ افسردگی درید
گل‌ها شکفت و سبزه دمید و بهار شد
ای شاخهٔ امید چرا خشک و بی‌بری ؟
آهنگ ذوق‌پرور رامـشگرانِ باغ
زیبا‌ترانه‌ای است به شوریدگان عشق
رقص نسیم و بزم گل و ساز آبشار
دامن زند به آتش دیوانگان عشق
تنها تویی دلا که به اندیشه اندری
گه داغ سینه ٔ شرراندوز لاله را
دانی تو شرح سوزش دل‌های دردخیز
گـه قطره‌های شبنم و اوراق خشک بـاغ
خوانی شکست رنگ من و اشک گرم‌ریز
آخر تو تا کجا دل من درد پروری ؟!
برخیز و ریز طرح نوایی جهان‌گـداز
با تیر ناله سینه ٔ دیـو زمـان بـدوز!
فریـاد چـرخـ‌تـاز کش و آه شعله‌بـار
سامان سردی دل افسردگان بسوز!
در گرمی نوا به چمن از که کمتری؟
مستی کن و فغان کش و هنگامه‌ها بساز
اثبات هستـیی کـن و ایـجـاد آرزو
در پـرتـو چـراغ گـل و نـور مـاهتاب
در بـرگ‌های بـاغ کـن آهنگ جست‌و‌جو
شاید به راز معرفت دهر پی بری.
آن‌گـه بـه خـار کیفیت گـل نظـاره کن
در موج‌های گریهٔ غم خنده‌هـا نگر
در روح بـنـدگـان خـود آگاه رنجبر
نیروی جـلوه‌پرور نور خدا نگر
هُش کن! به این‌قبیله جز این‌گونه ننگری!
کابل، فروردین ۱۳۳۷
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
آن‌دم که الههٔ محبت
بال و پر جست‌وجو گشاید
در عرش خدا فرشتهٔ عشق
دروازهٔ آرزو گشاید
بگذار که اهرمن ببندد
بر من در دوزخ هوس را
رنگینی جلوهٔ تمنّاست
زیبا اثری که عشق دارد
هر نقش بدیع پدیدهٔ اوست
نازم هنری که عشق دارد
مشاطهٔ شاهد روان است
پرداز جمال آرز ها
ای دوست همای عشق هرگز
بر خار و خس آشیان نسازد
تا مرغ سرا به اوج پرواز
با بال سبک عنان نسازد
تا بحر به قطره حل نگردد
خروشید به ذره می‌نگنجد
من اختر تابناک مهرم
من زادهٔ آفتاب عشقم
هر شعله که از دل حسد خاست
گردد نه حریف تاب عشقم
بگذار ز خجلت آب گردد
شمعی که در آفتاب سوزد
کابل، ٢۸/٢/١۳۴١
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
به یوری گاگارین نخستین مرد کیهان نورد شوروی و جهان هنگام بازدیدش از کابل
ببالید اندیشه‌های بلند
که زی آسمان‌ها سفر می‌کنید
وزآن‌تیره‌گردون وهم‌آفرین
به نور تمنا گذر می‌کنید
در آن‌جا کز اشباح تاریک مرگ
جهانی است پُر هول و هنگامه‌خیز
ز اضداد مرموز محشر به پاست
به هستی کند نیستی‌ها ستیز
در آن‌جا که فکر جوان بشر
همی‌جوید اسرار کیهان پیر
به امواج دیوانه در نیمه‌شب
فتاده‌ست چون گوهر دلپذیر
در آن‌بحر موّاج و تاریک و ژرف
در آن‌دم که در جست‌وجوی ویید
ببالید اندیشه‌هایم به خویش
شما همرهان نکوی ویید
به اندیشهٔ مرد «راکت»سوار
چو غواص ماهر فروتر روید
در آغوش امواج بیم و امید
پی گوهر آبداری تپید
وزآن‌پس به نور درخشنده‌اش
بجویید راز دل آسمان
که در شرح اسرار چرخ بلند
نخوانید افسانهٔ باستان
کابل، خرداد ١۳۴٠
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
دیشب چمن خیال گل کرد
یا شاهد شعر جلوه‌گر بود؟
نی، نی، غلط است، گلشن عشق:
جولانگه مردم نظر بود
زیباچمنی چو فکر شاعر
آیینهٔ حُسن خودنگر بود
دامان هوا ز لطف شبنم
از روح فرشته شسته‌تر بود
در هر رگ گل فروغ مهتاب
روشنگر آیت هنر بود
هر لؤلؤ شبنم: عکس مه داشت
آغوش ستاره پُر قمر بود
آری: وزش نسیم گل‌ها
آهسته ولی جنون‌اثر بود
من پای گلی نشسته سرشار
بلبل سر شاخ نغمه‌گر بود
گرمیِّ امید و آتش شوق
هر لحظه به سینه شعله‌ور بود
دل آمدنش خیال می‌بست
جز عشق ز هر چه بی‌خبر بود
مژگان به رهش ستاره می‌ریخت
در سینه ٔ آسمان شرر بود
یک‌بار تکان گلبنم خواند
دیدم که قیامتی دگر بود
خورشید ز سایهٔ گلی خاست
یا حور به جامهٔ بشر بود؟
یا او که دلم به انتظارش:
هر لحظه به فکر صد خطر بود
آری! به خدا بت من آن‌جا
چون نور به دیده جلوه‌گر بود
سرشار و به حُسن خویش مغرور
می بر کف و نشئه‌اش به سر بود
پیمانه به من گرفت و خندید
وآن هر دو لبش ز باده تر بود
گفتم: نستانم ار نگویی:
کاین‌جا به منت که راهبر بود؟
گفتا: به سلامت کسی نوش!
کآزادی و عشقش همسفر بود
زین‌بیش نمی‌توان سخن گفت
در عالم هوش همین‌قدر بود

کابل، ۵/۵/١٣٣۵
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
شاد زی ای مرز آزادی‌گزین
شاد زی ای کشور مردآفرین
جان ببخش ای رنگ و بوی آسیا
تازه باش ای گلشن خاور زمین
ای می آزادگی را ساتگین
ای که از دور «یما» آزاده‌ای
درس آزادی به خاور داده‌ای
نقد مردی ارمغان آورده‌ای
خیز! مستی کن! چرا استاده‌ای؟
ای تو را هنگامهٔ مشرق رهین
ای دل پر آرزوی آسیا
خانهٔ قوم نجیب آریا
ای بهار عشق و بستان امید
سخت می‌بالم که می‌بینم تو را
اندکی با آرزوی دل قرین
ای فروغ دیدهٔ افغانیان
پیش‌تر رو با قدم‌های زمان
سر بکش ای آفتاب خاوری
مردخیز افتاده دامانت چنان
کآسمان می‌ترسد این‌جا از زمین
این که شادی شایقش آزادگی است
انکشاف تازه را آمادگی است
پرچم رنگین به قلب کوهسار
در حوادث شاهد استادگی است
جلوه کن در بزم هستی به از این!
خرداد، ۱۳۳۶
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
آخر این دردِ ‌تغافل که به پیمانهٔ ماست
آتشی از پیِ دردادنِ میخانهٔ ماست
این صدایی که ز بشکستنِ دل می‌شنوی
در حقیقت اثرِ نالهٔ زولانهٔ ماست
خایفِ روشنیِ ‌مهرِ حقیقت همه جا
بومِ شومی است که در سایهٔ ویرانهٔ ماست
عشق ایثار پی شمعِ سعادت به وطن
آتشی هست که اندر پرِ پروانهٔ ماست
تا چو مجنون پیِ لیلایِ ترقّی برسیم
ذوقِ صحرایِ طلب در دلِ دیوانهٔ ماست
غمِ گیسویِ پریشانِ ترقّیِّ وطن
جرحِ‌صد زخمِ جفایی است که بر شانهٔ ماست
بس که گلچین ز چمن،‌صبح و مسا گل شکند
بلبلان! باغ و چمن جمله عزاخانهٔ ماست
بی‌اثر نالهٔ ما نیست به بیداریِ‌خلق
خصمِ خوابِ دگران نعرهٔ مستانهٔ ماست
به همآغوشیِ‌دلدارِ ترقّی نرسیم
تا هیولایِ‌هوس دلبرِ جانانهٔ ماست
یک نظر چشم گشا،‌قبحِ‌مهارت بنگر!
گولِ اولادِ‌وطن بازیِ‌رندانهٔ ماست

کابل، شهریور ۱۳۳۳
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
هر قدَر ناله کشیدیم به جایی نرسید
دردِ‌ما کهنه شد،‌امّا به دوایی نرسید
چه فغان‌ها که کشیدیم،‌کسی گوش نکرد
به همآهنگی ‌ما نیز صدایی نرسید
چه قَدَر شِکوه نماییم ز بخت و ز فلک
جز ز ما بر سرِ ما هیچ بلایی نرسید
گره اندر گره افتاده به کارِ دلِ ‌ما
به مددکاریِ ‌ما عقده‌گشایی نرسید
ما که از قافله ماندیم مگر وقتِ رحیل
خواب بودیم وَ یا بانگِ درایی نرسید
تا که دل منتظرِ خوانِ فلک شد بر ما
غیرِ خونِ جگر و اشک،‌ غذایی نرسید
صادقان را به جگر داغ سرِ‌داغ آمد
خاینان را به خدا هیچ بلایی نرسید
حاصلِ‌ما همه در اِشکمِ شه رفت،‌ولی
لبِ‌نانی به لبِ‌خشکِ گدایی نرسید
در محیطی که به پابوسِ‌خسان هر چه دهند
سرِ‌شوریدهٔ ما بُد که به پایی نرسید
«بارق» از درد مکن شِکوه که در شهرِ کَران
هر قَدَر ناله کشیدیم به جایی نرسید

کابل اردیبهشت ۱۳۳۴
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,640 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,178 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,687 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان