ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گوش پرده را مي کشد
وتجويز مي کند
رساله های زن باید – زن نباید را
هر فتوايي که مي دهد
میله ای به پنجره ام اضافه می شود
و هر چه سکوت کنم
صدایش از آجرهای خانه بالاتر می رود
امشب هيچ پرنده ا ي پرش به پنجره ام نمي گيرد
و ماه هم دیگر
دلش به این زندگی قرص نمی شود
من
بی هیچ فتوایی
در خانه زنده به گور شده ام
و همسایه ها
تا مدتها بویی از این مرده نخواهند برد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
و من هیچکس را کنار خود ندارم
و
این همه هیچکس یعنی
تو
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
چمدان را که برداشت
زندگی از تنم بیرون رفت
سال هاست
آغوشم
تار تنهایی بسته است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
دراين مستطيل ها گوشه گیرم
طول می کشد
تا عرض ادب کنم / به خدا
یک روز
سرم به سنگ می خورد
اما
امروز حوصله ی دعوا با مرگ را ندارم
و فقط گوركن ها می دانند
تفاله ی زندگی را
در كدام گور خالی می کنند .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
هر شـب به تـو فکر میکنم
و تنهــایی
اتفاق سنگینی ست
که در آغوشم می افتـد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پوتین پدرش را که می پوشد
یکپا مردی می شود
که با تفنگ آبپاش
به گل های خانه شلیک می کند
پدرش هربار
رو ی یکی از گلدان ها می افتد
شیمیایی نشوند
پشت بی سیم فریاد می زند
خوشه خوشه باران فرستاده اند
مانده ام
میان جنگی تن به تن
تفنگ پسرم را بشکنم
یا غرور شوهرم را
از هر قطره آبِ این تفنگ
موجی می گیرد
که هر روز
میدان توپخانه را
به خانه ی آرامم می آورد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گاهی آنقدر سردم
که تمام رودهای جهان
در چشم هایم یخ می بندد
گاهی آنقدر گرم
كه حتي
پيش از آنكه بميرم
هر آتشي مي تواند از گور من بلند شود
هواشناسی در حال و هواي من سردرگم است
و نمی فهمد
تمام ابرها به فرمان منند
وخورشيد فقط جهت چشم های من می چرخد
این زن فکر می کند
جهاني ست
كه سرد و گرم روزگار را چشيده است !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
دوستت دارم
و این جهانی ترین شعری ست که گفته ام
شاعـر نیستم اگر
این را که برای تو نوشته ام
دهـان به دهــان
میان بوسه های عاشقانه نچـرخد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
بن بست بن بستم خبرداري
دنياي من زخماي سربسته س
حرف منو هيچکي نمي فهمه
حتي خودم هم از خودم خسته س
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
در را باز کن
زنی این بـار
از راهـی مخفی آمده است
که خستگی را دکمه دکـمه از تنش در بیاوری
و فکر کنی
که چای با طعم لیمو شیرین حرف هایمان چقدر میچسبد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت