امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار نجمه زارع
#11

خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته - بی گمان - برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن که دوست تَرَش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند ... نه! نفرین نمی کنم ... نکند
به او - که عاشق او بوده ام - زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
همین دقیقه، همین ساعت ... آفتاب، درست
کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست
تو کنج باغچه، گلهای سرخ می چیدی...
پس از گذشتن یک سال یادم است درست
ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است
کسی که بعد تو یک لحظه از تو دست نشست
چقدر نامه نوشتم ... دلم پر است چقدر
امید نیست به این شعرهای ساده ی سست
دوباره نامه ی من... شهر بی وفا شده است
چه خلوت است در این روزها اداره ی پست!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
چگونه می رود به سمت بیکرانه ها
که ابر گریه می کند برای رودخانه ها
پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد
وگرنه باز هم بنا نمیشد آشیانه ها
و این چنین که این همه ز عشق رنج می برند
مرا غم تو می کشد در آتش بهانه ها
چراغ و چشم آسمان! ستاره ها تو، ماه،تو
پس از تو تار می شود شبِ تمامِ خانه ها
اگر چه زخم می زنی ولی ترا نوشته اند
به روی صفحه ی دلم خطوطِ تازیانه ها
خلاصه بر درختِ دل، تو باید آشیان کنی
وگرنه می سپارمش به دست موریانه ها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14

خورشید پشت پنجره ی پلکهای من
من خسته ام! طلوع کن امشب برای من
می ریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دل خوشی، همه ی شهر دل خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاس من شده ای ... کوه ها هنوز
تکرار می کنند تو را در صدای من
آهسته تر! که عشق تو جرم است، هیچ کس
در شهر نیست با خبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد من باشی
من... تو... چقدر مثل تو هستم! خدای من!!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15

بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانه ی متفاوت تمام روز...
هی فکر می کنم به تو و خیره می شود
چشمم به چند نقطه ی ثابت تمام روز
زردند گونه های من و خاک می خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعد تو تکرار می شود
یک سینم ای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه می زند به سرم درد دل کند
با یک نوار خالی کاست تمام روز
"من" بی "تو" مرده ای متحرک تمام شب...
"من" بی "تو" سرد و خسته و ساکت تمام روز
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
قلبت که می زند سر من درد می کند
این روزها سراسر من درد می کند
قلبت که... نیمه ی چپ من درد می کشد
تب کرده، نیم دیگر من درد می کند
تحریک می کند عصبِ چشمهام را
چشمی که در برابر من درد می کند
شاید تو وصله ی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد می کند
هی سعی می کنم که ترا کیمیا کنم
هی دستهای مس گر من درد می کند
دیر است پس چرا متولد نمی شوی؟
شعر تو روی دفتر من درد می کند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17

بده به دست من این بار بیستونها را
که این چنین به تو ثابت کنم جنونها را
بگو به دفتر تاریخ تا سیاه کند
به نام ما همه ی سطرها، ستونها را
عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم
بسازی از دل مردم کلکسیونها را
... منم که گاه به ترک تو سخت مجبورم
... تویی که دوری تو شیشه کرده خونها را
میان جاده بدون تو خوب می فهمم
نوشتهای غم انگیز کامیونها را!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18

قلم کنار تو افتاده لیقه خشک شده
حرف "ع ش ق" به خطِّ عتیقه خشک شده
دوباره زخم تو گل کرده "دوم" ماه است
زمان به روی "دو و ده دقیقه" خشک شده
کناره پنجره ای، ماه می وزد ... داری
به سمت کوچه نگاه عمیق خشک شده
از آن قرار برای تو این فقط مانده است:
گلی که بر سر جیب جلیقه خشک شده
...هجوم خاطره ها ... چشمهای تو بسته اند
و دستهای تو روی شقیقه خشک شده
برای "عشق" تو سر مشق تازه می خواهی
قلم کنار تو افتاده لیقه خشک شده
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19

این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ کس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ کس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفته اند
من مرده ام در من هوای هیچ کس نیست
دنیای مرموزی ست ما باید بدانیم
که هیچ کس اینجا برای هیچ کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست
من می روم هرچند می دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ کس نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20

تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت...
غیر از تو من به هیچ کس انگار هیچ وقت...
اینجا دلم برای تو هی شور می زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...
اخبار گفت شهر شما امن و ناراحت است
من باورم نمی شود، اخبار هیچ وقت...
حیفند روزهای جوانی، نمی شوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچ وقت
من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده ام برات سزاوار؟... هیچ وقت!
بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,179 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,692 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان