ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
[b]در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تا به کی در محبس تنی
در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس،گشتند دیدنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر بر آورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟[/b]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
هست شب
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.
*
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
هست شب. آری، شب.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
اجاق سرد
مانده از شب های دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی
همچنان کاندر غبار اندوده ی انديشه های من ملال انگيز
طرح تصويری در آن هرچيز
داستانی حاصلش دردی
روز شيرينم که با من آشتی بودش
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته, سنگ گرديده
با دم پاييز عمر من کنايت از بهار روی زردی
همچنانکه مانده از شب های دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
غزلی به سبک خراسانی
قرين هجرم وآن ماه دلستان در پيش
تن شکسته چه سازد به يک جهان در پيش به گوشه ي قفسم داغ از غمي که چرا
بهار روي نموده است و بوستان در پيش
مرا به هيچ مخر اي نگاه مست که من
در اين معامله دارم به نقد جان در پيش
چو عمر و نعمت با تو است شفقتي اي مه
که عمر ونعمت باشند بي ضمان در پيش
زجاي رفتم از اين حرف کان حريفم گفت
چه خوش بود که بود يار بي گمان در پيش
من از حکايت خود تنگ عرصه ام ورنه
چو ديگران همه بودم غزل روان در پيش
در اين مقام دلم دوش گفت اي نيما
ز ره مپيچ که راه است بيکران در پيش
به هر زبان که سرائي به ياد او بسراي
ترا شناسد آن ماه مهربان در پيش
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
تي تيک تي تيک
در اين کران ساحل و به نيمه شب
نک مي زند
سيوليشه
روي شيشه
به او هزار بارها
ر زوي پند گفته ام
که در اطاق من ترا
نه جا براي خوابگاست
من اين را به دست
هزار بار رفته ام
چراغ سوخته هزار بر لبم
سخن به مهر دوخته
وليک بر مراد خود
به من نه اعتناش او
فتاده است در تلاش او
به فکر روشني کز آن
فريب ديده است وباز
فريب مي خورد همين زمان
به تنگاي نيمه شب
که خفته روزگار پير
چنان جهان که در تعب
کوبد سر
کوبد پا
تي تيک- تي تيک
سوسک سيا
سوليشه
نک مي زند
روي شيشه...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
هنگامی که گریه میدهد ساز
[b]هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابربرپشت
هنگام که نیل چشم دریا
ازخشم به روی می زند مشت.
[/b]
[b] زان دیرسفرکه رفت ازمن
غمزه زن وعشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری ازاوبه برگشاده.[/b]
[b] لیکن چه گریستن ، چه توفان !
خاموش شبی ست هرچه تنهاست
مردی درراه می زند نی
وآواش فسرده برمی آید.[/b]
[b] تنهای دگرمنم که چشمم
توفان سرشک می گشاید.
هنگام که گریه می دهد ساز
این دودسرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت.
[/b]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!