""اندیشه""
من در اندیشه فردای دگر خواهم بود
که در آن غربت و هجــــــــــر...... لغتی بی معنی است
تا تو آنگاه به کنارم آیی
و بگویی: ....... چه زیباست وصال !
و من از عشق برایت چه سخن ها دارم
گرمی دست دلم هدیه ی تو خواهـــــــــــــم کرد
و تو از من بپرسی؟
به کدامین گُنهت توبه شکستم؟
به کدامین لغتــــــــــــــــی نامه نوشتم؟
به کدامین خمِ ابروی تو من باده شکستم
که شدم چلّه نشین دل غمّاز و رُخ مهرویت!
تا که ترکــــــــــــم بکنی!
یا به هجرم سپری ؟یا به خاکم فکنی ؟
شمع خاموش مزارم بنهی ، گل زردی و خُماری به یادم بخری
همره باد فنا در فراموشکده جا بنهی!؟
آه !! اگر من بخطایی سوختم !
تو به حیــلت به گناه آلودی
تو به اشک منِ در بند طهــارت کردی
تو به سوداگری با عشق حماقت کردی
تو به خود با خود وبی خود که خیانت کردی
من در اندیشه فردای دگر خواهم بود
ودگر بار در اندیشه فردای نویــــــی خواهم بود