امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| ژیلا راسخ
#1
لیلی

لیلی

لیلی بدر آمد

باز کن پنجره ها را

باز کن این خم ابرو ،

خم غم های جهان را

باز کن این رخ زیبای بهاری

تا خدا سبز کند

رویش گل های صفارا

بازکن گرمی آغوش نگاهت

تا که خورشید کند باز رخش را

باز کن دست دلت ،دست کرم را

تا که آباد کنی خاک خدارا

تا که دلشاد کنی این دل مارا
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
انتظار


انتظار

در برزخ خیال ،دروادی کلام

در انتظار نگاه،

چشم براه خواهم ماند

انتظار تنفس در هوای تو

در خیال تو ،من خواهم آمد

به سرزمین مهر

به دیدارت ،

به دیارت سفر خواهم کرد

ترا برای قلبم خواستگاری خواهم کرد

شاید سهم من شوی

آنگاه قلمت ،احساست ،شعرت

بوسه باران خواهم کرد

وبه انتظارت تا وقت مرگ می مانم

روحم را بتو تسلیم خواهم کرد

میدانم بتو خواهم رسید

میدانــــــــــــــــم!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
مجهولم هنوز

باتمــــام فعل وفاعـــل، من کـه مفعولم هنوز
درضمیــر این و آن ،من حلِّ محلــولم هنوز

عاقبت از ما و من ،تو مانده ایی بی او چرا
مرحبا این من که گوید، ذکرِ مجهولم هنوز!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
"ســـــــــــــودا"

"ســـــــــــــودا"

روز هايم بي تو بي معنا شده

جاي عشقت غم درونم جا شده

رفتی و دیدار ما شد یک خیال

فتنه ها در این دلم برپا شده

رفته اي از پيش چشم خسته ام

اين اميدم بي تو هم تنها شده

هرشب این دیده بریزد اشک ها

چونکه وصلت در دلم رؤیا شده

برگهاي دفترم هم رنــگ عشق

اشك من از عشق چون دريا شده

هر گلی از گل سِتان روی تو

چیدم امّا در دلم غوغا شده

آمدي چون خاطرات رفته ام

رنگ عشقت رنگ این فردا شده

با خیالت من چه شبها کرده ام

چون تمنّای تو اَم سودا شده

با كرشمه صيد دلها كرده اي

راسخم در عشق و سر سودا شده
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
""اندیشه""

من در اندیشه فردای دگر خواهم بود

که در آن غربت و هجــــــــــر...... لغتی بی معنی است

تا تو آنگاه به کنارم آیی

و بگویی: ....... چه زیباست وصال !

و من از عشق برایت چه سخن ها دارم

گرمی دست دلم هدیه ی تو خواهـــــــــــــم کرد

و تو از من بپرسی؟

به کدامین گُنهت توبه شکستم؟

به کدامین لغتــــــــــــــــی نامه نوشتم؟

به کدامین خمِ ابروی تو من باده شکستم

که شدم چلّه نشین دل غمّاز و رُخ مهرویت!

تا که ترکــــــــــــم بکنی!

یا به هجرم سپری ؟یا به خاکم فکنی ؟

شمع خاموش مزارم بنهی ، گل زردی و خُماری به یادم بخری

همره باد فنا در فراموشکده جا بنهی!؟

آه !! اگر من بخطایی سوختم !

تو به حیــلت به گناه آلودی

تو به اشک منِ در بند طهــارت کردی

تو به سوداگری با عشق حماقت کردی

تو به خود با خود وبی خود که خیانت کردی

من در اندیشه فردای دگر خواهم بود

ودگر بار در اندیشه فردای نویــــــی خواهم بود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
مینای دل
==========================================
آن شوخ پری پیکر طناز همین است

آن ماه وش خانه برانداز همین است

آن لعبت شیرین لب افسونگر پر ناز

یا دلکش فتانه ی شهناز همین است

از راز نهان دل ما پرده برافکند

خاصیت این غمزه ی غماز همین است

از غارت او خانه وکاشانه ما سوخت

چون فتنه ی این پرده درِ راز همین است

آن بلبل جانسوز که از هجرت و هجران

در باغ دلم زمزمه پرداز همین است

آن یار غزل خوان که دل از ساحت مابرد

بیمار ُرخش گشتم و تکتاز همین است

( راسخ) غزلت باده ی مینای دلم شد

( سرخی ) چه کند دفتر پر راز همین است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
" هذیان 10"
گوش کن لحظه تنهایی من
لحظۀ بی کسی و بیتابی است
لحظه هایی که دلم بامن تنها لج کرد
کفش هایم غزلم را کوبید
قافیه های مرا دل خندید
برتن شعر بلندم کفنی پوشانید
رنگ شب رنگ سپیدم گردید
وچه آسان من هم.....
خواب تو درتن شب ریختم و
بودن خود را هذیان!
که جسورانه مرا بوسۀ تلخ،
بر لب تشنه وُ بیتاب زدی
تا نویسم خورشید
و نویسم ماه با من رقص ید
وچنین شد آسمان فکرم
سرد و بارانی شد!
مثل باران بهار،گونه هایم ترشد
مثل یک برّه ی دوراز مادر
خواب آغوش خدا ،خوابم شد
خواب شاهزادۀ رؤیاهایم
که زند بوسه به دستان دل
بازهم هذیان شد ،شعر تنهایی من!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
"مپــــــــرس"

بیا و با دل خسته کمی مدارا کن

فقیر وخسته عشقت کمی تو دارا کن



ببین که خسته ام و غمین روی توام

نفس نمانده و نظری تو بر ما کن



گرفته جای تو را غم در این سینه

بیا وقصّه ی عشقت به سینه ام جا کن



کدام قصّه گفتی ورفتی که غم نشد

بخوان حدیث عشق وغم از سرم وا کن



شکسته بغض گلویم اگر که خوش نگری

به یاد این دلِ ِ دردم خدا خدایا کن



ز بغض گفتی و دیدی که دلتنگم

بشین کنارم و دمی مدارا کن



سکوت این شب دردم که می کُشدمارا

بیاودر دل خسته توعشق بر پا کن



مپرس ازاین همه دلتنگی وجفای ما

بساز روی خوشی ودورازاین بلایاکن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
"مرغ حرم"

شمع رخسار تو را دیده و پروانه شدیم

آشنای تو شده با همه بیگانه شدیم

دل دیوانه ی ما را به زنجیر که بست ؟

که کنون گرم خط ابجد طفلانه شدیم

گرچه در بازی دل باخت نصیب تو شده است

لیک ماهم به خدا مانده و دیوانه شدیم

شعله ی آتش رخسار تو افروخت و سوخت

خانه ی دل که کنون ساکن ویرانه شدیم

دین و دل می برد ار روی تو ای بت ! نه عجب

ما که مرغ حرمیم ، ساکن بتخانه شدیم

بت و بتخانه شکستیم که یار تو شویم

عاقبت بت نشکسته ،خود افسانه شدیم

( راسخ )این طرز غزل شیوه ی ( سرخی )است ازآن

من و دل عاشق این شیوه ی رندانه شدیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
"آئینه"


زندگی را بیش وکـم، گم کرده ایم
درفـــرامــوشـــی، تیمُّـم کرده ایم

روزوشب پی درپی و، ما درخیال
مـــا چه بد برخــود ترحُّم کرده ایم
*******************************
"آئینه"
ماه می رقص د
در قهر زمین .......
وزمین پای ندارد برود
سوی خدا!
دختر روشنیِ نورو آب
زیر پرچین صواب
می شمارد عدد تنهایی
مرد عاشق گاهی
می رود تالب رود
شاید آنجا ،جامی
پُرکند از پرِپرواز زمان
آسمان رو به زمین
طعنه وُ،نیش وکنایه دارد
دخترک درپی یک آلونک
می دود تا لب خونین گناه
مرد رؤیاهایش......
عشق را خامیِ خشت
ودل دختر آه......
درآئینه!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,596 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,645 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۲۹-۰۴-۹۴, ۰۱:۱۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان