امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعار|محمد حسین ملکیان
#61
*محمدحسین ملکیان*
بین ما تا همیشه فاصله بود از تو تا من هزارها فرسنگجاده ها کور، راه ها بن بست، این طرف سنگ آن طرف تر سنگ

از همان روز اول خلقت قسمت شیشه ها شکستن بود
قسمت سنگ ها شکاندن بود، آه... نفرین شیشه ها بر سنگ

گوش این شهر از زبان تو بود اسم من را گذاشت دیوانه
از همان روز کودکان هریک مشتشان چوب و مشت دیگر سنگ

یاد دریا بخیر یادت هست ساحل آرام بود و پا شستی
بی تو دریا ندارد آرامش موج ها می زنند سر بر سنگ

دست تقدیر بشکند که تو را، که تمام مرا گرفت از من
سر به دیوار میزنم بی تو، تیزی ات را جلو بیاور سنگ

در جوابم سکوت کردی باز نه که حق را به حرف من بدهی
شعر بی فایده ست می دانم نرود میخ آهنین در سنگ
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#62
*محمدحسین ملکیان*
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟
به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن
به چشمهای خودت اعتماد داری که؟
اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را
ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟!
غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق
خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟!
هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟
نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#63
*محمدحسین ملکیان*
دو سر خاکریزمان باز است

مثل خط زمینه ی کاغذ

هرچه خمپاره می رسد از راه
می خورد روی سینه ی کاغذ

نامه را رو به نور می گیرم
نور این سوی نامه می آید
روی هر حفره چشم بگذارم
جمله ای در ادامه می آید

حفره ی اولی: زنی تنها
می رود آش برگ هم بزند
حفره ی بعد: نذر کرده کسی
توی میدان مین قدم بزند

دود پیچیده توی حفره ی بعد
باز سربازی از دو راهی رفت
ته راهی که رفت پیدا بود
چشم هایم ولی سیاهی رفت

حفره ی بعد... دود اسفند است
می رود توی چشم خیلی ها
شاید آرایشت به هم بخورد
مثل آرایش نظامی ما

حفره ی بعد و بعد پر شده است
سایه افتاده پشت نامه ی تو
جای من امن نیست، مانند ِ
اسم من در شناسنامه ی تو

دور توری که روی سر داری
سایه هایی بلند می بینم
فقط اینجا منم که موشک را
شکل یک کله قند می بینم

تو در آیینه خیره می مانی
و من از لنز دوربین در تو
یک نفر داد می زند: سردار...
یک نفر داد می زند: سه... دو...

و من از چشمهات می افتم
می روم توی لوله ی یک تانک
مثل سوزن درون چشم من است
نوک تیز گلوله ی یک تانک

تانک وقتی به نقطه ای زل زد
مثل دیوانه های زنجیری ست
توی چشمش اگر نگاه کنی
اولین اتفاق درگیری ست

تا من از حفره چشم بردارم
موشکی بین سطرها خورده
وسط نامه چشم می بندم
از همین جا که نامه تا خورده

چشم بسته سر تفنگم را
می گذارم در آخرین حفره
چشم من باز هم سیاهی رفت
مثل چشمان تو سر سفره
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#64
*محمد حسین ملکیان*
پس خدا دلتنگي اش گل كرد آدم آفريد مثل من بسيار اما مثل تو كم آفريد

دست كم از من هزاران شاعر چشمان تو

دست بالا از تو يك تن در دو عالم آفريد

ريخت در پيمانه ام روز ازل از هرچه داشت

ديد مقداري سرش خاليست ، پس غم آفريد

زشت و زيبا ، تلخ و شيرين ، تار و روشن ، خوب و بد

خواست ما سرگرم هم باشيم درهم آفريد

من بد و زشتم تو اما خوب و زيبا، بازشكر

لااقل ما را براي هم نه با هم آفريد

در هواي عشق من را خلق كرد اما تو را

ديد من هم عاشقي را دوست دارم آفريد

من زياد از حد زبان بازم تو خيلي ساكتي
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,636 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,511 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,286 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان