ارسالها: 25
موضوعها: 11
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
2
سپاسها: 38
12 سپاس گرفتهشده در 12 ارسال
تقدیم به طرفداران اشعار حسین پناهی
من حسینم
پناهی ام
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
ها؟!
تاریک بــاد !
خانه ی مــــردی که نمی جنگد
برای زنی که . . .
دوستش دارد . . .
ارسالها: 25
موضوعها: 11
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
2
سپاسها: 38
12 سپاس گرفتهشده در 12 ارسال
ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
تاریک بــاد !
خانه ی مــــردی که نمی جنگد
برای زنی که . . .
دوستش دارد . . .
ارسالها: 364
موضوعها: 103
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۱
اعتبار:
38
سپاسها: 368
714 سپاس گرفتهشده در 256 ارسال
ما سم مار را با پادزهر خنثي مي کنيم
اما سم کلمات را چگونه ؟
نمي دانم
حالم خوب نيست
حسين پناهي
یادتـــــــــان باشد که
اعتماد المثنی ندارد
خرابش نکنید. گمش نکنید....
ارسالها: 364
موضوعها: 103
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۱
اعتبار:
38
سپاسها: 368
714 سپاس گرفتهشده در 256 ارسال
بی شک جهان را
به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام
از عشق
جهانی برای تو
یادتـــــــــان باشد که
اعتماد المثنی ندارد
خرابش نکنید. گمش نکنید....
ارسالها: 364
موضوعها: 103
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۱
اعتبار:
38
سپاسها: 368
714 سپاس گرفتهشده در 256 ارسال
بيراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و مي کشيد
زين بعد همه عمرم را
بيراهه خواهم رفت
یادتـــــــــان باشد که
اعتماد المثنی ندارد
خرابش نکنید. گمش نکنید....
ارسالها: 364
موضوعها: 103
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۱
اعتبار:
38
سپاسها: 368
714 سپاس گرفتهشده در 256 ارسال
چرا نمي شناسي ام ؟
چرا نمي شناسمت ؟
مي دانم مرا نمي شنوي و من اين را از سيبي که از دستت افتاد فهميدم
ديگر به غربت چشم هايت خو کرده ام و به درد هاي باد کرده روحم
که از قاب تنم بيرون زده اند
با توأم بي حضور تو
بي مني با حضور من
مي بيني تا کجا به انتحار وفادار مانده ام تا دل نازک پروانه نشکند
همه سهم من از خود دلي بود که به تو دادم
و هر شب بغض گلويت را در تابوت سياهي که برايم ساخته بودي گريستم
و تو هرگز ندانستي که زخم هايت ، زخم هاي مکررم بودند
نخ هاي آبي ام تمام شده اند
و گل هاي بقچه چهل تيکه دلم ناتمام مانده اند
بايد بيش از بند آمدن باران بميرم
یادتـــــــــان باشد که
اعتماد المثنی ندارد
خرابش نکنید. گمش نکنید....
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان كهگيلويه (دهدشت-سوق)در استان کهکيلويه و بويراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصيل در بهبهان به توصيه و خواست پدر براي تحصيل به مدرسه ي آيت الله گلپايگاني رفته بود و بعد از پايان تحصيلات براي ارشاد و راهنمايي مردم به محل زندگي اش بازگشت . چند ماهي در كسوت روحانيت به مردم خدمت مي كرد تا اينكه زني براي پرسش مساله اي كه برايش پيش آمده بود پيش حسين مي رود . از حسين مي پرسد كه فضله ي موشي داخل روغن محلي كه حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است ، آيا روغن نجس است؟ حسين با وجود اينكه مي دانست روغن نجس است ، ولي اين را هم مي دانست كه حاصل چند ماه تلاش اين زن روستايي ، خرج سه چهار ماه خانواده اش را بايد تامين كند ، به زن گفت نه همان فضله و مقداري از اطراف آنرا در بياورد و بريزد دور ،روغن ديگر مشكلي ندارد . بعد از اين اتفاق بود كه حسين علي رغم فشار هاي اطرافيان ، نتوانست تحمل كند كه در كسوت روحانيت باقي بماند . اين اقدام حسين به طرد وي از خانواده نيز منجر شد . حسين به تهران آمد و در مدرسه ي هنري آناهيتا چهار سال درس خواند و دوره بازيگری و نمايشنامه نويسی را گذراند
پناهی بازيگری را نخست از مجموعه تلويزيونی محله بهداشت آغاز کرد . سپس چند نمايش تلويزيونی با استفاده از نمايشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند
با پخش نمايش دو مرغابی درمه از تلويزيون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نيز در آن بازی می کرد ، خوش درخشيد و با پخش نمايش های تلويزيونی ديگرش ، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت
نمايش های دو مرغابی درمه و يک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود ، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلويزيون پخش شد
در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد او يکی از پرکارترين و خلاق ترين نويسندگان و کارگردانان تلويزيون بود
به دليل فيزيک کودکانه و شکننده ، نحوه خاص سخن گفتن ، سادگی و خلوصی که از رفتارش می باريد و طنز تلخش بازيگر نقش های خاصی بود . اما حسين پناهی بيشتر شاعربود و اين شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت . نخستين مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد ، اين مجموعه ي شعر تا كنون بيش از شانزده بار تجديد چاپ شد و به شش زبان زنده ي دنيا ترجمه شده است.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
ما چيستيم ؟!
جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
که خاطرات کهکشان هارا
مغشوش ميکند !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
اولين نقطه اي که از مرکز کائنات گريخت
و بر خلاف محورش به چرخش در امد ، سر من بود !
من اولين قابله اي هستم که ناف شيري را بريده است
اولين اواز را من خواندم ، براي زني که در هراس سکوتُ سنگ ُ سکس ه
تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد
من اولين کسي هستم که از چشم زني ترسيده است
من ماگدالينم غول تماشا
کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه
سپهر را من ، نيلگون شناختم
چرا که همرنگ هوس هاي نامحدود من بود
خدا ،
کران بي کرانه ي شکوه پرستش من بود
و شيطان ،
اسطوره ي تنهايي انديشه هاي هولناک من
اولين دستي که خوشه ي اولين انگور را چيد
دست من بود
کفش ، ابتکار پر سه هاي من بود
و چتر ،
ابداع بي سامانيهاي من
هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ
تعبير دلتنگيهايم
من اولين کسي هستم که ،
در دايره صداي پرنده اي بر سگرداني خود
خنديده است
من اولين سياه مست زمينم
هر چرخي که ميبينيد ،
بر محور شراره هاي شور عشق من ميچرخد
اه را من به دريا اموختم
من ماگدالينم !
پوشيده در پوست خرس
و معطر به چربي وال
سرم به بوته ي خشک گوني
مانند است
با اين همه
هزار خورشيد و ماه و زمين را
يکجا در ان ميچرخانم
اولين اشک را من ريختم ،
بر جنازه ي زني
که قوطه در شير و خون
کنار نارگيلي مرده بود !
بي هراس سکوت ُ سنگ ُ سکس ه ... !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت