امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعری برای حسین پناهی
#21
دل ساده
برگرد و در ازای يک حبه کشک سياه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کيش کن
که قند شهر
دروغی بيش نبوده است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
پس اين ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها ثانيه ها دقيقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برايت نوشته ام برسد
ما زنده ايم چون بيداريم
ما زنده ايم چون می خوابيم
و رستگار و سعادتمنديم
زيرا هنوز بر گستره ويرانه های وجودمان پانشينی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ايم
خوشبختيم زيرا هنوز صبح هامان آذين ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغين بی منت سر سبزی اند
و شقايق ها پيام آوران ايه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پياز ترانه های طراوتند
و فکر من
واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از ميان آواها
بانگ خروس رابر می داشتند
و همين طور ريگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نيز بايد دوست بداريم ... آری بايد
زيرا دوست داشتن خال با روح ماست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
پشت ديوار لحظه ها هميشه کسی می نالد
چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبيه مادرم
زنی با لباس سياه
که بر رويشان
شکوفه های سفيد کوچک نشسته است
رفتم و وارت ديدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت ديوار لحظه ها هميشه کسی می نالد
و اين بار زنی بهياد سالهای دور
سالهی گمم
سالهايی که در کدورت گذشت
پير و فراموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
ديروز را
ديروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پيراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سياه که بر رويشان شکوفه های سفيد کوچک نشسته
بود
زير همين بلوط پير
باد زورش به پر عقاب نمی رسيد
ياد می آورد افسانه های مادرش را
مادر
اين همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت اين کوهسار
حکايتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می ميرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سياه که بر رويشان شکوفه های سفيد نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت ديدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را ديدم در خرابی خانه ها
و ديدم سنگ های دست چين تو را
در خرابی کهنه تری
پشت ديوار لحظه ها هميشه کسی می نالد
و اين بار دختری به ياد مادرش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
من : همه چی از ياد آدم می ره

مگه يادش که هميشه يادشه

يادمه قبل از سوال

کبوتر با پای من راه می رفت

جيرجيرک با گلوی من می خوند

شاپرک با پر من پر می زد

سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد

سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز

هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس

گيج می رفت سرم در تکاپوی سر گيج عقاب

نور بودم در روز

سايه بودم در شب

بيکرانه است دريا

کوچيکه قايق من

های ... آهای

تو کجايی نازی

عشق بی عاشق من

سردمه

مثل يک قايق يخ کرده روی درياچه يخ ‚ يخ کردم

عين آغاز زمين

نازی : زمين ؟

يک کسی اسممو گفت

تو منو صدا کردی يا جيرجيرک آواز می خوند

من : جيرجيرک آواز می خوند

نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟

من : کاشکی تشنه م بود

نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟

من : کاشکی گشنه م بود

نازی : په چته دندونت درد می کنه ؟

من : سردمه

نازی : خب برو زير لحاف

من : صد لحاف هم کمه

نازی : آتيشو الو کنم ؟

من : می دونی چيه نازی ؟

تو سينه م قلبم داره يخ می زنه

اون وقتش توی سرم

کوره روشن کردند

سردمه

مثل آغاز حيات گل يخ

نازی : چکنم ؟ ها چه کنم ؟

من : ما چرامی بينيم

ما چرا می فهميم

ما چرا می پرسيم

نازی : مگس هم می بينه

گاو هم ميبينه

من : می بينه که چی بشه ؟

نازی : که مگس به جای قند نشينه رو منقار شونه به سر

گاو به جای گوساله اش کره خر را ليس نزنه

بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه

خيلی هم خوبه که ما ميبينيم

ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد

اگه ما نمی ديديم از کجا می فهميديم که سفيد يعنی چه ؟

که سياه يعنی چی؟

سرمون تاق می خورد به در ؟

پامون می گرفت به سنگ

از کجا می دونستيم بوته ای که زير پامون له می شه

کلم يا گل سرخ ؟

هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه

من : درک زيبايی ‚ درکی زيباست

سبزی سرو فقط يک سين از البای نهاد بشری

خرمت رنگ گل از رگ گلی گم گشته است

عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانيم کيست

می ايد يا رفته است ؟

چشم با ديدن رودونه جاری نمی شه

بازی زلف دل و دست نسيم افسونه

نمی گنجه کهکشون در چمدون حيرت

آدمی حسرت سرگردونه

ناظر هلهله باد و علف

هيجانی ست بشر

در تلاش روشن باله ماهی با آب

بال پرنده با باد

برگ درخت با باران

پيچش نور در آتش

آدمی صندلی سالن مرگ خودشه

چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دريا آبی است

دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه

سردمه

مثل پايان زمين

نازی

نازی : نازی مرد

من : تا کجا من اومدم /

چطوری برگردم ؟

چه درازه سايه ام

چه کبود پاها م

من کجا خوابم برد ؟

يه چيزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟

من می خواهم برگردم به کودکی

قول می دهم که از خونه پامو بيرون نذارم

سايه مو دنبال نکنم

تلخ تلخم

مثل يک خارک سبز

سردمه و می دونم هيچ زمانی ديگه خرما نمی شم

چه غريبم روی اين خوشه سرخ

من می خوام برگردم به کودکی

نازی : نمی شه

کفش برگشت برامون کوچيکه

من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟

نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نيست

من : برای گذشتن از ناممکن کيو بايد ببينيم

نازی : رويا را

من : رويا را کجا زيارت بکنم ؟

نازی آه در عالم خواب

من : خواب به چشمام نمی آد

نازی : بشمار تا سی بشمار ... يک و دو

من : يک و دو

نازی : سه و چهار
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشيدم
شبيه نيمه سيبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زير آواری از رنگ ها
ناپديد ماند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
سلام

خداحافظ!

چيز تازه اي اگر يافتيد،


بر اين دو اضافه كنيد

تا بل باز شود اين در گم شده بر ديوار


*************************


به مادرم گفتم مرا با چیزی عوض کن
چیزی ارزشمند!
چیزی گران!
سوزنی شکسته تا بتوانی با آن خار پایت را درآوری
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
بارون

همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو ! هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
چقدر شبیه مادرم شده ام

چرا نمی شناسی ام ؟!

چرا نمی شناسمت ؟

می دانم که مرا نمی شنوی

و من اینرا از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم

دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام و

به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند

با توام بی حضور تو

بی منی با حضور من

می بینی تا کجا به انتظار وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند

همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم

و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم

و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند

نخ های آبی ام تمام شده اند و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند .

باید پیش از بند آمدن باران بمیرم !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
چشم من و انجیر

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

واسطه نیار به عزتت خمارم

حوصله هیچ کسی رو ندارم

کفر نمیگم سوال دام

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چیکارم

میچرخم و میچرخونم سیارم

تازه دیدم حرف حسابت منم

طلای نابت منم

تازه دیدم که دل دارم بستمش

راه دیدم نرفته بود رفتمش

جوانه نشکفته را رستمش

ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟

مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟!!

این دل پر خون ولش؟!!

دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟!

تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!

خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم

چشم فرستادی برام

تا ببینم

که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟

کنار این جوی روون نعناش چیه؟

این همه راز

این همه رمز

این همه سر و اسرار معماست؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله!

مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله

پریشئنت نبودم ؟

من

حیرونت نبودم؟!

تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!

اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!

انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!

چشمای من آهن انجیر شدن!

حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!

عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم

چشم من و انجیر تو بنازم!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟


سلام , خداحافظ


سلام , خداحافظ

چیزی تازه اگر یافتید

بر این دو اضافه کنید

تا بل

باز شود این در گم شده بر دیوار....
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
نازی مرد

نازی

نازی مرد
آن همه دویدن و سراب

این همه درخشش و سیاه

تا کجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه کبود پاها م
من کجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به کودکی
قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم,
مثل یک خارک سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به کودکی!!
نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !!
کفش برگشت برامون کوچیکه
پابرهنه نمی شه برگردم ؟
پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست
برای گذشتن از ناممکن , کی یو باید ببینیم؟!!
رویا رو , رویا رو , رویا رو , رویا رو
رویا را کجا زیارت بکنم ؟
در عالم خواب
خواب به چشمام نمی آد!
بشمار , تا سی بشمار ... یک و دو
یک و دو
سه و چهار
پنج و شش

هفت و هشت

نه و ده ...

تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,642 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,515 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,296 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
خانوم معلم (۰۴-۰۴-۹۴, ۰۵:۵۵ ب.ظ)، Ar.chly (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۲:۲۲ ب.ظ)، dakhtare-darya (۱۳-۰۶-۹۴, ۱۱:۱۷ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان