۱۸-۰۷-۹۳، ۰۳:۳۶ ب.ظ
ولی
خدایا بزرگی ، دلم کوچک است
دلم را به لطف تو بستم ، ولی
قسم خورده بود که ادم شوم
قسم ها که خوردم شکستم ، ولی
خدایا شنیدم تو بخشنده ای
من عهدی که بستم شکستم ، ولی
شنیدم کنم توبه ، عفوم کنی
که من توبه را هم شکستم ، ولی
شنیدم تو گفتی ز بد کردگان
که پیمان خوبی ببندند ، خواهی گذشت
غفورا چه گویم ، که شرمنده ام
که صد باره پیمان شکستم ، ولی
شنیدم دل مردمان جای توست
چه گویم که من دل ، شکستم ، ولی
به خود گفته بودم ، نمازت کنم
که دنیا به تکبیر اول مرا در ربود
نماز تو را هم شکستم ، ولی
تو گل داده بودی ، نگاهش کنم
که من قامت گل شکستم ، ولی
کبوتر تو دادی که شادم کند
که من پای پرواز بستم ، ولی
براین خوان دنیا نشاندی مرا
نمکدان این سفره را من شکستم ، ولی
زبان داده بودی صدایت کنم
زبان را ز ذکر تو بستم ، ولی
و چشمی که با آن ببینم تو را
و من چشم خود را که بستم ، ولی
مرا دست دادی که یاری کنم
و من دست مردم که بستم ، ولی
تو گفتی که هوشیار باید شوم
بر این خوان دنیا که مستم ، ولی
ببخشا بر این بنده عذر گناه
که تنها تورا می پرستم ، ولی
کلام عشق
بیا ای عشق درد ما دوا کن
"من" سر گشته را ، در من فنا کن
بیار ای عشق جام آتشینت
خرابم کن مرا ، از نو بنا کن
من و سهراب جان و خنجر دوست
بنوشان جرعه ای ، با ما وفا کن
من و این چشم تر ، لب های بسته
به فریادی مرا ، امشب صدا کن
من و تنهایی ، امشب وعده داریم
ز هر چه غیر او ، ما را رها کن
چه بود ای عشق ، این گرما که دادی
به دشت سینه ام ، آتش به پا کن
هوای سینه ، امشب ابر تیره ست
ببار آرام و از دل عقده وا کن
هزاران ساغر دل ، گر شکستند
بیاور باده ای ، با ما وفا کن
دل ایینه ام را دوست بشکست
هزاران نقش او ، در سینه جا کن
بدین دنیای خاکی ، بسته پایم
قفس بگشا و از بندم رها کن
کسی این خسته دل را چون نخوانده ست
به اوازی مرا در من صدا کن
طبیبی بر دل تب دار ما نیست
بر این بیمار من ، امشب دعا کن
به گوش اهل دل ، یک نکته کافیست
زبانم ر ا، بدین یک نکته وا کن
که بی دردی مرا ، دردیست جانسوز
به درد عشق اویم ، مبتلا کن
به تُنگ و این قفس دیگر نگنجم
پر پرواز و دریایم عطا کن
مرا آتش به جان رسمیست از دوست
بیا ققنوس جان اینک رها کن
من و تنهایی و غم ، جمع مان جمع
بیاور یاد او ، بزمی به پا کن
میان جام و لیلا ، کهنه عهدی ست
تو جام دل ، به لیلا آشنا کن
شب تار و دل تار و نگه تار
بیاور زخمه ای ، غوغا به پا کن
به هوی من دگر هایی نمانده است
بیا ایینه دل را تو "ها" کن
سکوت لب شنو ، فریاد عشق است
عزیزا ، گوش دل بر ما تو وا کن
کلام عشق از جنس سکوت است
رها کن گوش سر ، دل را تو وا کن
نمی دانم بگویم یا نگویم
ز"من " من خسته ام ، صحبت ز ما کن
خدایا بزرگی ، دلم کوچک است
دلم را به لطف تو بستم ، ولی
قسم خورده بود که ادم شوم
قسم ها که خوردم شکستم ، ولی
خدایا شنیدم تو بخشنده ای
من عهدی که بستم شکستم ، ولی
شنیدم کنم توبه ، عفوم کنی
که من توبه را هم شکستم ، ولی
شنیدم تو گفتی ز بد کردگان
که پیمان خوبی ببندند ، خواهی گذشت
غفورا چه گویم ، که شرمنده ام
که صد باره پیمان شکستم ، ولی
شنیدم دل مردمان جای توست
چه گویم که من دل ، شکستم ، ولی
به خود گفته بودم ، نمازت کنم
که دنیا به تکبیر اول مرا در ربود
نماز تو را هم شکستم ، ولی
تو گل داده بودی ، نگاهش کنم
که من قامت گل شکستم ، ولی
کبوتر تو دادی که شادم کند
که من پای پرواز بستم ، ولی
براین خوان دنیا نشاندی مرا
نمکدان این سفره را من شکستم ، ولی
زبان داده بودی صدایت کنم
زبان را ز ذکر تو بستم ، ولی
و چشمی که با آن ببینم تو را
و من چشم خود را که بستم ، ولی
مرا دست دادی که یاری کنم
و من دست مردم که بستم ، ولی
تو گفتی که هوشیار باید شوم
بر این خوان دنیا که مستم ، ولی
ببخشا بر این بنده عذر گناه
که تنها تورا می پرستم ، ولی
کلام عشق
بیا ای عشق درد ما دوا کن
"من" سر گشته را ، در من فنا کن
بیار ای عشق جام آتشینت
خرابم کن مرا ، از نو بنا کن
من و سهراب جان و خنجر دوست
بنوشان جرعه ای ، با ما وفا کن
من و این چشم تر ، لب های بسته
به فریادی مرا ، امشب صدا کن
من و تنهایی ، امشب وعده داریم
ز هر چه غیر او ، ما را رها کن
چه بود ای عشق ، این گرما که دادی
به دشت سینه ام ، آتش به پا کن
هوای سینه ، امشب ابر تیره ست
ببار آرام و از دل عقده وا کن
هزاران ساغر دل ، گر شکستند
بیاور باده ای ، با ما وفا کن
دل ایینه ام را دوست بشکست
هزاران نقش او ، در سینه جا کن
بدین دنیای خاکی ، بسته پایم
قفس بگشا و از بندم رها کن
کسی این خسته دل را چون نخوانده ست
به اوازی مرا در من صدا کن
طبیبی بر دل تب دار ما نیست
بر این بیمار من ، امشب دعا کن
به گوش اهل دل ، یک نکته کافیست
زبانم ر ا، بدین یک نکته وا کن
که بی دردی مرا ، دردیست جانسوز
به درد عشق اویم ، مبتلا کن
به تُنگ و این قفس دیگر نگنجم
پر پرواز و دریایم عطا کن
مرا آتش به جان رسمیست از دوست
بیا ققنوس جان اینک رها کن
من و تنهایی و غم ، جمع مان جمع
بیاور یاد او ، بزمی به پا کن
میان جام و لیلا ، کهنه عهدی ست
تو جام دل ، به لیلا آشنا کن
شب تار و دل تار و نگه تار
بیاور زخمه ای ، غوغا به پا کن
به هوی من دگر هایی نمانده است
بیا ایینه دل را تو "ها" کن
سکوت لب شنو ، فریاد عشق است
عزیزا ، گوش دل بر ما تو وا کن
کلام عشق از جنس سکوت است
رها کن گوش سر ، دل را تو وا کن
نمی دانم بگویم یا نگویم
ز"من " من خسته ام ، صحبت ز ما کن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت