امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار عباس خوش عمل کاشانی
#1
زندگینامه از زبان شاعر : با سلام خدمت یاران بهار اندیش. خیلی خلاصه عرض میکنم ارادتمند عباس خوش عمل کاشانی شاعر و روزنامه نگارم که در شعر طنز شاطر حسین تخلص میکنم و سالها از یاران ثابت گل آقا بودم. تا کنون شش جلد از آثار طنز و جدم مجال نشر یافته که آخرین آنها کتاب تلخک است که در پانصد صفحه از سوی نشر تکا منتشر شده است. از شاعران برگزیده ی دفاع مقدس از سوی وزارت ارشادم. به مدت بیست سال در روزنامه ی اطلاعات خبرنگار ارشد - مشاور ادبی - دبیر سرویس وحتی سرمقاله نویس بودم. با بسیاری از شاعران مطرح معاصر دوستی نزدیک دارم و به هرحال برای خودم سری (نه سرهایی) دارم وسوداهایی. اینک چند سالی است که در خانه به ویراستاری مشغولم و عضو دفتر نشر رهبری ام. به شیعه بودن خود میبالم و به ایرانی بودنم مفتخرم.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
بهار از در در آمد
درخت بیشه گل کرد
هزاران چمن را
هزار اندیشه گل کرد
***
در این صبح دل انگیز
فریبا پوپک من
که دیدارش طراوت می فزاید
چو لبخند ملیح کودک من
چه زیبا می سراید
به همراه پرستو
که آویز است شادان کنج ایوان:
سیاهت باد رخسار
چه خوش زین خانه کوچیدی زمستان
***
چه زیبا روزگاری
چه جوشان چشمه ساری
چه خرم بوستان و سبز دشتی ...
دلم می خواهد امروز
به پای گلبن و سرو
کنار نسترنهای دل افروز
شراب روحبخش زندگی ساز
ز دست لاله رویان بهشتی
***
بهار از در در آمد
درخت بیشه گل کرد
جمال باده نوشان
از این شادی گل انداخت
شراب ارغوانی
به بطن شیشه گل کرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
(1)

به چشمان تو افتاد نگاه دل شیدام

همین بود و همین بود گناه دل شیدام

شدم حال به حالی که شد عشق جلالی

به سیر متعالی گواه دل شیدام

به هر ورطه که افتاد چه از داد و چه بیداد

سحر دید و سحر زاد پگاه دل شیدام

بگو با شب دیجور ز میخانه شود دور

که دارد همه منظور: تباه دل شیدام

تو ای آینه رخسار به خاطرکده بسپار

پلنگ و شب و کهسار و ماه دل شیدام

غم این تلخ روانسود که هرفتنه ازوبود

به جز چاله نیفزود به راه دل شیدام

جنون چهره برافروخت قوامیس خردسوخت

ز هر شعله که اندوخت ازآه دل شیدام

به آن باده که باقیست مرا میل تلاقیست

که در میکده ساقیست پناه دل شیدام.

(2)

ز بیداد خزان سوخت چو باغ دل شیدام

بهار آمد و افروخت چراغ دل شیدام

غزل دفتر خود را صمیمانه گشودند

دو قمری که رسیدند سراغ دل شیدام

بیا پنجره بگشای که پشت شب اوهام

پگاه ملکوت است فراغ دل شیدام

مراحس غریبیست دراین واحه ی تردید

که طوبای یقین سوخت چوتاغ دل شیدام

ز میخانه ی تسنیم مگرچشمه گشودند

که گلجوش بهشتست به راغ دل شیدام

اگرشرب طهوراست من ومستی جاوید

اگر باده ی نوراست:ایاغ دل شیدام

به ترحیب ملک بودکه درپرده نمودند

شقایق شده پیوند به داغ دل شیدام
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
مترسک سر جالیز
خورشید را
به مبارزه می خواند
هنگام که
گشادترین کلاهها
برای سرش تنگ است.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
چه بیرزم
چه نیرزم

عشق مرا به سینه ی خود

سنجاق می کند

آنگاه

ستاره می شوم

در سیاهچاله ای که تا ابدیت

جاریست.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
کلاف سر در گم عشق را
به پای جوجه ی ماه می بندم
و به نطعش می برم
هنگام که
شغال پیر بر چکاد بلندترین کوه
مشق پلنگی می کند.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
در خلوت سیاه ترین شبهام
فانوس ماه را
گذری نیست
غول سیاهچال قرونم گویی
که در غل و زنجیر
فریاد آه را اثری نیست
از خط ممتد قرمزها
وقتی که مات می گذرم
دیگر
شعر سیاه را خطری نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
عشق یک اتفاق ساده نبود

حاصل جمع یک اراده نبود

در گذرگاه لاله های بهار

بوته خار کنار جاده نبود

مثل عقل ذلیل هر جایی

قابل سوء استفاده نبود

یا چو اشک ریای زهد فروش

حقه باز و حرامزاده نبود

در گلستان یاس پرور حسن

سرو از پای اوفتاده نبود

محفل رندهای یکدله را

جز عبور شمیم باده نبود

تحفه ای ازگشاده رویی داشت

دستهایش اگر گشاده نبود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
دست آینه را می گیرم
در کوچه ی شب بوها
که پایش به سنگ نگیرد
امشب به عیادت عشق می رویم
که در تبی چهل درجه
تلواسه در عطش می خواند
و هذیان را
بریده بریده
قی می کند!
امشب چقدر آینه می بارم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
رنگ و بوی عیش دارد ماتم دیوانگی

در شگفتم از هوای عالم دیوانگی

نیک سنجیدیم در روز ازل فرقی نبود

شادی فرزانگی را با غم دیوانگی

می شکوفد غنچه ی خورشیداز شاخ جنون

موطن طوباست باغ خرم دیوانگی

ازدم عیسی اگرجان یافت جسمی نی شگفت

زنده شد دلهای بی جان از دم دیوانگی

از طبیب عشق پرسیدند راه چاره گفت

التیام زخم دل را مرهم دیوانگی

طالبان گوهر مقصود سودا می کنند

قلزم فرزانگی را با نم دیوانگی

با چراغ پرفروغ عقل ره گم می کنند

عاقلان پخته در پیچ و خم دیوانگی

خوش عمل ازبخت نیکومی نشیندهرپگاه

بر گل اندیشه ی ما شبنم دیوانگی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,595 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,643 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان