امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سعید بیابانکی
#1
[عکس: mbngy40laseswrgo0nxd.jpg]
سعید بیابانکی متولد سال 1347 در خمینی شهر می باشد . او تحصیلات خود را در رشته ی مهندسی کامپیوتر در دانشگاه اصفهان گذرانده و دارای دو فرزند و ساکن اصفهان است . وی از سال 1364 به صورت جدی به شعر پرداخته و هم اکنون در حوزه ی هنری تهران سردبیر سایت واحد ادبیات و مسئول انجمن شعر طنز حوزه هنری است . وی با نشریاتی از جمله جام جم ، همشهری و فصل نامه ی شعر حوزه ی هنری همکاری دارد . بیابانکی سه کتاب شعر به نام های رد پایی بر برف (سال 69 انتشارات حوزه ی هنری) ، نیمی از خورشید (سال 76 انتشارات همسایه در قم) ، نه تورنجی نه اناری (سال 82 انتشارات نقش مانا اصفهان) به چاپ رسانده و در زمینه ی شعر کودک نیز پنج کتاب دارد . او اولین معلم خود را سرایدار دوران مدرسه ی خود می داند که شاعر بوده و استعداد ایشان را شناخته و به او در این وادی کمک نموده است . شاعرانی مانند سیمین بهبهانی ، فروغ فرخزاد ، حسین منزوی ، محمد بهمنی ، قیصر امین پور و سهراب سپهری در شعر او تأثیرگذار بوده اند . بیابانکی بیشتر شعر کلاسیک بالاخص غزل ، رباعی و ... سروده و کمتر به شعر سپید پرداخته است ، ترانه های او نیز اجرا و پخش شده است و تسلط خوبی هم در شعر طنز دارد بطوری که مسئولیت انجمن های ماهانه شعر طنز در حوزه ی هنری تهران بر عهده ی اوست . او خود را فردی پرانرژی ، شاد و شاعری حاضرجواب می داند .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است


جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است


هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است


پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است


به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است


بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است


ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است


غزل
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت


خبر رسید به تالار کاخ هشت بهشت
غرور آینه ها ناگهان ترک برداشت


خبر شبانه به بازار قیصریه رسید
شکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشت


خبررسید هراسان به گوش مسجد شاه
صلات ظهر صدای اذان ترک برداشت


خبر چه بود که بغض غلیظ قلیـ ـان ها
شکست و خنده ی شاه جوان ترک برداشت


خبر دروغ نبود و درست بود و درشت
چنان که آینه ی آسمان ترک برداشت :


سی و سه پل وسط خاک ها و آجرها
به یاد تشنگی اصفهان ترک برداشت





خبر دروغ نبود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
یک روز از بهشتت

دزدیده ایم یک سیب

عمری است در زمین ات

هستیم تحت تعقیب



خوردیم در زمین ات

این خاک تازه تاسیس

از پشت سر به شیطان

از روبرو به ابلیس



از سکر نامت ای دوست

با آن که مست بودیم

مارا ببخش یک عمر

شیطان پرست بودیم



حالا در این جهنم

این سرزمین مرده

تاوان آن گناه و

آن سیب کرم خورده



باید میان این خاک

در کوه و دشت و جنگل

عمری ثواب کرد و

برگشت جای اول ...!




تحت تعقیب
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
شهر من !
که چند لکه ابر تیره روز بی حیا
آسمان آبی تو را
لکه دار کرده اند
شهر من !
که باغ های سیب و سبری و گلابی تو را
عده ای تبر به دست
سوگوار کرده اند
*
گرچه دورم از تو دور
شک ندارم این که مردم نجیب تو
از تو دل نمی کنند
شک ندارم این که باغ های سیب تو
نام روشن تو را
در جهان دوباره می پراکنند
*
شک ندارم این که کوه ها دوباره هیبت تورا
شکوهمند می کنند
شک ندارم این که مردهای مرد
باز هم تو را
سربلند می کنند
*
کوه سرد سر به زیری ات
قطره قطره آب می شود
شهر من بخند وباز هم بخند
شک ندارم این که :
آفتاب می شود ....






آفتاب می شود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
سلام : خوشه ی تاک به هم فشرده ی من
شراب کهنه ی مهر حرام خورده ی من


مرا به یاد بیاور من آن سپیدارم
که سروها همه بودند کشته مرده ی من


همان درخت تناور همان که مورچه ها
شب و سحر رژه رفتند روی گرده ی من


تبر به دوش کزو زخم مشترک داریم
چه کرد با رفقای سیاه چرده ی من ....


ببین به ریش من دل شکسته می خندند
مترسکان سیه روز دل سپرده ی من


اگر چه پیر و زمینگیری ای رفیق ! بیا
به دستگیری جالیز آب برده ی من


به پای بوسی آتش تو نیز خواهی رفت
غمت مباد رفیق تبر نخورده ی من !





غزل
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید :
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن


معاونی که مشاور شده است می داند
چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن


به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت : ژاژ خاییدن


حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:
شنیده ایم که درد آور است زاییدن ....


بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن
جماعت شعرا را مدام پاییدن


خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن
زبان گشودن و دُر ریختن ... " مشاییدن "


صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو :
که آزموده خطا بود آزماییدن


تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی
خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن !




زاییدن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم


تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم


چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم


همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم


خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشار ید پنبه در گوشم


شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو


بهار آمده با لاله های سینه زنش
پی زیارت باغ بنفشه کاری تو


هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی
ندیده ام لب خشکی به آبداری تو


چه جای نغمه در این روزگار یأس مگر
به روی دست تو پرپر نشد قناری تو ؟


هم او که نامه برایت نوشت , با خنجر
ببین که آمده از پشت سر به یاری تو


دریغ,کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخم های کاری تو


به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشسته ایم دمادم به سوگواری تو....


السلام علیک یا ابا عبدالله
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون


تو را آیینه ها در بینهایت چشم در راهاند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون


زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت
تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون ۱


الا ای جمعهی سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون


چه طرفی بستهای از حکمرانی روی این قلیـ ـان
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون




الا سلطان
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,551 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,148 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,634 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان