ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری ..
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
تو که فک میکنی دنیا تو دستاته
خودت تو دست دنیایی نمیدونی
خیال کردی جهان تا هست تو هستی ؟
جهان میمونه اما تو نمیمونی
تو که فک میکنی رنگین تره خونت
از اونا که خدای تو خداشونه
خدا رو چی تصور کردی چی دیدی ؟
خیال کردی دعاشونو نمیخونه ؟
اگه خونی به ناحق ریخت یا اشکی
نمی خشکه ، نمیــمیره غزل میشه
غرور و ظلم و بیـــرحمی یه روز آخر
نه با کینه فقط با عشق حل میشه
دعا کن بار خون و از رو دوش تو
خدا امروز با اشکات برداره
که فردا از چشایی که رو حق بستی
همین خونه که جای اشک میـــباره ...
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
شهر را دچار کرده اي
شهوت مُسري
پايبندي پنهانت به من
خيابانها را سردرگم کرده
حالا
فقط
يک خانه
سر ِ جايِ خودش است
براي من
معصوميّت در طواف تو
گناه مضاعف است
من
به شفاعت اندامت
محتاجم ..
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت ..
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت ..
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه
رفاقت گاهی از جنس جنونه
یه وقتایی تموم دین و دنیا
برای آدمای بی نشونه
همون بی ادعاهایی که گاهی
نمیدونی چه قدر عاشق تر از مان
همونایی که حتی از خدا هم
به این آسونیا چیزی نمیخوان
اگه عشقی نبود ، فقط رفاقت
میتونست عشقو تو دنیا بیاره
نمیشه دل به عشق اون کسی داد
که میتونه رفیقو جا بذاره
رفاقت مثل خاک سرزمینه
واسه قربونی عشق ِ تو و من
میشه دریا شدن مشکل نباشه
به شرط ساده ی از خود گذشتن ..
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
بوسههایت مسیر معراج است
زیر سقف خیال و خلوت و خشت
با تو گویی خدا مرا آرام
می برد روی دوش خود به بهشت !
با تو انگار ازل همین حالاست
با تو نقش فرشته کمرنگ ست
من که باشم در این میان که خدا
در هوای تو سخت دلتنگ ست
بدنت همزمان حریق و حرير
مناز اعجاز تو خبر دارم
در تن نازکت خدا پیداست
تا ابد من به تو نظر دارم
صبر كن این تمام حرفم نیست
تو نباید دعای من باشی
از خدا خواستم موافق بود
می توانی خدای من باشی ..
{ افشين يداللهي }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
میدانم
نیمهشب که فکر میکنی خوابیدهام
به پاتوقِ مجازیمان سر میزنی این نوشته را
همانجا می گذارم
تا بفهمی میفهممت تا بفهمی
به حرمتِ آمدنت
هیچگاه
صندوقِ دلخوشیِ پنهانمان را
خالی نخواهم گذاشت مخصوصا
شب هایی که دلگیر از من می روی
مطمئن باش که نیمه شب
شعری برای دلجویی از تو
در صندوقِ دلخوشیِ پنهانمان
خواهی یافت
وقتی من
خودم را به خواب زدهام
تا بی خبر بیایی و بروی ...
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
آمد و گفت: روح بادم و رفت
عطر او ماند روی یادم و رفت
خود نفهمید در چه حالی بود
گریه می کرد و گفت شادم و رفت
تکه های دلی که عاریه بود
شعر کردم، به عشق دادم و رفت
قبله ام را که چشم او کردم
چشمکی زد به اعتقادم و رفت
باز حوا گذاشت سیبش را
روی بار گناه آدم و رفت
کم نیاورده بودم اما گفت :
از سر تو کمی زیادم و رفت
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
آنقدر بی صدا آمدم
که وقتی به خودت آمدی
هيچ صدايی جز من نبود ..
آنقدر ماهرانه تمام تو را دزديدم
که خدا هم به شوق آمد
آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت
که دنيا در احکام سرقت
تجديد نظر کند ..
{ افشين يدالهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...