امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|بهرام سالکی
#41
۳۸ - آن فقیر گرسِـنِه ، وقت نماز


آن فقیر گرسِـنِه ، وقت نماز
با خدا کردی چنین راز و نیاز :
گو برای چیست این خیل رسول؟ (۱)
کز نصیحتهایشان گشتم ملول
آدمی ، کِی داشت کمبود دعا
یا نیازی بر هزاران انبیا ؟
آنکه اندر جُستنش بود آدمی
لقمهای نان بود و جانِ بیغمی
ای خدا ! جای پیمبر ، نان فرست
آنچه کم داریم ، ما را آن فرست
جای مُصحف ، گر رسد از آسمان
دائما باران برای کِشتمان
منکرانت ، بر تو ایمان آورند
بر وجودت ، جمله اذعان آورند
تا گرسنه باشد این گرگ دو پا !
کِی مؤثر باشدش نور هُدی (۲)
چون که گردد بیمعاش و گرسِـنِه
از عذابِ آخرت ، بیمش مَده
او نمیترسد ز تهدید جحیم (۳)
او نمیپوید ، صراط مستقیم
حکم و پندش این قَـدَر نازل مکن
میدَهَش روزیّ و خون در دل مکن


*****************************
۱ - خیل : گروه ، دار و دسته
۲ - نور هدی : نور هدایت
۳ : جحیم : جهنم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
۳۹ - آدمی چون سیر شد ، عصیان کند


آدمی ، چون سیر شد ، عصیان کند
بندگی در محضر شیطان کند
تا شود از حرص ، شلوارش دو تا
از خدا کمتر ندارد ، کبریا
تا کلاه او زراندودی شود
چشم آن دارد که معبودی شود
چون اجاق مطبخش ، دودی کند
از تکبُّر ، فعل ِنمرودی کند (۱)
چون ببیند خویش را رنگین شده
« کاین منم طاووس علیین شده » (۲)
بانگ آرد : هین مخوانیدم بشر!
من مَلک باشم ولی بی بال و پَر!
میرسد بر خلق ، فیض رحمتم
گر نیام خالق ، دلیل خلقتم!
شد وجودم ، علتِ خلق جهان
نعمت و رحمت ، برای مردمان
گر نباشم قبله ، مُهر سجدهام
کس نداند ،خود فقط دانم ،کهام
من که هستم؟ نایب پروردگار!
بلکه هم ، قائم مقام کردگار!
گر که گاهی سجده شُکرم کنید
شاخهای گُل بر سر خود میزنید
****
ادعاهایش ندارد انتها
کو نخوانده « یفعل الله مایشاء » (۳)
هر که گوید من دلیل خلقتم
یا همه معلولها را علتم
یا نداند عرض و طول این جهان
یا نکردی یک نظر بر آسمان
آن مگس پنداشت کان حلوا فروش
دیگِ حلوا بهر او آرد به جوش (۴)
علتِ خلقت ، من و تو نیستیم
منصفی؟ بنگر من و تو چیستیم؟
پارهای از گوشت و یک کاسه خون
هر دو هم در بند امیال درون
یا غباری از بیابان وجود
قطرهای جاری درین دریای رود
قرنها پیش از تو ، دنیا زاده شد
جمله اسباب جهان آماده شد
گر تو کم باشی ز ترکیب جهان
پَـرّ کاهی کم ازین خرمن بدان
ما که با یک کفّ آبی غرقهایم
در چنین گرداب مغرور چهایم؟
از تکبر ، چون نهی پا بر زمین
از فلک ، بسیار بینی قهر و کین
****
گو چه باید کرد با این آدمی؟
کز فساد او تَـبَه شد عالَمی
راه حلش جو ز قرآن کریم
اقرأ : بسم الله رحمن رحیم
خوان « علیهم ربک سوط عذاب » (۵)
تا نگردد بیش ازین ، عالم خراب


******************************
۱ - نمرود بنا به روایت تورات ، از شخصیتهای عهد عتیق و از شاهان بابل بود و ادعای
خدایی کرد. سومریان در مقابل او به سجده می افتادند .
۲ - مصرع از مولاناست در حکایت :
آن شـــغالی رفت اندر خـــم رنگ اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
پس برآمد ، پوستین رنگین شده کاین منم طاووس علیین شـده !
۳ - هرچه را خداوند بخواهد ، به انجام میرساند.
۴ - تعبیر از عطارست : مگس پنداشت کان قصاب دمساز برای او در دکان کند باز
۵ - « فصب علیهم ربک سوط عذاب » سوره فجر آیه ۱۲
سرانجام پروردگارت ، تازیانه عذاب را بر سر آنان کشید.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
۴۰ - عمرِ تو ، پامال امیال محال


عمرِ تو ، پامال امیال مُحال
از چه مینالی ز چرخ ِ بدسگال (۱)
هر زمان ، با آرزویی ، زیستی
خود بگو در جستجوی چیستی؟
حاصلت خود چیست از این جستجو
هان به دنبال چه میگردی؟ بگو
پشت بر مقصد ، شتابانی روان
ره نمیپرسی ز پیرِ ساربان
میشود مقصود هر دم دورتر
پس مرو زین پیشتر گامی دگر
در بیابان فنا ، گر گُم شوی
وای اگر بانگ درایی نشنوی (۲)
دیو نفْست دائماً اندر کمین
تا تو را از عرش آرد بر زمین
کین و کبر و حرص را در خود ببین
زین رذایل ، هیچ میگردی حزین؟
لیکن اینها را به خوی دیگران
گر ببینی ، بر تو میآید گران
از ریا و خبث و نیرنگ و حسد
آدمی در نفرت است و میرَمَد
پس تو هم از نفْس خود در رنج باش
دیدهٔ خود را مپوشان از خطاش
مالوَرزی ، روح را فاسد کند
رونق ِ عقل ِ تو را کاسد کند (۳)
کِی کَرَم دیدی ز شخص چشم تنگ
در نیاید بیگمان چربی ز سنگ
گر به شوق نان و آبی ، زیستی
اندر عالم ، جز طفیلی نیستی
رهزنِ عمرند و بر جانت وَبال
حرص ِ دنیا و زن و فرزند و مال
آنچه بُد ، خوردی حُطام دنیوی (۴)
سیر ، کِی ، آخر ز لیسیدن شوی
بس که رونق یافته بازار تن
عمر تو بگذشت در تیمار تن
نفْس تو راکب ، تنت مرکوب او
توسنی کن ، تا به کِی منکوب او (۵)
گر برون از تن ، توانی زیستن
پس ، بنه نام مَلک بر خویشتن
تا به کِی باید کشیدن بار تَن
« تن رها کُن تا نخواهی پیرهن » (۶)
تو ، به گوهر از جهان والاتری
قیمت خود را ندانی از خری!


*****************************
۱ - بد سگال : بد اندیش
۲ - درای : زنگ و جرس ؛ زنگی که بر گردن شتر بندند.
۳ - کاسد : کساد و بی قدر و بها . در اینجا به معنای ارج و قدر آمده است.
۳ - رونق : نیکویی ، گرمی بازار . در این مصرع به معنای نیکویی و ارزش آمده است.
۴ - حطام دنیوی : مال و منال دنیا
۵ - توسنی : سرکشی ، نافرمانی
۵ - منکوب : توسری خورده و ذلیل شده
۶ - مصرع از قاآنی است : چند خواهی پیرهن از بهر تن تن رها کن تا نخواهی پیرهن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
۴۱ - تا به کِی تولید انبوه ، ای عزیز


تا به کِی تولید انبوه ، ای عزیز
بس نباشد خَلق ِ این موجودِ هیز
جای آنکه آفرینی ، صد هزار
جملگی هم ، گرسِـنِه ، شام و نهار
مرحمت فرمای و دَه دَه ، آفرین
جمله را هم سیر کن ، بی هان و هین! (۱)


*********************************
۱ - بی هان و هین : بدون سؤال و جواب ، بی بهانه
انوری در غزلی میگوید :
شـــرم دار آخـــر جفــا چندین مکن قصـــد آزار مــــن مســکین نکن
بوسهای خواهم طمع در جان کنی نقد کردم گیر و هان و هین مکن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
۴۲ - کودکی گم کرد راه خانه اش


کودکی ، گم کرد راه خانهاش
گشت پُرسان تا رسد کاشانهاش
آمد او را پیش ، مردی زشترو
گفت : همراه تو گردم کو به کو
تا بجویم منزل و مأوای تو
تا بیابم مهربان بابای تو
از چه میترسی که اینک با مَنی
تا که من نزد تو باشم ، ایمنی
طفل ، گریان و هراسان زین بلا
مَرد ، میدادش به دلگرمی ، رَجا (۱)
گفت کودک : خود نمیدانی مگر
کز تو میترسم نه از چیزی دگر
گم شدن بهتر که خوف دیدنت
پَر بریزد ، بیند اَر اهریمنت!


*****************************
۱ - رجاء ، رجا : امیدواری ، پشتگرمی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
۴۳ - ابلهی خوابیده می نوشید آب


ابلهی ، خوابیده مینوشید آب
عاقلی گفتش : که ای خانه خراب!
خیز و بنشین ، گر که آبی میخوری
ورنه عقلت ، گردد از قُـوَّت ، بَری
خود ندانی هر که آب اینگونه خورد
پای بست عقل او را آب بُرد ؟ (۱)
هر که از من این نصیحت نشنود
اندک اندک ، هوش او کم میشود
مرد ابله گفتیاش : این عقل چیست؟
این که گویی ، بلکه چیز بهتریست!
دارد اَر قُـوَّت ، بُـوَد هم چون عسل
در دِه ما پس نمیآید عمل!
مرد گفتش ، بگذر از این عقل و هوش
خوش بخواب ، آسوده آب خود بنوش!
****
کُن رها ، چاهی که آبش خشک شد
آسمان را ، گر سحابش خشک شد (۲)
سَر چو گوری ، مغز چون میّت در آن
مُرده بیش از زنده بینی در جهان
جُو دهیدش ، گر که باری بُرده است
حیف از آن نانی که این خَر خورده است!


*******************************
۱ - پای بست : اساس ، پی ، بنیان
۲ - سحاب : ابر
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
۴۴ - ابلهی را بچه در چاه اوفتاد


ابلهی را بچه در چاه اوفتاد
طبق ِ عادت ، کودکش را پند داد :
جان بابا ، خود مرو جایی ، که من
میروم از خانه برگیرم رَسَن!
****
عادت اندر طبع ، نوعی علّت است (۱)
بس که کردار بشر از عادت است
او ز عادات بَـدَش ، جنّت نَـرَفت
علّت از سر رفتش و عادت نَـرَفت


******************************
۱ - علت : دلیل ، بیماری . در اینجا به معنای بیماری آمده است .
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
۴۵ - آزمندی ، خیکی اندر بحر دید


آزمندی ، خیکی اندر بحر دید
از فرازی ، با طمع سویش پرید
آب ، غُـرّان و خروشان در شتاب
مرد ، چون بازیچهای در دستِ آب
تا برون آید ز غرقاب هلاک
چشم او بر درگهِ یزدانِ پاک
چون بُریدی از دل امّیدِ حیات
خیک را دیدی چو کَشتیّ نجات
با عذابی ، خیک را آورد پیش
شادمان شد از وفاق ِ بختِ خویش (۱)
از قضا ، آن خیکِ غرقه ، خرس بود
در گذاری ، آب او را در ربود
خرس هم از هولِ جان در اضطرار
از تکانِ آب ، مست و بیقرار
مرد را ، چون نعمتی ، دید و گرفت
دست او با شوق ، چسبید و گرفت
غرقه ، بر کاهی تَشبُّث میکند (۲)
چنگِ ناچاری به طفلش میزند
غرقه را برگی بُـوَد ، بر روی آب
تشنهای را در بیابان ، چون سراب
هر یکی در موج آن آب عمیق
یک زمان مُنجی شد و یک دم غریق
هر دو امیدِ نجاتِ دیگری
هر دو از هم ، خواستار یاوری
مردی از ساحل بگفتش کای فلان!
بگذر از آن خیک و خود را وارهان!
مال دنیا ، کُن رها ، جان را بگیر
تا به کِی در چنگ دنیایی اسیر؟
غرقه گفتش: ای به ساحل در فراغ
ای که آوردی به جا ، شرط بلاغ
من غلط کردم ، نخواهم خیک را
خیک نَبـوَد ، باشد این رنج و عَنا
گر خلاصی یابم از این اتفاق
مالِ دنیا را دهم یکجا ، طلاق
جان اگر از این هلاکت در بَـرَم
می روم بازار و خیکی میخرم!
توبه کردم من ، نخواهم این متاع
ساعتی شد ، کردهام با او وداع
این غنیمت ، خود از اول شوم بود
گر چه نامش « روزیِ » مقسوم بود
لیکن این « روزی » مرا چسبیده است
بلکه در من روزیش را دیده است!
او گرفته چون گریبان مرا
کن وساطت تا مرا سازد رها!
****
از سر سودی ، گر این سودا نمود (۳)
روزیش در سفره دریا نبود
عرصهٔ دنیا چو گرداب است و ما
غرقهایم آخر در این بحر بَلا
ما در این موج ِ فنا افتادهایم
تَن به طوفانِ حوادث دادهایم
تا که بتوانیم ازین طوفان رَهیم
لاجــرم جــان در ره آن مینهیم
همچو آن خیک است مال این جهان
دیوِ نفْست دائمًا دنبال آن
ثروت ، اوّل ، بر تو تخته پارهایست
تا به آن ، بتوان درین گرداب زیست!
لیکن آخر گشت ، کشتیّ نجات
قاضی الحاجات و مقصودِ حیات
گه شود مُنجی و گه مشکل گشا
در جوانی یار و در پیری عصا
عاقبت گردد بلای جان تو
چسبد او چون خرس بر دامان تو
خواهی ار گردی ز دام او رها
او دگر از تو نمی گردد جدا
هم چو زالو ، رشد او از خون ماست
عمر انسان از زراندوزی ، هباست
گیردت چون دایه در آغوش خویش
میبَـرَد با وعده تا گورت به پیش
غرقهای آخر تو در این ماجرا
میزنی بیهوده دست و پا چرا؟
نسل ِ انسان از چه مییابد زوال؟
حُب مال و حُب مال و حُب مال (۴)


******************************
۱ - وفاق : همراهی
۲ - تشبث : چنگ زدن ، درآویختن . مثلی هست که : غریق به پر کاهی هم چنگ میزند.
۳ - سودا : تجارت ، کسب مال
۴ - این مصرع را اینگونه نیز میتوان خواند : حُب نفْس و حُب جاه و حُب مال
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
۴۶ - کرد سلطانی ز درویشی سؤال


کرد سلطانی ز درویشی سؤال
کای ز پا افتاده شوریده حال
آرزویی کن ، چه میخواهد دلت
تا رسانم از کَـرَم تا منزلت
گفت با سلطان : که ای نیکو نهاد
لطفِ حق پیوسته همراه تو باد
خود چه میخواهد دلم؟ ای نیکنام
اینکه خود چیزی نخواهد ، والسلام


****************************
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
۴۷ - نعمتی دان ، جهلِ عالم سوز را


نعمتی دان ، جهل ِ عالم سوز را
آفتی خوان ، عقل ِ مال اندوز را
عقل ، فرمان میدهد بر حرص و آز
در مَرامش ، رشک و خودخواهی مُجاز
مصلحت جویی ، شعار ِ حِلم او
منفعت یابی ، قرار ِ عِلم او
صولتش ، نافذ به نزدِ اهل ِ قال (۱)
شُکر ، کآن هم دَم به دَم رو به زوال
حکمتش ، تأویل و تفسیر و قیاس (۲)
بی دلیل و حُجّت و اصل و اساس
حُکم او بر عاشقان ، کان لم یکُن (۳)
رأی او بر عارفان ، بی بیخ و بُن
بهر سودِ خویش و ضَـرّ دیگران
میکند هر گفتهای را ترجمان
« ظلم » ، گاهی با دلالتهای عقل
عین « عدل » است و ندارد حرف و نَقل!
« لا »ی امــروزش ،شود فـردا « نَعَم » (۴)
قبلهگاهش ، گاه کعبه ، گه صَنم
از برای دانهای گندم ، بداد
کشتزار سبز جنت را به باد
از چه نوشد جام ِ باده آدمی؟
تا ز شّر عقل ، آساید دَمی (۵)
گر به دست عقل بسپاری عنان
الامان از این جهالت ، الامان!
عقل ، خود گم گشته در این کوره راه
راه را نشناسد این احمق ز چاه
هر کجا عقل است و جولانگاه او
انَ الانسانَ لَـیَـطغـایی بگو (۶)
ای بسا نادانی ما بر امور
موجب عیش است و شادی و سرور
بس جهالت ، باعث آرامش است
غالباً هر شبههای از دانش است
جهل ، یعنی این دو روز زندگی
بی چرایی سَرکنی در بندگی
اینکه در تردید و شک و چند و چون
دل مرنجانی به سِرّ « کاف و نون » (۷)
این جهان ، یعنی سؤال اندر سؤال
پاسخش کِی داند عقل در ضلال
از چه میخواهی بدانی ، راز دهر
جهل ، تریاق است و دانایی چو زهر (۸)
گر به سعی عقل ، بگشایی دَری
بنگری درهای قفل دیگری!
راهِ حیرت را چو پایانیش نیست
آنچه پیمودی ، چو گامی بیش نیست
خود مرو ، ترسم که سرگردان شوی
یا که طولانی شود این مثنوی!
خوانمت یک بیت از « مُلای روم » (۹)
یا که ابیاتی ، اگر دارد لزوم
« هر که او بیدارتر ، پر دردتر
هر که او ، آگاهتر ، رخ زردتر »
بیتی از « عطار » هم در ذمّ عقل (۱۰)
با تو گویم تا نماند حرف و نَقل
« هر که را در عقل نقصان اوفتد
کار او فیالجمله آسان اوفتد »


*******************************
۱ - صولت : هیبت ، قدرت
۱- اهل قال : علم قال نزد متصوفه ، مباحثات علوم ظاهریست ، در مقابل اهل حال که سماع
و رقص صوفیان است. مولوی میفرماید :
ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
۲ - تأویل : توجیه و تفسیر
۳ - کان لم یکن : بی اعتبار ، لغو شده ، بی اثر
۴ - « لا » و « نعم » به معنای « نه و آری » کلمات نفی و اثبات .
۵ - ز باده هیچت اگر نیست ، این نه بس که تو را دمی ز وسوسهٔ عقل بی خبر دارد ( حافظ )
۶ - اقرا باسم ربک الذی خلق..... کلا ان الانسان لیطغی (... چنین نیست ، بیگمان انسان سر
به طغیان برآورد ) – سوره علق
۷ - اشاره است به امر خداوند دایر به آفرینش عالم ( کُن فیکون )
۸ - تریاق : پادزهر
۹ - ملای روم : لقب جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی
۱۰ - ذم : نکوهش ، بدگویی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,639 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,177 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,687 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان