امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار حميد مصدق
#1
Thumbs Up 
زندگی نامه حمید مصدق
[عکس: %D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82.jpg]








حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه خانواده‌اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
حمید مصدق از شاعرانی است که تغزل و جامعه گرایی را به موازات هم پاس داشته است . شعر او پرنده ای است با دوبال ، یکی از جنس آب و دیگری از جنس آتش .
او در ابتدا در منظومه کاوه که بعد ها با نام درفش کاویان شناخته شد سبک حماسی را برگزید ولی بعد در منظومه در رهگذر باد به جمله شاعران شعر تازه پیوست و شعری ممزوج از احساسات عاشقانه و عواطف اجتماعی گرایید .


مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی دانش‌آموخته شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی پس ار دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دوره‌های بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه‌های اصفهان، بیرجند و بهشتی را پی می‌گرفت.
در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجله کانون وکلا را به عهده داشت.
حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
جدايي ها....

من آفتاب درخشان و ماه تابان را

[b]بهين طراوت سرسبزي بهاران را
زلال زمزمه روشنان باران را درود خواهم گفت
صفاي باغ و چمن دشت و كوهساران را
و من چو ساقه نورسته بازخواهم رست
و درتمامي اشيا پاك تجريدي
وجود گمشده اي را
دوباره خواهم جست
[/b]
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
تو را چه مي رسد اي آفتاب پاك انديش

تو را چه وسوسه از عشق باز مي دارد ؟

كدام فتنه بي رحم

عميق ذهن تو را تيره مي كند از وهم ؟

شب آفتاب ندارد

و زندگاني من بي تو

چو جاودانه شبي

جاودانه تاريك است

تو در صبوري من

اشتياق كشتن خويش

و انهدام وجود مرا نمي بيني

منم كه طرح مودت به رنج بي پايان

و شط جاري اندوه بسته ام اما

تو را چه وسوسه از عشق باز مي دارد ؟

تو را چه مي رسد اي آفتاب پاك انديش؟

ز من چگونه گريزي

تو و گريز از خويش ؟

به سوي عشق بيا

وارهان دل از تشويش
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
تو را صدا كردم

تو عطري بودي و نور

تو نور بودي و عطر گريز رنگ خيال

درون ديده من ابر بود و باران بود

صداي سوت ترن

صوت سوگواران بود

ز پشت پرده باران

تو را نمي ديدم

تو را كه مي رفتي

مرا نمي ديدي

مرا كه مي ماندم

ميان ماندن و رفتن

حصار فاصله فرسنگهاي سنگي بود

غروب غمزدگي

سايه هاي دلتنگي

تو را صدا مردم

تو رفتي و گل و ريحان تو را صدا كردند

و برگ برگ درختان تو را صدا كردند

صداي برگ درختان صداي گلها را

سرشك ديده من ناله تمنا را

نه ديدي و نه شنيدي

يرن تو را مي برد

برن تو را به تب و تاب تا كجا مي برد؟

و من خصار فاصله فرسنگهاي آهن را

غروب غمزده در لحظه هاي رفتن را

نظاره مي كردم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
كوير تشنه باران است

حميد تشنه خوبي

به من محبت كن

كه ابر رحمت اگر در كوير مي باريد

به جاي خار بيابان بنفشه مي روييد

و بوي پونه وحشي به دشت بر مي خاست

چرا هراس چرا شك ؟

بيا كه من بي تو

درخت خشك كويرم كه برگ و بارم نيست

اميد بارش باران نوبهارم نيست
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
غروب مژده بيداري سحر دارد

غروب از نفس صبحدم خبر دارد

مرا به خويش بخوان همنشين با جان كن

مرا به روشني آفتاب مهمان كن

پنهسايه من باش

و گيسوان سيه را سپرده دست نسيم

حجاب چهره چون آفتاب تابان كن

شب سياه مرا جلوه اي مرصع بخش

دمي به خلوت خاص خلوص راهم ده

به خود پناهم ده

كه در پناه تو آواز رازها جاري ست

و در كنار تو بوي بهار مي آيد

سحر دميد

درون سينه دل من به شور و شوق تپيد

چه خوش دمي ست زماني كه يار مي آيد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
چرا نمي گويد

كه آن كشيده سر از شرق

آن بلند اندام

سياه جامه به تن دلبر دلبر آن شير

نويد روز ده آن شب شكاف با تدبير

ز شاهراه كدامين ديار مي آيد

و نور صبح طراوت

بر اين شب تاريك

چه وقت مي تابد ؟

در انتظار اميدم

در انتظار اميد

طلوع پاك فلق را

چه وقت آيا من

به چشم غوطه ورم در سرشك

خواهم ديد ؟

بيا كه ديده من

به جستجوي تو گر از دري شده نوميد

گمان مدار كه هرگز

دري دگر زده است

سپيده گر نزده سر بيا بلند اندام

كه از سياهي چشمم سپيده سرزده است
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
سرود سبز علفها

نسيم سرد سحرگاه

صفاي صبح بهاران ميان برگ درختان

و خاك و نم نم باران

و عطر پاك خاك

و عطر خاك رها روي شاخه نمناك

و قطره قطره باران بود

به روي گونه من

خيس بودم از باران

كه مي شكفت

گل صداقت صبح از ميان نيزاران

تمام باغ و فضا سبز

دشت و دريا سبز

در آن دقايق غربت

ميان بيم و اميد

حرير صبح مرا لحظه لحظه مي پوشيد

در آن تجلي روح

نگاه مي كردم

به آن گذشته دردآلود به آن گذشته خوش آغاز به آن گذشته بدفرجام

به قلب سنگي آن مرمر بلند اندام

زلال زمزمه از چشم لبم روييد

صفاي باطن من در ميان زمزمه بود

صداي بارش باران كه نرم مي باريد و ناز بارش ابري كه گرم مي باريد

و در طراوت هر قطره قطره باران

در آن تلالو سبزينه

در علفزاران

فروغ طلعت صبح آن طلوع صادق را ستايشي كردم

رها نسيم سبك سير سبزه زاران بود

زلال زمزمه ها بود

سپيده بود و نرم باران بود

سپيده بود و من و ياد با تو بودنها

سپيده چون تو گل تارك بهاران بود
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
دوباره شب شد و با من

حديث بيداري

گذشته بود شب از نيمه من ز هشياري

و پلكهاي تو اين حاجبان سحر مبين

چو پرده هاي حريري برآفتاب افتاد

در آن شب تاري

نسيم از سر زلف تو

بوي گل آورد

شب از طراوت گيسوي تو نوازش يافت

به وجد آمدم از آن طراوت و خواندم

به چشمهاي سياهت كه راحت جانند

به آن دو جام بلور

آن شراب بي مانند

به آن دو اختر روشن

دو آفتاب پر از مهر

به آن دو مايه اميد

به آن دو شعر شرر خيز

آن دو مرواريد

مرا ز خويش مران

با خود آشنايي ده

مرا از اين غم بيگانگي رهايي ده

بيا

بيا و باز مرا قدرت خدايي ده
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
چه روزهايي خوب

كه در من و تو گل آفتاب مي روييد

به شهر شهره شعر و شراب مي رفتيم

به كشهكشان پر از آفتاب مي رفتيم

قلندرانه

گريبان درديه تا دامن

به آستانه حافظ

خراب مي رفتيم

و چشمهاي تو با من هميشه مي گفتند

رها شو از تن خاكي

از اين خيال كه در خيل خوابهاي داري

مرا به خواب مبين

بيا به خانه من

خوب من

به بيداري

به اين فسانه شيرين به خواب مي رفتيم

و چشمهاي سياهت سكوت مي آموخت

ز چشمهاي سياهت هميشه مي خواندم

به قدر ريگ بيابان دروغ مي گويي

درون آن برهوت

اين من و تو ما مبهوت

فريب خورده به سوي سراب مي رفتيم
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,636 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,683 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۱۹-۰۹-۹۴, ۰۹:۱۷ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان