امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| خیام
#31
رو بر سر افلاك و جهان خاك انداز
مي ميخور و دل به ماهرويان ميباز
چه جاي عتاب آمد و چه جاي نياز
كز جمله رفتگان يكي نيامد باز
آنرا كه وقوف است بر اسرار جهان
شادي و غم و رنج برو شد يكسان
چون نيك و بد جهان به سر خواهد شد
خواهي همه درد باش و خواهي درمان
اين غافله عمر عجب مي گذرد
نيكوست كه با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي قيامت چه خوري
در ده قدح باده كه شب مي گذرد
سرمست به ميخانه گذر كردم دوش
پيري ديدم مست سبويي بر دوش
گفتم كه: چرا نداري از يزدان شرم
گفتا كه: كريم است خدا باده بنوش
ياري كه دلم از بهر او زار شدست
او جاي دگر به غم گرفتار شدست
من در طلب داروي خود چون كوشم؟
چون او كه پزشك ماست خود بيمار شدست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
برخيز و بيا بـتا براي دل ما
حل کن به جمال خويشتن مشکل ما

يک کوزه شراب تا بهم نوش کـنيم
زان پيش که کوزهها کنند از گـل ما
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
هر چند که رنگ و بوي زيباسـت مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معـلوم نـشد که در طربخانه خاک
نـقاش ازل بـهر چه آراسـت مرا
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
آن قصر که جمشيد در او جام گرفـت
آهو بـچـه کرد و شير آرام گرفـت

بـهرام کـه گور ميگرفتي همه عمر
ديدي کـه چگونه گور بهرام گرفـت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
ابر آمد و باز بر سر سبزه گريسـت
بي باده ارغوان نـميبايد زيسـت

اين سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کيست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
اين کوزه چو من عاشق زاري بوده است
در بـند سر زلف نـگاري بوده سـت

اين دستـه کـه بر گردن او ميبيني
دستي ست که برگردن ياري بوده ست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
اين کهنـه رباط را که عالم نام اسـت
و آرامگـه ابلـق صبح و شام اسـت

بزميست که وامانده صد جمشيد است
قصريسـت که تکيهگاه صد بهرام است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,807 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,245 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,862 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۲۷-۰۴-۹۴, ۱۱:۰۶ ق.ظ)، farnoosh-79 (۰۷-۰۸-۹۴, ۰۱:۵۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 10 مهمان