امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|ساناز کریمی
#11
خـاکسپـاری

رنـگ سفیـد برای تـو
رنـگ سیـاه از آن مـن
تو میگفتی
رقـص باران بـر گونه هـای تـو
چتـری با مـن
تو میگفتـی
آرامـشی به وسعـت ترانه هـا با تو
اندوهـی به وسعـت دنیـا با مـن
تو میگفتـی
و دانستم منکه خـواهم مـُرد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
در امتـداد پیلـه تنهـایی

امشـب در امتـداد پیلـه تنهـایی مـن
کسی خـوب پروانـه شدن میبیـند
و بازوان شکسته پـناه خـواهد شد
شبـی را که باردار روز خـواهد بـود
و
دست خستـه سفـر در این شـب وحشت
تمـام بامداد و نغمـه گنجشک هـا را
برای او کـه زاده ی تبسـم درد است
بـه آیه هستی به ارمغـان آورد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
در سفـر

در سفـر ساقـه های نارس اندیشـه ام به سر و تکـامل
توقـف خواهم کـرد
زمستـان کوچ خـواهد داد رمه ی سـردش را به سمـت ساقه من
و بـاد خورشیـد لبانم را خـواهد دزدیـد
دفـن خواهـد شد زیـره کـوه برفی کولـه بار سفـرم
فانـوس راهم را خـواهد آویـخت گورکـن به کلـنگ مزدش
صبـح ناگـاه
آسمانـی مه آلود و غمیـن بر تنم خـواهد لرزید
مردی گریـه اش را بـه درون نفسـم خـواهد ریخت
از شکـوفه ، گیلـاس
بارور خـواهم شد
و سفر را تا رسیـدن به کمـال یک سرو راه خـواهم برد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
رسـالت

مـن چراغ هـارا بوسیـدم و بـه آینه هـای زنگـار گرفته سپـردم
مـن ترانه هـارا سـرودم و بـه قدیسـانی که رسالتشان بشـارتیتشویـق زا بـود سپـردم
چرا که تـرانه ها خود بزرگتریـن بشارتـند
مـن بی کرانی بستـر شب را بوییـدم
زیـرا در پس آن دو چشـم ملـول می تپید
مـن ثانیـه های مضطـرب را در گلبوته هـای نرم یک قصـه خـوابانیـدم
زیـرا هیچ چیـز به اندازه آنهـا شایسته چنیـن اعجـازی نبـود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
رقـص شـب

در ایـن ساحـل شب من از اعتمـاد دستـان خورشیـد به مرداب میترسـم
در ایـن بستـر خفته ی نـور مـن از بـاوری که شکفتـه ز رگ هـای سرداب می لـرزم
در ایـن تیرگی هـای سبـز ، در ایـن پایکوبی ابلیـس
مـن از ساغـر مستی تـو که مضراب شـوری ست بـر مغز ابلیـس می هـراسم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
روزنـه ای دیگـر

بر فـراز آسمان تنهـایی ام کسـی پرواز کـرد
در بلنـدای ناتوانـی ام عقـابی دلتنگـی ام را بـرد
در ذهـن مهتـاب شب گردی فـانوس نگاهـم را ذخیـره کرد
در برگ ریـزان باغچـه بـاورم باغبـانی روییـد
در همـدلی ام با همفکـران گورستـان تعبیـری لطیـف از زندگـان زاده شد
و در واپسـین نفس هـای زنـدان دیروز
مـرا در روزنه های فـردا متولـد کرد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
سـاعت دیـواری

دوسـتت میداشتـم
تیـک تـاک ، تیـک تـاک
ساعـت دیـواری
جریمـه های کتـاب و فروش خیـس در حیـاط
تیـک تـاک
سنـگ سخت جیم بر دوش قلـم
اشک حسرت عروسـک که فرامـوش شده بـود
تیـک تـاک ، تیـک تـاک
می ترسم
در هـر تیـک رگی مضطـرب
تپـش قلب ملـول در هر تـاک
و دست ها دیگـر نبـودند
بعـد از عروسک هـاهرگز نبـودند
تیـک تـاک ، ساعـت دیـواری
و دبسـتان و زنگ تفریـح
پـاک کن را به همـا دادم
و کمـی بعد
ساعـت دیواری
و دسـت هـا
که پـاک شدند و پاک شدنـد و پـاها
که بی حـس شـده اند
تیـک تـاک ، تیـک تـآک
کوچـه پشت دروغ
لی لی پـاها
سـنگ را به خانـه سه زدم
سه خـانه بالـا رفتم
همـا خندیـد ، رویـا هم
و من سه سـاله شدم
و خنـده ها
با کلـاغ آشتی کـردم
و خنـده ام طویل شـد
تیـک تـاک ، تیـک تـاک
ساعـت دیـواری
من نمیخنـدم
دیگـر نمیخندم
دیگـر نمیخندم مـن
و محـو شد آخرین خنـده من
در زمـانی که هنـوز ساعـت دیواری یک تیـک هم نگفته بـود
با تـو بودم
و تو میخندیدی
و نمیـدانم چرا فکـر میکـردم باید خندیـد
در زمـانیکه لبـانم را نخندیـده بودم هنـوز
حکم قتلـش داده شـد
و نه انـدوه روبه رو و نه اشـک پشت سر
با تـو بودم و لبـانم را کشت
و لبـانم را بسـت
تیـک تـاک ، تیـک تـاک
ساعـت دیـواری
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
سـنگ قبـر

برتریـن سنگ تـراش
زیبـاترین سنـگزمیـنه آسمانی ست آبی
بـا لعـآبی تاریـک
و خطـاط از نوادگـان میر عمـاد
ف-ص متولـد آسمانی که به زیـر آب رفت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
شبـان رنـگ

پـیش از آنکه خستـگی هم نفسـان پایـنده در جنـون را ترک گویـم
بنفشـه هایـت را در اسفـند مـاه روح خمـوده ام برویـان
ای عبـور دوباره
پیش از آنکـه مرثیـه نفس هـای سرد را
ترک گویـم
کـوچ مرا به دسـت شبـانان رنگ بسپـار
تصویـر توده ی مردان و زنـان مه آلـود را
از خطـوط مشوش چهـره ام پـاک کن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
عاشقـانه 2

تـرانه را در سکـوتم بشنـو
نـور را در سیـاهی ام ببیـن
فانوس را در سرمـای حضـورم لمس کن
رود را بـر خشکی کویـر تجسم کـن
آغـاز را درختـم روانـم جستجـو کن
و رویـارا در
بیـداری ام بیفشـان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,807 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,245 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,862 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان