امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| سمانه سوادی
#1
سمانه سوادی
متولد 1 ابان 1363
تحصیلات : کارشناسی ارشد حقوق



هیچ کس نمی داند
من دختری بودم
با مو های بافته
در ابتدای روایتم
و چشمانی
به رنگ هیچ کس
دوخته به لبخند امروزم
[highlight=#fafafa]
[/highlight]
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
جیب هایم را مرور میکنم
کیفم را زیر و رو میکنم
تمامِ خودم را میگردم
تا باور کنم
فقیرتر از آنم
که بهایِ شکستنِ دلت را
بپردازم !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
تمامِ خبرگزاری ها
بحرانِ مالی یِ اروپا را
تیتر زده اند
هیچ کس خبر ندارد
اینجا
درست در قلبِ خاورمیانه
بحران
مالِ دیگری بودنِ توست !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
نمی دانم چه مرگش شده
این روزها
هی میلرزد
وقتی صبح
با صدایی بیدار می شوم و
میدوم سمت پنجره
زنِ همسایه کیف شوهرش را گرفته و مرد
پاشنه ی کفشش را بالا میکشد
کیف و آغوش را با هم میدهد
بی انصاف میلرزد
میلرزد

وقتی ظهر
میروم برایِ خودم سیـ ـگار بگیرم
و کنجِ غربتِ پارک دودش کنم
زن شامی اش را لقمه میکند و مرد
برایش نوشابه باز میکند
خنده هایشان کفترها را میپراند
بی انصاف میلرزد
میلرزد

وقتی شب
خودم را به رخوت کاناپه تکیه میدهم
هی کانال عوض میکنم
هی زن نگاهش در نگاهِ مرد گره می خورد و
هی مرد گره را کور میکند و
هی گارگردانِ لعنتی کات نمیدهد
بی انصاف میلرزد
میلرزد

تنها که باشی
دلت حتی
از دیدنِ یک " جفت " کفش هم
میلرزد !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
دگمه هایِ دخترک باز بود
و من قلبی را میانِ سینه اش دیدم
درست شبیهِ قلبِ تو
هر چقدر جیب هایِ پیراهنت را گشتم
پیدایش نبود

گاهی
چیزی
بیشتر از یک دسته کلید
جا میگذاریم !

و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
می گذارمش رویِ تخت
کنارش دراز میکشم و
چشمانم را می بندم
رویِ شنها برایت قلب می کشم
دریا همیشه صدایِ قلبِ تو را می دهد
باید دل به دریا بزنم
بغلش می کنم
دیر بجنبی
در پیراهن آبی ات
غرق شده ام !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
تلوزیونش را خاموش کرده
روزنامه نمی خواند
حتی رادیو هم
گوش نمی دهد
تمامِ جنگ ها هم
به پرچم سفید ختم شوند
پیراهن سیاهش را
آویزان نمیکند
فقط هرچند دقیقه یکبار
پاها یش را
تا سرِ خیابان میکشد
نگران است
پسرش
باز هم پلاک را
فراموش کرده باشد !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
درست یادم نیست
چند سالم بود
اما هنوز بند کفشم را
مادرم می بست
که یک روز
باد ، بادبادکم را برد
با عقل جور در بیاید یا نه
از آن به بعد
دیگر نیمه ی گمشده ی هیچ مردی نشدم !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
من قولِ تو را به تمامِ شهر داده بودم
به تمام کوچه های بن بست
به تمام سنگفرشهای خیس
به تمام چترهای بسته
به تمام کافه های دنج


اما حالا که فنجان ها
از من نا امید شده اند
باور میکنم
از اول هم کافه چی
قولِ تو را
به قهوه ی دیگری داده بود !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
یادش به خیر

همان سال بود

همان سالی که تاک باغچه خشک شد

دگمه های دستپاچه ی پیراهنت

بین انگشت های ناشی ی من

میلرزیدند

وقتی گل های دامنم

یکی یکی

سرخ میشدند

تو مرداد بودی

و سرزمین من

آنقدر شیراز داشت

که مستت کند

و ما

تمامِ زندگی را

با هم

تلو تلو

خوردیم !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,662 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,206 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,729 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
v.a.y (۲۷-۱۲-۹۶, ۱۰:۳۱ ب.ظ)، Ar.chly (۳۰-۰۴-۹۴, ۱۲:۴۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان