ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سه نقطه
گاهی کلام
در وصف واقعیت ما کم می آورد
ناچار
این سه نقطه و... دیگر هیچ!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سراغ تو
ای علی!
ای معمّای شگفت!
عشق، روزی که به دنیا آمد
از خدواند سراغ تو گرفت.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بسته
ابرها گیجند
باز باران توی جنگل های گیلان ظاهراً دارد...
باز باران بر کویر من نمی بارد...
باز دلتنگی...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
نحيف
يك تكه ابر می كنم از آسمان صبح
گرد و غبار حنجره را پاك می كنم
پاييز پشت پنجره اسراف كرده است
پاييزهاي پنجره را پاك می كنم.
هشتم آذر ۸۳
....
در را كه باز می كنم اين برف لعنتي
دندان قروچه می كند و سرد مي شوم
سين سفيد برف برين قاف قهوه اي:
در قاه قاه فربه او زرد می شوم.
نهم آذر ۸۳
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
مه
اي ابر آبي!
عينكت را مه گرفته ست
برفي كه مي باريد از لبهاي سرخت
روي لبانم آب شد
توي دلم ريخت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
گربه در ايستگاه
و تو نيستي و مه آلوده ام.
چراغي در آن دورها مي تپد،
به تسخير تاريكي ام آمده ست.
همين چند مصراع
نويد سرانجام خوبي است.
تلّق و تلوق
تلّق و تلوق
قطاري از آن دورها مي رسد
كسي نيست در ايستگاه.
سر پيچ
فرمان اين قصّه از دست در رفت.
صدايي در آن دورها
در مه جاده گم شد.
و اين جمله حاكي است
كه تنهايي من
به جايي نخواهد رسيد.
و خميازة گربه
بر نيمكتهاي مرطوب
در هفت دي ماه هشتاد و سه.
نقطه.
حرفي نمانده ست.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
نيلگون
روايت عجيبي است
اين باران بي خبر
كه لباسهاي ما را
نيلگون كرده است.
در خرقهء من در آ
تا شناسنامه ام
آرام بگيرد.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...