امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سید مهدی موسوی
یك آدم بدون زبان فرض می كنم!
یك مرد، روبروی جهان فرض می كنم
مَ... مَ... مَ... دُ... دُ... مثل پیامی به هیچكس
تَ... تَ... تَ... در ادامه ی آن فرض می كنم
یك مشت خاك، یك ورق خط خطی... و مرگ
این را میان یك چمدان فرض می كنم
یك مرد پیش یك چمدان در تفكّرِ...
یك مشت چشم بی نگران فرض می كنم
او خیره بر جهان و جهان در مسیر خویش
یك اتّفاق بی هیجان فرض می كنم
یك «بی... « ،» بدون ... »، هرچه كه در هیچ ممكن است
و یك كلاغ مرثیه خوان فرض می كنم
هی مرد می نویسد و چیزی نمی رسد
شاید كه مرده نامه رسان، فرض می كنم!
آن مرد گفته است به دنیا كه: مَ... دِ... زُ...
یك هیچ چی به نام زبان فرض می كنم
حالا برای بستن این ماجرای گنگ
یك دختر قشنگ جوان فرض می كنم!!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
دارد كسی به مغز مرا می كند یواش
یك روسری و مانتویِ... هی زنگ می زند
از راه می رسند تو را چند تا لواش
گلدان بی شكسته، گل قهوه ای تو
باران زنگ خورده، تق یّال آبپاش!
«اسما » كنار تلویزیون محو می شود
افتاده است دست من از تو به ارتعاش
« - هی آمنه! بدو تلفن رو جواب بده »
می پیچد از توالت بوی قشنگ شاش
در روزنامه غرق نشو، شام حاضر است
اینجور مثل مرد شدن عاشقم نباش
« : اسما منو بغل بكن از اینهمه دروغ
اسما منو بغل بكن از... كاش... كاش... كاش... »
یك دامن سیاه، تو، یك تاپ، عكس من
عكس تو، یك مداد، من و پاك كن، تراش
« - هی آمنه! آخه چی شده؟! ما دو تا مگه... »
یك مشت حرف و واژه ی در حال اغتشاش
غم، شام، درس، لب، سریال جدید، خواب
و چیزهای بی هیجانی از این قماش

تصویر شب، دو دختر غمگین میان هم
تصویر بی تفاوت یك آسمانخراش!
بوی دریا مرا كشید به خود/ بوی دریا نبود! نه! خون بود

[b]
محبوبه، گربه، بسته ی کبریت، من، اِسی
بازی شروع... از هیجان مقدّسی!!
آتش گرفت از دُمش انگار می دوم
هرچند هیچ وقت به جایی نمی رسی
من، گریه، بچّه ها، هیجان، سوت، دست، من
تمرین بچّگانه ی اصل دموکراسی
تریاک کهنه، منقل خاموش، موش، موش
این ماه هم نیامده بابا به مُرْخَصی
زهره میان چند مگس با دهان باز
در خواب هاش توی لباس پرنسسی!
تصویر یک گلوله ی آتش که می دوم
« - مانند بیت قبل به جایی نمی رسی!! »
باران، صدای خنده و سلّول سوخته
تسلیم یک مجاری قبلاً تنفّسی
باید تمام کرد خودم را که نیستم
وقتی که مطمئنّم، این شعر را کسی
[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
قلّکّ بدون سک ّه هایش بعد قل ّک
یک بچ ّه ساکت شبیه زن: عروسک
باید بپردازم ترا تا وان حمام!
¯ یک تیغ نصفه توی دستم، دستی از شک
از کاسه باید در بیاید که بزرگی!
در عمق چشمان کسی که رفته عینک
حالا نوارت را به نرمی می گذارم
جای تو، تا من را بخواند زیر پیچک!!
حالا که می چرخیم من هم فکر کردم
به عشق کوچک، مرگ کوچک، مرد کوچک
حالا که می چرخیم شاید دوست دارم
گریه کنم بی ربط در تو مثل کودک
حالا ادای زندگی را در میارم
در دوربین زوم کرده روی دلقک
فرقی ندارد اوج یا... لذتّ نبردی؟!
حالا رها شو باد، بادا، بادبادک!
می سوزم و می سوزم و می سوت می زن
طعم گس زن در دهان گرم آهک
سیـ ـگار روشن می شود در انتظار ...
آتش که زن که می زند در ذهن فندک
من تیغ را کشتم کنار » دوش « افتاد
و ... و ملائک جمع می کردند مدرک!
مامان کجا رفته کجای متن ام ّا
آرام بر می گردد و زنبیل و سنگک
بابا شما می خواستید این واژه ها را ...
تصویر مرد و زن درون هم [فلاش بک]
من شاهد هیچ خودم بودم که می شد
من شاهد ... و ناتوانی مترسک
من متّهم هستم به آنچه پیش آمد
¯ یک اشتباه از حجم تختِ ... هی مردک!
اینجای دنیای مرا شاید عوض کن
پرتاب کن خود را از آن لحظه که چشمک...
کات! تو نمی ته وانی از خود... زندگی کن
و سالگرد مرگ تدریجی مبارک
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
زن چادر سیاه به سر داشت
از انتهای قصهّ خبر داشت!
آنچه که مرد خواسته بودم
می داده بود -آه!- اگر داشت
تصویر بی تفاوت خود را
از پشت قاب پنجره برداشت
با اینکه منتظر ننشستیم
ای کاش انتظار اثرداشت!
حتی بهار خوب که آمد
بر روی دوش خویش تبرداشت
مردی رسید دیرتر از هیچ
زن ازهمیشه فاصله تر داشت
یا مرد یا هر آنکه که باشد
میلی به سمت هر دونفرداشت!
در بستری سپید زمین خورد
چون آسمان مرد خطر داشت
حتی نگاه هرزه صیّاد
درباره پرنده نظر داشت
یک شعر پشت پنجره رد شد
هر چند خانه حتماً در داشت!
و ایستاده مثل مردی ایستاده
مثل شبی که گریه کردی ایستاده
له می کند در زیر پا خود را...مهم نیست
می خواهدت، می خواهدت ام اّ مهم نیست
حس می کند هرگز ترا ... حتما ندیده
در می رود مانند مرغی سر بریده
با هر چه دارم - از تو دارم - می ستیزم
دیگر نمی خواهم ترا اصلا عزیزم!
هی قطره، قطره... قطره، قطره، آب گشتم
بگذار از چشمان تو پایین بریزم
من عاشقم ... بیخود تقل اّ می کنم هی
از تو به سمت دیگر تو می گریزم
اینجا نشسته پیش من در حلقه ای زرد
حس تصرفّ در تنم در بستر درد ...
-استاد! من که مرده ام، به...من چه مربوط
که شعر باید درس را پاره نمی کرد؟!
از اول این درس هی از زن نوشتم
هی عشق املا کرد ... و هی من نوشتم
اصلا کسی می فهمد این را که چرا م رَد
لبخند بر لب در دل خود گریه می کرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
من عاشقم که عاشقم که غم ندارم
غیر از زنی که نیست چیزی کم ندارم
اصلا چرا من را به خود تشبیه کردید؟!
خانم شما قلب مرا تشریح کردید!
و خون من پاشید روی دستهاتان
من جیغ می ... ساکت نشستم زیر باران
و تیغ جر اّحی مرا آرام طی کرد
و عاقبت تبدیل شد به حلقه ای زرد
و ایستاده مثل مردی ایستاده
در انتظار لحظه پایان جاده
و یک گل خشکیده بی بو ... مهم نیست
و پرتگاهی که برای او مهم نیست
و زن که هرگز نیست... و دنیای تازه...
استاد ما م ُردیم ...! خانم با اجازه!!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
عاشق ترين به شعر جديدم خوش آمدي
يعني به شهر بي كسي و غم خوش آمدي
امروز لحن گويش من فرق مي كند
اين مرد بعد ديدن زن فرق مي كند
حس مي كنم كه خالي ام از آنچه داشتم
خود را ميان چشم شما جا گذاشتم
دنياي من سپيد و قشنگ است بي دليل
حالا كه پاره مي شود اضلاع مستطيل
يك مســـــــــــتطلّطيل! پر از حسّ پارگي
مردي دچار فاجعه ي هي دچارگي!
مردي كه حرف تازه ندارد... و زوري است
و اتّفاق تازه به من چه كه دوري است؟!
اين كه همان كلام قديم است، بگذريم!
آري! خداي شعر كريم است، بگذريم

از چه، چرا، چگونه، كدامين، چطور شد
آن چشم هاي ساكت و سنگين چطور شد؟!
قاطي نموده ام به خدا حس نمي كني
ديوانه ام به قول شما، حس نمي كني↓
يك اتّفاق تازه قرار است... مي رود
و در ميان دفتر من سبز مي شود
شاعر فقط به بازي گفتن دچار باش!
يا اينكه يك ستاره ي دنباله دار باش↓
تا قافيه تو را بكشاند به سمت ماه
و هي دروغ و نور... چرا كه تو اشتباه
كردي مرا، بدون اضافي و هيچ چيز
من... و تو: يك جسارت كافي و هيچ چيز
افعال شعرهاي من آنجا چه مي كنند؟!
دزد سر ِ... نگاه كن آنها چه مي كنند!
حالا زبان، جنون مرا حس نموده است
بي مزّگي خون مرا حس نموده است
حالا حروف هي رژه مي ميرم آه! نه!
جرمم دو سال ماندن بي بي گناه، نه!↓
اين غيرممكن است... خدا شاهد من است
البتّه ممكن است وليكن خدا زن است!
و زن هميشه منتظر مرد مانده است
چون تكّه هاي منفجر مرد مانده است
حوّا بمير! آدم تو سعي مي كند
كه زندگي كند ته غم، سعي مي كند!
اين كار مشكلي ست تو راحت بمير، خُب
آرام توي گور –عزيزم!- بگير، خُب!
اينجاي شعرها كه تقلّا نمي كنند
راحت بخواب، گور تو را وا نمي كنند!
مشكل دوباره حل شده در استكان من
خاموش باش دختر آتشفشان من
من مســـــــــــــــــتطلّطي ل تو را... پاره بوده است
يك شعر از قبيل تو را... پاره بوده است
مفهوم شعر هم كه به هم ريخت تو نرو
وقتي جنون و شعر درآميخت تو نرو!
-«من پنج بيت و نيم تمام است مرده ام
اينجا چقدر لاشه... كدام است مرده ام؟!»
اي زن خفه! كه شعر فقط تك صدايي است
تو از كدام گور قشنگت كجايي است؟!
حالا غرور و زجر مرا ملتفت شدي
حالا نگاه كن چقدر اسكلت شدي
اين استخوان پنجم ِ... آناتومي بس است
بايد فرار كرد به چيزي، هوا پس است
از بين ِ... باز هم تلفن زنگ مي زند
اين شعر را ادامه نكن... زنگ مي زند
-«بايد تو را ادامه دهم... زنگ مي زند
انگار وقت گفتن غم... زنگ مي زند»
خانم! برو كه آدم معـــ... زنگ مي زند
من نيز عشق و شادي معـــ... زنگ مي زند
من نيز مثل مردم عادي شوم، چه شد؟!
يك انتخاب غيرارادي شوم، چه شد
ديگر صداي زنگ به گوشم نمي رسد
ديگر صدا ز سمت جهنّم نمي رسد
حالا ميان من... و خودم خط كشيده ايد
خانم دوشاخه را به چه جرأت كشيده ايد؟!
-«اينها فقط دو شاخه ي گل بود و خشك شد
از چشم هاي ترس تو ترسود! و خشك شد»
خانم برو به گور خودت گمشو، عاشقم
از هر چه بيشتر به خدا با تو عاشقم
انگار استكان تو كمر نگ مي شود
جاي تو را سرودن من تنگ مي شود
يك «ياء» حل شده وسط «بي خيالي ام»
حالا دو قرص و نيم تمام است «خالي ام»
حالا اتاق رنگ تهوّع گرفته است
هر اتّفاق رنگ تهوّع گرفته است
بايد تو را از اين همه بالا بياورم
بايد تو را دوباره به دنيا بياورم
حالا تو «ميم» مي شوي و من ادامه اش
از خانمي كه تا نرسيده ست نامه اش

چيزي به نام بودن من رخ نمي دهد
بانوي پشت پنجره پاسخ نمي دهد
دارم يواش مي روم از هوش يا به هوش
مي آيم از جسارت يك استكان بنوش
يك استكان سكوت... و يك بسته هيچ چيز
و من: هميشه عاشق پيوسته هيچ چيز
دارم به انتهاي خودم مي رسم، ببين!
كم كم به ناكجاي خودم مي رسم، ببين↓
آيا تو را عزيز فراموش مي كنم
فرياد چشم هاي تو را گوش مي كنم؟!
بايد در انتهاي غزل مثنوي مرد
«ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»*
حالا دو قرص ديگر از اين شعر حل شده ست
وقت شروع كردن تو با غزل شده ست:
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
آزادی شهر از حصارش پیداست

از کینه ی چوبه های دارش پیداست

فردای من و تو باز هم تاریک است

سالی که نکوست از "بهار"ش پیداست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
ساعت سه می میرم، در اپیزود بعدی
توی فعلنِ قبلی ، پشت لابد بعدی
ساعت سه می میرم، تا به ابتدا برسی
ساعت سه می میرم [می زند به شیشه كسی]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
شاید دل تمامی «ایران» گرفته بود!
شب بود و پشت پنجره توفان گرفته بود

یک جفت شمع، یک شب جمعه! دوچشم تر
و دختری که شام غریبان گرفته بود!

بابا میان هاله ای از نور زرد رنگ
در خاطرات خسته ی من جان گرفته بود
...

انگار آن فرشته ی غمگین کودکی
حالا به خود قیافه ی انسان گرفته بود

گفتم: بمان!... و کاش همان لحظه ی شگفت
این روزهای شبزده پایان گرفته بود

لبخند زد... و در دل شب ناپدید شد
تا صبح، پشت پنجره باران گرفته بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
وقتی نیستم
برایم جای خالی بگذار
کنار بوق ها و ترافیک ها
کنار بی قراری میدان ها
کنار قرارهایت
با کسی که من نیستم
تا فقط
کبودی ای باشم روی گردن ت
که از کنار تمام آدم ها و
جای خالی من رد می شود

دور میدان ها می چرخم
دور سرت
دور ساعتی که دورم می زند
کنار قرارهایت
با کسی که من نیستم
دور سرگیجه ای
که حتی به قرص ها جواب منفی می دهد

وقتی نیستم
برایم جای خالی بگذار
کنار چراغ خوابی که روشن مانده است
کنار سماوری که خاموش
کنار لباس خوابی که پائین تخت افتاده
به جنازه ای کبود فکر کن
که گوشه ی پیاده رو
با بسته های خالی قرص
با ساعتی مردانه در دست
تمام امروز را
در کابوس ساعت 5
با خودش به خواب برده است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,793 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,243 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,860 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۹-۰۱-۹۷, ۱۲:۳۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 4 مهمان