امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سید مهدی موسوی
ای کاش عصیان بود، آتش بود، از خون بود
در یک بیابان بی هدف می رفت، مجنون بود
مانند پنکه دُور خود بیهوده می چرخید
یا مثل یک گوی قدیمی غرق افسون بود
از خود، خودش را پاک می کرد از خودش خود را
یک بسته صابون بود، صابون بود، صابون بود
از ماضی و مستقبل و... حالش به هم می خورد
یک لحظه حس می کرد که... یک لحظه اکنون بود
ادرار داغی بود رقص نده به روی سنگ
حسّ فرو رفتن میان جیغ سیفون بود
یک متن می شد واژه واژه از خودش می ریخت
متنی که ضمناً فاقد هرگونه مضمون بود
یعنی به یک لب، بوسه، بستر وصل می شد از...
یعنی به یک آدم، به یک شیءِ... به یک امّید مدیون بود
یا بر سر قلّه خوشی زیر دلش می زد
یا زیر انبوهِ غم و تکرار مدفون بود
ای کاش یک شب اشتباهی مرتکب می شد
از هرچه دنیای شما می ساخت بیرون بود
آن وقت شاید پشت پوچی هاش چیزی بود
آن وقت شاید از طناب دار ممنون بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
قصه ام از کجا شروع شده؟ اوّل و آخرش مشخص نیست...
نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!
هست ِ در کوچه های پایینیم، جمع کبریت و پمپ بنزینیم
فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حال ِ هر کس نیست
هر که هرگز نبوده و نشود، هر که می داند از نمی داند
هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!
گوشه ی صفحه نقطه ای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهی
هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچ چی خارج از مثلث نیست
صبح ها با امید می خوانند! بچّه گنجشک ها نمی دانند
صحنه ی جنگ بمب و موشک هاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچ چی واقعا مقدّس نیست...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
- «بابا واسه م قصّه بگو»
بچه ای که خوابش نمی برد
آرزوهای کوچکی دارد
که از خمیازه های من بزرگتر است

یکی بود
بعد یکی نبود
بعد صدای موتورها بود و گریه ی مادری که نمی شناختم
این بخیه ها
زخم هایم را نمی بندد
این میله ها، دهانم را
ساعتم از زمان عقب افتاده است
سرزمینم از آدم هایش
آرش کمانش را برداشت
و تیر انداخت
تا مرزها را مشخص کند
من زمین خوردم
دوسـ ـت دخترم از خواب پرید
و سیـ ـگار تیرش را
روی قلبش خاموش کرد
کسی روی موتور، خیار می خورد
و دهنم شور بود
کسی موبایلش را درآورد
تا مستندی از مرگ بسازد
دوسـ ـت دخترم خوابید
تا فردا با همکار جدیدش قرار بگذارد
مادرم گریه می کند
و آرش به او تسلیت خواهد گفت...

اینجای قصه همیشه
روی کتاب خوابم می برد
تا پسرم
تا صبح زیر پتو گریه کند
با رویای شنگول و منگول
که گرگ آنها را خورد
و مادرشان کلاغی بود
که هیچ وقت به خانه اش نرسید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
روان شناسی یک «بود» [واقعا ً بودم]
کسی که اینهمه مُرد و نمرد «من» بودم
گریستم که نباید گریست، مرد شدم
و بعد قهقهه زد باد چونکه زن بودم
به باد رفت کسی پشت شیشه هایی تار
و من سوار ِ دقیقا ً همان ترن بودم
و بعد دور شدم، یک نفر گریست... و ماند
و او خودم بودم، ظاهرا ً دو تن بودم!
و بعد دور شدم، گریه کرد و یادش رفت
اگر که رفتم در حال آمدن بودم!
دلم گرفت سیاوش شد و به آتش رفت
و بعد بیرون آمد ترا که یادش رفت
تو خط خطی شد در ذهن خط خطی کسی
قرار شد برسم... و قرار شد برسی
کجا؟ به آخر قصّه، به حرف هایی مفت!
[کلاغ مُرد و از اینجا به بعد هیچ نگفت]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
قاطی ِ قاطی ام! درد تو در سرم
ای دردسرترین! من واقعا ً خرم!!
زل می زنم به «هیچ» مشروب می خورم
مشروب می خورم با دوسـ ـت دخترم
در فکر چشم هات! مهدی ِ تو فدات!
نذر سلامتیت هر پیک آخرم!!
این آخر ِ خوشی ست! یک عمر، خودکشی ست!
از پشت بام تو هر جرعه می پرم
آنقدر قاطی ام که حس نمی کنم
از گریه یا شراب خیس است دفترم
این گریه حق ّ من، که کون لق ّ من!!
امشب که از خودم بدجور بدترم
«من کم تحمّلم» امشب خل ِ خلم
مانند امشبند! شب های دیگرم!
چشمان مست تو، چشمان مست من
تو گریه آوری، من شرم آورم!
عمرم به باد تو... در سکس ، یاد تو!
ای عاشقا ً حریم!! ای واقعا ً «حرم»
پوچ است دست راست، پوچ است دست چپ
بازیت مسخره ست! هرگز نمی برم
چیزم که هیچ چیز! فحشم بده عزیز
اگزوز خاورم! شیر سماورم!!
هر روز می کنم /گریه برای تو
هر شب غریبه ای را توی بسترم
که مبتلا کنی، شاید دوا کنی
ای عشق! حاضری؟! ای مرگ! حاضرم
قاطی قاطی ام از هرچه هست و نیست
بر روی شعر و شهر بالا می آورم...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
بر من چه رفته است پس از ضربه ي تبر


احساس مي كنم كه خودم نيستم دگر


از من چه مانده است از آن تك درخت باغ


جز يك دل شكسته و يك روح در به در


هيزم شكن! چه دير رسيدي، نگاه كن!


دختر شكسته است مرا از تو زودتر


سروي كه در مقابل باد ايستاده بود


حالا نگاه كن! شده كبريت بي خطر


با موي قهوه اي و تني لاغر و سپيد


در جعبه اي شبيه اتاقي بدون در


اي رهگذر! تو را به خدا اين اتاق را


از دختري كه يخ زده در شعرها بخر


آتش بزن به مغز من و دود كن مرا


از يادهام خاطره ي باغ را ببر

---
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
وسط ِ «کافه نادری» بودم

بچّهای با آکاردئون میخواند!

دختری توی دستشویی رفت

یک تریلی که زیر باران ماند

که سرش را به مشت میکوبید

که مرا توی چشمهات نشاند

گاو در کوچههای من میگشت

یک پرنده رسید تا «فنلاند»
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
پرنده کوچولو


نه پرنده بود!
نه کوچولو!
---

بگذار داخل ويدئو فيلم را ببين:

تصوير مه گرفته اي از آخر زمين

شمشيرهاي تيز برهنه به هر طرف

و دوستان كنار تو خنجر در آستين

تو آن زني كه در دل شب راه مي رود

در جستجوي بي كسي خود، فقط همين!

تو آن زني كه منتظرت ايستاده اند

بازيگران خوب و بد فيلم، در كمين

تو آن زني كه در وسط شب سقوط كرد

كه پرت كرد خود را از قلّه ي يقين

تو آن زني جدا شده از روزگار خويش

آن آخرين نفر كه رسيده به اوّلين!

تو آن زني فرشته ي لذّت، خداي مرگ

با چند خط سكوت... و يك سطر نقطه چين

تو قهرمان واقعي قصّه اي ولي

مردي نشسته گريه كنان پشت دوربين!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
..که یک ستاره ی غمگین و شاد!! را بکشم
که مرگ را بنویسم، که باد را بکشم
تمام مرثیه های جهان درون منند
که در نهایت اندوه، داد را بکشم!
کنار آینه می ایستم که در رؤیا
دو تا فرشته ی بی اعتماد را بکشم
دو قلب و تیر... دو سوراخ!... شاعری مرده
برای عشق کدامین نماد را بکشم؟!
شروع می کنم از لحظه ای که... از... از... از...
که آنچه مرد ندارد به یاد را بکشم
«فروغ» مرده و من توی گریه می خواهم
«که گیس دختر سیّد جواد را بکشم»*
---
* : و من چقدر دلم می خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
«فروغ فرخزاد»
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
آقای دزد! شعر، عمومی ست. از در نیا که پنجره باز است!

شاید که بین اینهمه تکرار به چیزهای تازه نیاز است

تا فحش دادم و ادبی شد، خودکار جیغ زد عصبی شد

تا چادر شما عربی شد... بیدار باش! قصّه دراز است...

از زور ِ مرغ ِ تخم شدن که... از جای چکمه بر تن ِ زن که...

از حرف های آخر ِ من که... گفتم سه نقطه باش که راز است

دست مرا بگیر و قلم کن! فکری به حال اینهمه غم کن

یعنی عزیز من بغلم کن! با اینکه عشق، فاجعه ساز است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,766 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,237 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,821 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۹-۰۱-۹۷, ۱۲:۳۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان