ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بيتو هم ميتوان به دريا خيره شد
زبان موجها روشنتر از زبان تو
بيهوده خاطرههايت را در دلم زنده نکن
بيتو هم ميتوانم دوستت داشته باشم
از چيزهاي بيهوده ميگفتيم
بيهوده ، بيهوده
زماني که باهم بوديم
تو کودکي لوس از عشق
من احمقي حيرتزده از عشق
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشک نمک سوده ی تو نیست
آرزوهای دل مرده ی من است
که سیاه مست
از پستوی میکده دویده است به بازار
تا به طبل عداوت بکوبد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سال ها پيش بود
همان وقت ها که تاريکي
خيلي زود بر زمين مي نشست
همان روز ها که باران
نم نم مي باريد
همان وقت هاي
بازگشت از مدرسه ، از کار
که در خانه ها چراغ روشن مي شد
سال ها پيش بود
همان لبخندهايي
که در سر راه به اطرافيان مان مي زديم
فصل ها
حرف کسي را
گوش نمي کردند
روزهايي که
همانند کودکان از معناي زمان بي خبر بوديم
سال ها پيش بود
همان وقت هاي دوستي
که بازي هاي کودکانه مان
هنوز به پايان نرسيده بود
همان روزها که
پاي هيچ توهيني در ميان نبود
و ما هنوز
خيانتي نکرده بوديم
سال ها پيش بود
همان روزها که ترانه ها
اينقدر دردناک نبودند
روزهايي که از جواني مان
مست و سرخوش بوديم
هنوز با همگان آشتي بوديم
هنوز کسي نمرده بود
سال ها پيش بود
کنون ماه آرام و ستاره ها
کهنه شده اند
و خاطرات
ديگر همانند آسمان
از بالاي سرمان گذر نمي کنند
هر آنچه بود ، گذشت
قلب من ، شب را خاموش کن
شب ها هم چنان جواني ام
کهنه و قديمي شده اند
اکنون ديگر ، وقت بيداري ست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سپيده که سر بزند
در اين بيشهزار خزان زده شايد گلي برويد
شبيه آنچه در بهار بوئيديم
پس به نام زندگي
هرگز نگو هرگز
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
مرگ يک بار رخ نميدهد
زيرا همه ي ما هر روز چند بار ميميريم
هر بار که با آرزوها
علايق و پيوندهاي خود وداع مي کنيم
مي ميريم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
رک بگويم
ميخواهم ببوسمت
چنان با محبت
که براي اولين بار
حس کني که عشق
به سمت من
تعادلش را از دست ميدهد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
مشکلِ اصلیِ من با نقد و نقادی این است:
هرگاه شعری را با رنگِ سیاه نوشتهام
گفتهاند:
اقتباسیست از چشمهای تو!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان میآموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم . . .
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد
دوباره دوام می آورد
اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است
شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
من آنقدر با تو بوده ام
که از بودن کنار دیگران سردم میشود...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
|