امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
سی. دِی لوئیز


نویسنده، منتقد و ملکالشعرای ایرلندی و تحصیلکرده ی دانشگاه آکسفورد است. اولین
مجموعه ی اشعارش «از پر تا فولاد» نام داشت و پس از آن مجموعه های دیگری با نامهای
«کوهستان سحرآمیز» و «زمان رقص » را سرود که در آنها تضاد میان سیاستهای مارکسیم و
ایدهآلگرایی رمانتیک را به چالش میکشاند. از مهمترین کارهای او میتوان به ترجمه ی
آثار ویرژیل و اهتمام در گسترش رمان پلیسی در انگلستان اشاره کرد.
شعر آلبوم اولین اثر از اوست که به فارسی ترجمه شده است

آلبوم

تو را میبینم،
کودکی
در بوستانی که مأمنیست برای غنچه ها
و گاهِ بازی.
گوش سپردهای
انگار که جادو شده باشی،
با خیالِ سالهای بعد
و دوران پرشورِ جوانی
آنچه در عکس است محو خواهد شد.
به زودی نشانی نخواهد ماند
از حالتِ ایستادنت حتي
و نیز اثری از صدای من
که از فراسوی فریاد میزند:
«صبر کن، صبر کن تا من هم بیایم».

آلبوم را ورق میزنم
دخترکی را میبینم
ایستاده بر کنار آب
با قامتی همچون زنبق
که در برابر هر آینه میایستد
تا تمنای دلِ خویش با او بازگوید.
اما تنها گذشتِ زمان اثبات خواهد کرد
آنچه را که آینه ها از آن خبر میدهند.
با این همه دلم میخواهد آنجا باشم،
تا به دخترک هشدار دهم:
«آنچه باید آرزو کرد؛ عشق نیست».

در عکس بعدی
ایستاده ای با تاجی از گلها بر سرت
به سانِ تاج سعادتی
در آن هنگام که
تو را به مانند ملکه ای در میان گرفته اند
دوستان و دلباختگانت.
عشق و علاقهی همه شان را
در خوشبختی یا سیهروزی
دوام و سودی نخواهد بود
جز سایه ای پوچ و توخالی...
فریاد میزنم:
«آنچه را از آنِ من است
به آن خیانت پیشگانِ ظاهرفریب مسپارید».

جای آخرین عکس خالیست
شاید عکس درختی باشد
عریان شده در کمند تند بادها
در حالیکه
طلوع لطیفِ شکوفایی که
نویدش را داده بودند،
سرنوشتی جز تباهی
نصیبش نشد.
تماشای این عکسها
گرفته شده در اوج جوانی
مرا میخشکاند، میلرزاند.
درست به مانند کسی که
هیچگاه نتوانست منحرف سازد
منشور چندضلعی سرنوشتش را؛
آری؛
من هم همان درختِ عریانم
که با هر تندبادی میلرزد.

آلبوم را میبندم.
گذشته اما در ذهنم
به مانند تصاویری نقش میبندد.
و به نظر میرسد
هربار که آلبوم را ورق بزنم
اوهام بازنیافتنی جوانی
مرا به سخره خواهند گرفت.
دخترک را میبینم
بسان گل تازه شکفته
زمزمه میکند:
«تمام آنچه به آن عشق میورزی
دوباره اینجا شکوفا خواهند شد»؛
«تمام آنچه از دست دادهای،
دوباره اینجا به تو باز خواهد گشت»
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
گزیدهای از شعرهای آنتوان دوسنت اگزوپری
چند دقیقه دیگر
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم،
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...


ای سپیده دم
ای سپیده دم
ای خورشید
یاری کن
تا امروز را بسازم ...
امروز،
فقط امروز
برای ساختن دنیا
کافی است ...


مسافر سرزمین اسرار
تو از سرزمین اسرار آمده ای
و من از تو می ترسم ...
آری، آدمی همیشه از اسرار می ترسد ...
باید به موقع می خوابیدم
برای چشم به خوبی زیبایی
برای گوش به خوبی لالایی
و برای دل به خوبی هدیه ...
تو از کجا می آیی ای پری؟
راه گم کرده ای بر این خاک،
یا مسافری؟
و من باید به موقع می خوابیدم
تا خواب تو را می دیدم ...


باد و گیسوانت
باد
همیشه یکسان خواهد ورزید
اما نه برای تو ...
آنجا که تو باشی
باد همیشه بی قرار و نابسامان
به فریاد بدل می شود
به سوز دل
و هیاهو
و گم می شود در خرمن بی کرانه گیسوانت ...


گنج
در زیر سکوت تو گنجی است
خاموش و مغرور
همچون میراث یک دهکدۀ دور
گنجی پنهان
در خطر هجوم غارتگران
گنجی که من دیده ام
و خود را به ندیدن می زنم ...


آرامش فاتحان
ما هم اکنون شکست خوردیم
اما من آرامش فاتحان را حس می کنم
همچنین آرامش دانه ای در دل خاک ...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
قطعه های محال از آمادیس ژامن

تابستان زمستان خواهد بود وبهار پاییز
هوا سنگین خواهد شد و سرب سبک
ماهیان را خواهند دید که در هوا سفر می کنند
و لال هایی را که صدای بسیار زیبا دارند
آب آتش خواهد شد و آتش آب
بهتر است که گرفتار عشق تازه ای شوم.

مرض شادی خواهد آورد و آسایش غم
برف سیاه خواهد بود و خرگوش شجاع
شیر از خون خواهد ترسید
زمین نه گیاه خواهد داشت و نه معدن
سنگ ها به خودی خود حرکت خواهند کرد
بهتر است که در عشقم تغییری روی دهد.

ماه که دور خود را در یک ماه به پایان می برد
به جای سی روز در سی سال یک دور خواهد زد
و زحل که دور خود را در سی سال می زند
سبک تر و سریع تر از ماه خواهد بود
روز شب خواهد شد و شب روز
بهتر است که من در آتش عشق دیگری بسوزم

گذشت سال ها نه رنگ مو را عوض خواهد کرد و نه عادات را
احساس و عقل با هم آشتی خواهند کرد
و موفقیت های حقیر لذت بخش تر خواهد بود
از همه لذات جهان که دل ها را آتش می زنند
از زندگی نفرت خواهند کردو همه مرگ را دوست خواهند داشت
بهتر است مرا نبیند که دنبال عشق دیگری می دوم.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
وقتی،
ترانه هایش نیمه نوشته، کارهایش ناتمام،
اتفاقی پیش خدا برگشت،
که می داند پاها ی مجروحش کدام کوره راه ها را طی کرد،
کدام فراز و نشیب های آسودگی یا رنج را فتح کرد؟
امیدوارم خداوند به او لبخند زده و دستش را گرفته و گفته باشد:
« مکتب گریز بیچاره، ابله پرشور!
فهمیدن کتاب زندگی سخت است،
چرا نشد در مدرسه بمانی؟»
شعری از "چارلز هنسن تون"، نقل از کتاب "یک روز دیگر"، شاهکار "میچ البوم"
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
" پابلو نرودا"شاعر شیلیایی "به آرامی آغاز به مردنميكنی" ترجمه‏ی احمد شاملو:


به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی!

به آرامی آغاز به مردن ميكنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند!

به آرامي آغاز به مردن ميكنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی...
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی!

تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميكنند،
دوری کنی...

تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت اندیشی بروی...


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
قوها بر باد سوارند
آسمان آبی، خون آلود و
سالگرد اولین روزهای عشق تو
در پیش است.

تو تاب و توان از من گرفتی
سال ها نیز همچو آب گذشت
چرا تو هرگز پیر نشدی و
مثل روزهای اول خود ماندی؟

طنین صدای تو حتی شفاف تر شده است
تنها بال زمان
بر پیشانی صاف بی چین ات
سایه ی ردی برفگون افکنده است.


"آنا اخماتووا"
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
"اگر بهشتی وجود داشته باشد، فقط و فقط، مال مادرم خواهد بود"

شعری از "ای. ای. کامینگز"
ترجمه از "ملیحه بهارلو"


اگر بهشتی وجود داشته باشد،
مادرم، به تنهایی، صاحب آن خواهد بود.
نه بهشتی از گلهای رنگی و روشن،
نه بهشت شکنندهای از زنبقهای درّهای،
بلکه بهشتی از گلهای سرخِ سرخ.
پدرم،
عمیق، مثل یک گل سرخ،
بلند، مثل یک گل سرخ،
نزدیک مادرم ایستاده،
به طرف او متمایل شده،
آرام،
با چشمانی مثل گلبرگ،
که هیچ چیز نمیبینند،
با صورت شاعری که
شبیه گلی ست،
با دستهایی که
زمزمه میکنند:
"این محبوب من است"،
ناگهان در روشنایی خورشید
سر خم میکند
و همهی بوستان، سر فرو خواهند آورد.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
طفلکی ها . شعري از پابلو نرودا . ترجمه روشنک بیگناه .



چه چیزی لازم است تا در این سیاره

بتوان در آرامش با یکدیگر عشق بازی کرد؟

هر کسی زیر ملافه هایت را میگردد

هر کسی در عشق تو دخالت می کند

چیزهای وحشتناکی می گویند

در باره ی مرد و زنی که

بعد از آن همه با هم گردیدن

همه جور عذاب وجدان

به کاری شگفت دست می زنند

با هم در تختی دراز می کشند

از خودم می پرسم

آیا قورباغه ها هم چنین مخفی کارند

یا هر گاه که بخواهند عطسه می زنند

آیا در گوش یکدیگر

در مرداب

از قورباغه های حرامزاده می گویند

و یا از شادی زندگی دوزیستی شان

از خودم می پرسم

آیا پرندگان

پرندگان دشمن را

انگشت نما می کنند؟

آیا گاو های نر

پیش از آنکه در دیدرس همه

با ماده گاوی بیرون روند

با گوساله هاشان می نشینند و غیبت می کنند؟

جاده ها هم چشم دارند

پارک ها پلیس

هتل ها، میهمانانشان را برانداز می کنند

پنجره ها نام ها را نام می برند

توپ و جوخه ی سربازان در کارند

با مأموریتی برای پایان دادن به عشق

گوشها و آرواره ها همه در کارند

تا آنکه مرد و معشوقش

ناگزیر بر روی دوچرخه ای

شتابزده

به لحظه ی اوج جاری شوند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
حقيقت واقع از ميروسلاو هولوب


کرمهاي کوچک درد هنوز ميلوليدند
در هواي روشن،
لرزش فرو خوابيده بود
و چيزي در وجود ما به کرنش آمد
در برابر
تخت عمل
واقعيت پنجره
واقعيت فضا
واقعيت فولاد
با هفت تيغه.

سکوت مقدس بود
چون رويهي آئينه.

گرچه ميخواستيم بپرسيم
خون در کجا جاري بود
و، آيا
تو آرام مرده بودي،
عزيز!

مترجم: حمزه موسویپور
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
تابستان آيووا


نامه رسان تکانم می دهد

بيدار می شوم

خواب می ديدم آمده ای

بلند می شوم

همراه او سياه گنده ای است

از دانشگاه

چندشش می شود به من دست بزند

صبر می کنم

صندلی تعارف نمی کنم

حرفی نمی زنند

بعد که می روند

می فهمم نامه ای آورده اند

نامه ای از زنم

زنم پرسيده

چه می کنی؟ هنوز مشروب می نوشی؟

چند ساعت به مهر اداره ی پست نگاه می کنم

محو می شود آن هم

اميدوارم روزی همه اش را از ياد ببرم


ريموند کارور


ترجمه : اسدالله امرايی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,671 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,209 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,747 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
35 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۰ ق.ظ)، sadaf (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۴ ق.ظ)، بانوی جنوب (۱۴-۰۹-۹۴, ۰۷:۵۸ ق.ظ)، v.a.y (۱۷-۰۵-۹۴, ۰۲:۳۹ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۱۷-۰۴-۹۴, ۰۴:۲۶ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۲۲-۰۴-۹۴, ۱۱:۱۱ ب.ظ)، ملکه برفی (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۵:۰۸ ب.ظ)، نويد (۲۷-۰۴-۹۴, ۰۹:۵۵ ب.ظ)، n@st@r@n (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۳:۰۷ ب.ظ)، خانوم معلم (۱۷-۰۴-۹۴, ۰۴:۱۱ ب.ظ)، Ar.chly (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۴۶ ق.ظ)، Mahdiye (۰۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۲۴ ب.ظ)، farnoosh-79 (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۳:۰۳ ب.ظ)، ghazaleh (۲۶-۰۶-۹۴, ۰۹:۰۸ ب.ظ)، ♢Toktam♢ (۲۲-۰۴-۹۴, ۱۱:۱۰ ب.ظ)، دختر ایران (۱۰-۰۵-۹۴, ۱۱:۲۴ ق.ظ)، آشوب (۲۰-۰۵-۹۴, ۱۲:۲۹ ب.ظ)، zeinab.r.1999 (۲۵-۰۶-۹۴, ۰۴:۰۸ ب.ظ)، hannaneh (۲۲-۰۴-۹۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ)، آیداموسوی (۱۸-۰۶-۹۴, ۰۳:۰۳ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۰-۰۴-۹۵, ۰۲:۵۴ ب.ظ)، barooni (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۶:۴۱ ب.ظ)، صنم بانو (۲۶-۰۵-۹۶, ۰۴:۰۶ ق.ظ)، شقایق سرخ (۲۸-۰۹-۹۴, ۱۲:۴۹ ق.ظ)، HIDDEN (۰۷-۱۱-۹۵, ۰۷:۲۹ ق.ظ)، d.ali (۰۳-۰۸-۹۶, ۱۱:۳۷ ق.ظ)، Land star (۰۶-۰۵-۹۶, ۰۴:۲۱ ب.ظ)، امید.ج (۰۱-۰۲-۹۶, ۰۱:۵۸ ب.ظ)، taranomi (۰۳-۰۸-۹۶, ۱۱:۱۱ ق.ظ)، "فاطیما79" (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۷:۵۳ ب.ظ)، بهار نارنج (۲۳-۰۶-۹۶, ۰۳:۱۸ ب.ظ)، aaliiyi (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۶:۵۱ ب.ظ)، Taraneh76 (۰۹-۰۵-۹۶, ۰۳:۰۲ ق.ظ)، Amira (۲۳-۰۲-۹۷, ۱۱:۲۹ ب.ظ)، ♥Aria♥ (۲۷-۱۱-۹۹, ۱۲:۲۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان