امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار عباس معروفی
#1
به نام او
دفـتـر اشعـار عبـاس معــروفــی


بیوگرافــــی عباس معروفـــی


عباس معروفی زاده ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ در تهران نویسنده، نمایشنامهنویس، ناشر و روزنامهنگار معاصر ایرانی مقیم آلمان است. او فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری آغاز کرد و در دهه شصت با چاپ رمان سمفونی مردگان در عرصه ادبیات ایران به شهرت رسید.
معروفی به خاطر موضع گیری علیه حکومت ایران بارها بازجویی شد و سرانجام تحت فشار سیاسی از ایران خارج شد و به آلمان رفت.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2

دریا دریا مهربانی ات را میخواهم

نه برای دستهام

نه برای موهام

نه برای تنم

برای درختها

تا بهار بیاید.

و تو فکر میکنی

زندگی چند بار اتفاق می افتد؟

و تو فکر میکنی

یک سیب چند بار می افتد

تا نیوتن به سیب گاز بزند

و بفهمد

چه شیرین می بود

اگر میتوانستیم

به آسمان سقوط کنیم؟

چند بار؟

راستی

دریای دستهات

آبی زمینی است؟

میدانی

سیاه هم که باشد

روشنی زندگی من است.

و تو فکر میکنی

من چند بار

به دامن تو میافتم؟

...
من فکر میکنم

جاذبه ی تو از خاک نبوده

از آسمان بوده

از سیب نبوده

از دستهات بوده

از خندههات

موهات

و نگاه برهنه ات

که بر تنم میریخت.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
از اين تنهايی هزارساله

خستهام

از بس تنهايی غذا خوردهام

تا لقمهای نان به دهن میگذارم

باران شروع میشود

و من چتر ندارم

تو را دارم.

...

میدانی؟

میدانی چرا بند نمیآيد

اين باران؟

خدا از خجالت آب شده. . .
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
آنهمه دشت بیانتها

آنهمه تپه سبز

آنهمه چشم خیس

آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش

همه در خواب من بودند

تا بفهمند نگاه من شیداتر است

یا صدای تو عاشقتر.

و زمین در چرخش خود مکثی کرد

تا مزه مزه کردن این لحظه

لَختی به طول انجامد

و دل من آرام گیرد.

آنهمه دشت بیانتها

آنهمه تپه سبز

آنهمه چشم خیس

آنهمه گل سرخ و سپید و بنفش

سرد و زیبا

آنجا مبهوت باد

همه در خواب من بودند.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
میدانی؟

میدانی از وقتی دلبسته ات شده ام

همه جا

بوی پرتقال و بهشت میدهد؟


هرچه میکنم

چهار خط برای تو بنویسم

میبینم واژه ها

خاک بر سر شده اند


هرچه میکنم

چهار قدم بيايم

تا به دستهات برسم

زانوهام می خمد


نه اینکه فکر کنی خسته ام

نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم

نه ...

تا آخرش همین است

نگاهت

به لرزهام میاندازد .
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
با بودنت

خدا هم هست

و زمين میچرخد به دور خورشيدی

که تويی
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
آنچنان عاشقانه

به تمام

خواهمت خواست

که قلمت سربه زیر شود

و انگشتهات

بر تن من بریزد

ذهن زیبای تو را
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
میدانی؟

میدانی که آخرين بار
به فاصلهی نفسم در رؤيا بودی
و حالا به وضوحِ بهشت
در دستهای من؟

يادم باشد به رسم مردمان مغلوب
تاريخ فتح تو را بنويسم
که ديگر جنگی در نگيرد

میدانی تنم نبودنت را
گریه میکند؟

پيکرت را نمینويسم
میتراشم با دست
و آنقدر صيقلش میدهم
که چيزی بندش نشود

اگر نباشی
آنقدر نفس نمیکشم
که بگويم
آتش در نبود هوا
نيست می شود

دم صبح خواب ديدم
داشتی از درخت چيزی میخريدی
که تنم کنم
و من در آب
منتظر بودم لباسم را بياوری
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
نمیشود؟

همينجا نشستهام
پشت اين در
از پنجره که نمیآيی؟
از همينجا وارد میشوی
نمیدانم کی
اما روزی از همينجا
میآيی
و من تا همان روز
اينجا مینشينم
همينجا.

چه فرقی میکند
کجا باشم؟
من که جز تو
چيزی نمیبينم.

خيال دستهات
تنم را
از من گرفته است
گفته بودم؟

میبرم تو را
در شهری بزرگ
در ميدانی قشنگ
روی ديوار چين
وسط ميدان سرخ مسکو
...
نه
يک جای با شکوه
روبروی کافهای که روزی
همينگوی شراب نوشيد
يا رستورانی که زولا
پول نداشت غذا بخورد
يا خانهی کافکا
...
میخواهی وسط چهارراهی
در نيويورک
باز عاشقت شوم؟

نمیشود لباسهام را
همينجور که تنم است
بپوشانم به تن تو؟
و لباسهات را
همينجور که تنت است
بپوشم به تنم؟
میشود جوری توی لباسها گير بيفتيم
که برای بيرون آمدن
چارهای جز عشقبازی نباشد؟
نمیشود از هر طرف بچرخم
لبهای تو برابرم باشد؟
میشود از هر طرف بيايی
با چشمهام ببوسمت؟

میچرخم
و باز میچرخم
شايد چشمهات را باز کردی.
شايد حواست نبود
خوابآلود
بوسم کردی باز

باز صورتی میبوسمت
با طعم پرتقالی
تو به هر رنگی خواستی
نفس بکش
...
رنگ خدا خوب است؟
يا رنگ ديگری نوازش ت کنم؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
گاهی خيال بوده ام
گاهی توّهم
گاهی تجردی تنها
ميان آدمها
سايه ای از خودم
که دنبال تو میگشته
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,633 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,172 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,678 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
v.a.y (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۳۰ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان