امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار عباس معروفی
#51
قتي قلبم در دل تو مي تپد
چه جوري از خودم بگويم ؟
وقتي تو را صدا مي کنند
من بر مي گردم
چه جوري اسمم يادم بماند ؟
من که ديگر من نيستم
من سبز آبي کبودم
تو
دست هات را بگذار توي جيبم
راه برو
مي بيني ؟
من توام
آنقدر توام
که از خواب خودم
پر مي کشم به خواب تو
آنجا
باز خودم مي شوم
باز عاشقت مي شوم
بخواب نارنجي من
بيدار نشو
هيس
بگذار هنوز نگاهت کنم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#52
شادي داشتنت
شادي بغل کردن سازي ست
که درست نمي شناسمش
درست مي نوازمش
نت به نت
نفس در نفس

تو از همه جا شروع مي شوي
و من هربار بداهه مي نوازمت
از هر جاي تنت
سبز آبي کبود من
لم بده ، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر ياس فراگيرم شو
بگذار يادت بگيرم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#53
براي تو مي سرايم
عاشقانه هاي ناب را
براي کسي مي سرايند
که شعله ي اميد
در چراغ انتظار
پِت پِت کند
و فانوس راه
خاموش و آويخته باشد
به ديوار

من اما
براي تو
کلمه کم مي آورم
بانوي من
شعر بلد نيستم
وقتي آمدي
با چشمهام مي گويم
عاشقانه هاي ناب را
براي آدمي مي خوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بيارايد
و زيباترين لباسهاش را
براي معشوق به تن کند

من اما
لباسي به تنت نمي گذارم
عاشقانه هاي ناب را
براي زني مي گويند
که با عطر کلمات
شبي
دل آرام شود

من اما
قرار ندارم
شبي آرام براي تو بسازم ..

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#54
[b]دوستت دارم را
در دستانم میچرخانم
از این دست به آن دست ..
پس چرا
هر وقت میخواهم
به دستت بدهم نیستی ؟

چرا اینجا نیستی
تا دوستت دارم را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم ،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟
بگذار دوستت دارم را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم ..[/b]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#55
با لب هام
روی چشم هات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد ؟
می بوسمت
و ماه می شوم
بر سينه ی تو
آويخته به زنجيری که
دست های من است

با خیالت
زندگی می کنم
و با خودت
عاشقی

کاش دو بار زاده می شدم
يکی برای مردن در آغوش تو
يکی برای تماشای عاشقی کردنت

آن همه دشت بیانتها
آن همه تپه سبز
آن همه چشم خیس
آن همه گل سرخ و سپید و بنفش
همه در خواب من بودند
تا بفهمند نگاه من شیداتر است
یا صدای تو عاشق تر

و زمین در چرخش خود مکثی کرد
تا مزه مزه کردن این لحظه
لَختی به طول انجامد
و دل من آرام گیرد

آن همه دشت بی انتها
آن همه تپه سبز
آن همه چشم خیس
آن همه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند

ديگر گمت نمی کنم
وگرنه راه می افتم
شهر به شهر
زنگ خانه ها را میزنمو می پرسم : عشق من اينجاست ؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#56
نمي دانستم که تو
مهره ي مار داري دختر !
اصلاً نمي دانستم
از تصميم کبراي تو
هيچ خبر نداشتم
تنها يکبار
فقط يکبار ديدنت کافي بود
که به دست هاي تو اعتماد کنم
و من با دلهره به دست هاي تو نگاه کردم

تنها يکبار
فقط يکبار ديدنت کافي بود
که عاشقانه به من نگاه کني
و تو بي پروا به چشم هاي من اعتماد کردي

آه در آه
نگاه در نگاه
خاکستر شدم
و از بسترم زني بر آمد
که قد و قواره ي عشقم بودسبز آبي کبود ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#57
از نگاهت
از بودنت
از جاي دست هام روي تنت
از دمپايي هات که زير تختم پيدا مي شود
از صدات که لاي نفس هام ناپيدا مي شود
از خوابي که تو را به من رسانده
از بوي تنت که لاي ملافه هام مانده
از خطوط کف دستم
از سايه ات پشت پنجره
از هيجانم پشت در
از تپش هاي نابه هنگام قلب من
از جست و خيزهاي دل تو
از حرفهات
مي فهمم که دوستت دارم

از راه رفتن با تو کنار رود
از گذشتن از چهارراه
از نگاهت کردن
از باهات حرف زدن
از با هم غذا خوردن
از خواب تو را ديدن
از صداي پاها ت
از خنده هات
از تو را بوسيدن
از گوشه هاي لب هات
مي فهمم که دوستم داري ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#58
می خواهی با انگشتانم
روی تنت نقاشی کنم
بعد توی آینه نشانت دهم
که در بهشت ایستاده ای
با سیبی گاز زده ؟
می شود اگر دستم خط خورد
از اول شروع کنم ؟
اصلاً می شود از بهشت برویم
تا ببینی چیزی کم نیست ؟

می خواهی با چشمهام
تو را نفس بکشم
که دلت بریزد و لبهات بلرزد ؟

می خواهی کف دستت را بو کنم
ببینم بوی کدام گیاه کمیاب
در سرم می پیچد امروز ؟

می خواهی بنشینی توی بغلم
که برات کتاب بخوانم ؟
می شود آرام بنشینی و گوش کنی ؟
می شود آنقدر نفسهات نریزد روی گردن م ؟
آه
می شود دیگر کتاب نخوانیم ؟

می شود آنقدر بوسم کنی
که یادم برود دلم چی می خواست ؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#59
مگر نمي گويند که هر آدمي
يک بار عاشق مي شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم هات را باز مي کني
دل مي بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم مي گذري
نفست مي کشم باز ؟
چرا هربار که مي خندي
در آغوشت در به در مي شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف ميکنم
تکه هاي لباسم بال درمي آورند باز ؟
گل قشنگم
براي ستايش تو
بهشت جاي حقيري ست
با همين دست هاي بيقرار
به خدا مي رسانمت ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#60
وقتي نيستي
در شهرها در خيابانها
دنبالت مي گردم
گل قشنگم
و هر تکه ات را در زني مي يابم

همه ي نام ها تويي
همه ي چهره ها تويي
تمام صداها از توست
ديروز چشم هايت را
در قطاري ديدم
که نگاهم کرد و گذشت

امروز حوله بر تن
در راهرو ايستاده بودي
با موهاي خيس و همان خنده ها
فردا لب هات را پيدا مي کنم
شايد هم دست هات
مثل تکه هاي پازل

هر روز بخشي از تو رو مي شود
گونه اي ، رنگي ، رويي
دستي ، لبخندي ، مويي
نگاهي
گاهي عطر تنت
مي پيچد در سرم
دلم مي ريزد

در هر کس نشانه اي داري
همه را نمي توانم در يکي جمع کنم
همه را يکجا مي خواهم
اصلاً
تو را مي خواهم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,849 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,263 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,887 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
v.a.y (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۳۰ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 20 مهمان