امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار عباس معروفی
#61
این آینه را
هرچه بیشتر پاک می کنم
چشم هام غمگین تر میشود
نارنجی!
خوشبختی من
همین آینه بود
که تو در آن
لب هات را سرخ می کردی
مژه هات را تاب می دادی
و از گوشه ی چشم لبخند می زدی
خوشبختی من
چیزهای کوچکی بود
که همه را در دست های تو جا گذاشتم
تیله هام
خنده هام
و همه ی موهای سیاهم
حالا این آینه
فقط بی تابی ام را نشان می دهد ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#62
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻨﺖ
ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻡ ﮔُﺮ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ
ﺷﻌﻠﻪﻭﺭ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ

ﺗﻮ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻨﺖ
ﻫﺮﺟﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺎﺷﻲ
ﻣﻲ ﺁﻳﻲ
ﻧﺎﺭﻧﺠﻲ ﻣﻦ
ﺳﺮﺍﺳﻴﻤﻪ ﻭ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻣﻲ ﺁﻳﻲ

ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ
ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻣﻲ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺑﺮﻭﻱ ﻫﻢ

ﺑﻪ ﺷﺒﻲ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ
ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﺎﻩ ﺩﺍﺭﺩ ، ﻧﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#63
تنم را بکشم به لبهات
می سوزم ؟
یا آب می شوم ؟

بگذار برات کتاب بخوانم
بنشین اینجا
کتاب را بگیر توی دستهات
ورق بزن
دستم را دورت حلقه می کنم
از بالای شانه ات
کتاب
نفس می کشم
لای موهات
ورق بزن.

اگر توی گوشت گفتم
دوستت دارم
و فرار کردم چی ؟
از پله های کودکی
بالا می آیم
تاب می خوری در تنهایی من
عاشقت می شوم
نگاهت مرا مرد می کند ..

دلتنگی ام را
به کی بگویم وقتی نیستی ؟
تا کجا راه بروم تا تمام شوم ؟
مثل یک جاده
...
نیستی که!
من هم عادت نمی کنم
آقای من!
همین.

کتاب را بالا بگیر ببینم
گاهی هم برگرد و بوسم کن
حواست به داستان هست ؟
نه
بیا از اول شروع کنیم.
دیدی ؟
دیدی باز عاشقت شدم ؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#64
عشق من
بارها با نفس هام
به نقطه نقطه ی تنت گفته ام :
دوست داشتن تو
گفتنی نیست
تماشایی ست
دست هام شاهدند ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#65
بیقراری ات را
چون شره ای شراب مذاب
بریز کف دست من
عزیزکم!
تو میدانی
که سالهاست در این سرزمین بارانی
به یک قطره از آه عاشقانه ات محتاجم
به نفس هات وقتی اسمم را صدا می کنی
تو می دانی
همیشه احتمال زلزله هست
ولی زلزله ی نفس های تو
دیگر احتمال نیست
سبز آبی کبود من!
و بیهوده نیست
که بر گسل های دلت خانه ساخته ام
از سر اتفاق هم نیست
حدیث بی قراری ست
و همین حرف ساده
که با صدای تو
دلم می لرزد
همین که صدایم می کنی
همه چیز این جهان یادم می رود
یادم می رود که جهان روی شانه ی من قرار دارد
یادم می رود سر جایم بایستم
پابه پا می شوم
زمین می لرزد.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#66
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم!
یعنی تو باور می کنی؟
شمرده ای؟
کی شمرده است؟
جز سیاستمدارها
دیده ای کسی آدم بشمرد؟
باور نکن
نارنجی!
باور نکن
سبز آبی کبود من!
باور کن
همه ی دنیا فقط تویی
و برخی دوستان
بقیه هم تکراری اند ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#67
خوش به حال آن مرد که در زندگیش تو راه بروی
خوش به حال مردی که براش تو شیرین زبانی کنی
خوش به حال مردی که دست های قشنگ تو
دگمه های پیرهنش را باز کند
ببندد تا لب هات به نجوایی بخندد
خوش به حال من ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#68
این که هروقت
خودم را در آینه می بینم
یاد تو میافتم
یعنی چقدر عاشق توام ؟

کجای تنم دنبالت بگردم
که نباشی؟
سبز آبی کبود من !

کجای چشم هام تعبیه شده ای
که همواره هستی ؟

کجای سینه ام به خواب رفته ای
که همیشه بیداری ؟

کجای آینه ها خانه کرده ای
که سرگردانی ؟
بگو... کجا ؟

اگر نیستی
چرا من راه می روم می نویسم حرف می زنم می خندم ؟
اگر نیستی
اصلاً چرا باشم ؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#69
به راه رفتنت
یا به کفشهات اگر فکر کنم
می آیی ؟
خدا کند سر راه
یادت بماند پرتقال و نان
توتون پیپ هم
دیگر چیزی نمانده
طاقت من
یک کبریت بکشم
تمام می شود ..

من
بهار می شوم
تو
تنم را پر از شکوفه کن ..

رنگ ها را
با انگشت های تو شمردم
باز هم یکی زیاد آمد
می شود این انگشت را
دو بار ببوسم
گل بهی را هم بردارم؟

راستش را بخواهی
جیب هام پر از رنگ است ..

اگر صبح زودتر از من بیدار شدی
بوسم کن
اما اگر من
زودتر بیدار شدم
بر سینه ات
منتظر همان بوسه
می میرم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#70
مثل موج کش می آيم
در ساحل تو
آرام
و دامــــنت را
پر از گوش ماهی می کنم ..
مگر نبينمت ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,849 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,263 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,887 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
v.a.y (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۳۰ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 7 مهمان