امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار عباس معروفی
#81
برای یک بار
فقط برای یک بار
مرا در اندوه مبهم یک دروغ شناور کن !
آرام سر به گوش من بگذار
و بگو دوستت دارم !
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#82
همیشه بهانه ای هست ..
شکوفه ی بادام
غم چشم هات
خندیدن انار
و اینهمه بهانه
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشت هام ..
زمین نه ،
نقطه نقطه ی تنت ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#83
تو از دوست داشتن هم عاشقانه تری
سبز آبی کبود !
این را زمانی فهمیدم که با دست هام
تنت را از بر می کردم ..

نگاه تو
از نور سماوات والارض هم
معمایی تر است
قشنگ تر
این را در آغوش تو فهمیدم
در شب زامیاد، همان شبِ آباد
که زمین زیر پای هزار اسب برهنه می لرزید
که زمان شبستانی از زربف و زمرد و زنگوله بود
بانوی قشنگم !
ای تلألو وطن در تاریک ترین پستوی غربت
هیچ چیز نمی تواند تو را از من بگیرد
حتا مرگ
صدا و خنده های تو
در سرم شراب می پزد
وقتی هستی
خواب می پرد
وقتی که خوابم
خواب تو را بازمی آورد؛
" هر لحظه به رنگی بت عیار "
عشق من!
بی تو تلخم
تلختر از مرگ
حتا مرگ را نمی خواهم
ببین!
شب بی تو
زنده به گور می شود
شب از دوریت
گریه ساز می کند
عجیب مرا گریه ساز کرده ای

نارنجی!
بی تو طلا زنگ می زند
بیچاره شب
تا الاه صبح
اسم تو را در ملافه ها چنگ می زند
لابد صدای مرا شنیده ای
لابد
حالا دیگر به همین خیابان رسیده ای
بیا
سرزده ناگهان بی خبر بیا
پیش از آن که از دوریت هلاک شوم
پیش از آن که خاک شوم
بیا ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#84
بانوی زیبای من !
دست های تو
سیب را
دل انگیز می کند ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#85
در پرتو شمع
کنارم خوابيده بودي
به شقيقه ات نگاه ميکردم
خون در رگهات
مثل آواز جريان داشت
کجايي ؟
نارنجي من
وقتي از دوري ات ديوانه شوم
خدا را هم ديوانه ميکنم ؟
نه
همين که مرا ديوانه کرده اي
کافي ست
نگذار کار عشق ما
به کائنات بکشد
نگاهم کن
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#86
[b]می نشینم کنار میزتان
و آنقدر شیطنت میکنم
که صدای همه چیز در بیاید
صدای جاقلمی و قلمها
صدای خودنویس توی دستتان
صدای کاغذها
صدای میز
صدای هوا
آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت
صدای خدا هم در آمده.
عاشقانه های ناب را
برای کسی میسرایند
که شعله ی امید
در چراغ انتظار
پت پت کند
و فانوس راه
خاموش و آویخته باشد به دیوار.
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم.
وقتی آمدی با چشم هام میگویم.
عاشقانه های ناب را
برای آدمی میخوانند
تا از رنگ کلمات
خود را بیاراید
و زیباترین لباسهاش را
برای معشوق به تن کند.
من اما
لباسی به تنت نمیگذارم.
عاشقانه های ناب را
برای زنی میگویند
که با عطر کلمات
شبی
دلآرام شود.
من اما
قرار ندارم
شبی آرام برای تو بسازم.
[/b]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#87
هیچکس به اندازه ی من
خدا را دوست ندارد ....
هیچکس به اندازه ی
[/size][/color]تو ... مرادوست ندارد !
و هیچکس به اندازه ی خدا تو را دوست ندارد ...
میبینی ؟!
میبینی در چه چرخه ای
عاشقت شده ام ؟![/b][/i][/size][/color][/font]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#88
شهرزاد من!
وقتی نیستی
فکر میکنم تو آمده ای
من هم آمده ام
ولی شکل نیافته هستی
هنوز جهان را نساخته اند
و من به دنبال زمین میگردم
که با انگشت روی زمین خط بکشم
بر تنت
و بگویم خانه ی ما اینجاست
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#89
میخواهم خدا
بین مرگِ من و بوسه های تو گیج شود!
آنهمه شراب یادت رفت
قلبم را مشت کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود؟
میخواهم تو را جوری پرستش کنم
که خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه رنگ یادت رفت
یکیش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم؟
میخواهم خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه خدا یادت رفت
یک آدم هست برای ستایش تو؟
میخواهم موهام را شانه نزنم
انگشتهات گیر بیفتد لای موهام
آنهمه بوی جنگل یادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی یک وقت؟
میخواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباسهای تو
و تو
توی لباسهای پاره پاره ی من
دنبال خودت بگردی
آنهمه جوهر
چرا یادم رفت
دستهای جوهری ام را
به زندگی ات بکشم!؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#90
چه آرزوی دل انگیزی ست ،
نوشتن افسانه ای عاشقانه بر پوست تنت
و خواندن آن برای تو !
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,839 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,260 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,881 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
v.a.y (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۳۰ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 8 مهمان