ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
برای یک بار
فقط برای یک بار
مرا در اندوه مبهم یک دروغ شناور کن !
آرام سر به گوش من بگذار
و بگو دوستت دارم !
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
همیشه بهانه ای هست ..
شکوفه ی بادام
غم چشم هات
خندیدن انار
و اینهمه بهانه
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشت هام ..
زمین نه ،
نقطه نقطه ی تنت ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
تو از دوست داشتن هم عاشقانه تری
سبز آبی کبود !
این را زمانی فهمیدم که با دست هام
تنت را از بر می کردم ..
نگاه تو
از نور سماوات والارض هم
معمایی تر است
قشنگ تر
این را در آغوش تو فهمیدم
در شب زامیاد، همان شبِ آباد
که زمین زیر پای هزار اسب برهنه می لرزید
که زمان شبستانی از زربف و زمرد و زنگوله بود
بانوی قشنگم !
ای تلألو وطن در تاریک ترین پستوی غربت
هیچ چیز نمی تواند تو را از من بگیرد
حتا مرگ
صدا و خنده های تو
در سرم شراب می پزد
وقتی هستی
خواب می پرد
وقتی که خوابم
خواب تو را بازمی آورد؛
" هر لحظه به رنگی بت عیار "
عشق من!
بی تو تلخم
تلختر از مرگ
حتا مرگ را نمی خواهم
ببین!
شب بی تو
زنده به گور می شود
شب از دوریت
گریه ساز می کند
عجیب مرا گریه ساز کرده ای
نارنجی!
بی تو طلا زنگ می زند
بیچاره شب
تا الاه صبح
اسم تو را در ملافه ها چنگ می زند
لابد صدای مرا شنیده ای
لابد
حالا دیگر به همین خیابان رسیده ای
بیا
سرزده ناگهان بی خبر بیا
پیش از آن که از دوریت هلاک شوم
پیش از آن که خاک شوم
بیا ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
بانوی زیبای من !
دست های تو
سیب را
دل انگیز می کند ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
در پرتو شمع
کنارم خوابيده بودي
به شقيقه ات نگاه ميکردم
خون در رگهات
مثل آواز جريان داشت
کجايي ؟
نارنجي من
وقتي از دوري ات ديوانه شوم
خدا را هم ديوانه ميکنم ؟
نه
همين که مرا ديوانه کرده اي
کافي ست
نگذار کار عشق ما
به کائنات بکشد
نگاهم کن
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
هیچکس به اندازه ی من
خدا را دوست ندارد ....
هیچکس به اندازه ی [/size][/color]تو ... مرادوست ندارد !
و هیچکس به اندازه ی خدا تو را دوست ندارد ...
میبینی ؟!
میبینی در چه چرخه ای عاشقت شده ام ؟![/b][/i][/size][/color][/font]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
شهرزاد من!
وقتی نیستی
فکر میکنم تو آمده ای
من هم آمده ام
ولی شکل نیافته هستی
هنوز جهان را نساخته اند
و من به دنبال زمین میگردم
که با انگشت روی زمین خط بکشم
بر تنت
و بگویم خانه ی ما اینجاست
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
میخواهم خدا
بین مرگِ من و بوسه های تو گیج شود!
آنهمه شراب یادت رفت
قلبم را مشت کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود؟
میخواهم تو را جوری پرستش کنم
که خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه رنگ یادت رفت
یکیش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم؟
میخواهم خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه خدا یادت رفت
یک آدم هست برای ستایش تو؟
میخواهم موهام را شانه نزنم
انگشتهات گیر بیفتد لای موهام
آنهمه بوی جنگل یادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی یک وقت؟
میخواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباسهای تو
و تو
توی لباسهای پاره پاره ی من
دنبال خودت بگردی
آنهمه جوهر
چرا یادم رفت
دستهای جوهری ام را
به زندگی ات بکشم!؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
چه آرزوی دل انگیزی ست ،
نوشتن افسانه ای عاشقانه بر پوست تنت
و خواندن آن برای تو !
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!