ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پرنده ،
چندان به اوج رفت که پنداشت
در چاه آسمان
پرواز می کند .
پرنده
در نی نی دو چشم عقابی
نخجیر شد .
خواب
پرنده :
- قله ی پرواز -
در پنجه های مرگ
تعبیر شد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پشت به خنکای ریگزار
آسمان مرا می نگرد
و منقار ، در هوای پلکم که نمی جنبد .
به تفأل می اندیشم
تیز پران ، ابرها را ، اگر به
مشرق برانند ،
کدام دست نوازش
کدام آتش پا
کرا به جمله ی بی تاب ماندگان راند ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
خاموش نشسته ای
آغاز کن که کوه من
پژواک کلام تو را باز می آفریند :
عشق ... عشق ... عشق
و چون لب بگشایی
مرمر از طنین کلامت می ترکد .
بگشای دو رود بلند بازو را
که چون بگشایی
جزیره ، آهنگ فرود خواهد کرد
و من پایابی خواهم شد
برای او که می طلبد .
هشیار نیستم
هشیار نیستم
که این فرود
به فراز طلب می کشاندم
بگشای دو رود بلند بازو را
بگشای که در
کوشش بی درنگ تو
کشش بی رنگی منست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
عشق ... عشق ... عشق
این پژواک کلام فدسی توست
و این جذبه
وه ، که دو کوه را پیوند می زند
وصل ،
این سرزمین ایمان
در این آدینه
همگان به سوی قبله عشق نماز می گذارند
سر عشق تو
گشوده باد بر ما ،
برما که سر به سجده ی طاعت عشق نهاده ایم ،
و مهر مهر تو را
بر پیشانی نقش می زنیم .
ای مهر خاکین
مرا به سرزمینی رهنمون باش که
از خون عشق گلگون باشد .
آه ، ای لاله
ها
سوگند که در رگ ناهوشیارم
همه رنگ و بوی شماست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
من بودم
و
تو بودی
من کوهی
و
تو کوهی
و بین من و تو ، تراوای هوا
از آن پس وقت جذبه و برکت
من فرود آمدم
و
تو فرود
آمدی
و من و تو در هم تراویدیم.
دیگر نه کوه ، نه من ، نه تو
که درخت « ما »
مناجات این وادیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
فنای من هستی دوباره ست
و زندگی من دوپاره ست :
آن دم که آمدم و نبودم
و آنگاه که می روم و هستم .
پس من در تو زاده می شوم
ای هسته ی هستی.
و تو را چون غباری ، می تکانم
ای نیسته ی نیستی .
وقتست که خاک ، هسته را برباید
و ابر پلک بگشاید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
« فرهنگ » ناز من
پنداشتی
خورشید :
این چشمه ی شکفتن و رستن
این آیت شکوه اهورا
در پنجه های
بسته من خانه کرده است
در دید کودکانه معصومت
« بابا » بزرگترین مرد عالم است
و دست او
رستنگه شکوفه ی خورشید ....
افسوس
من با تو کی توانم گویم ز ماجرا ،
گویم که درد چیست !
نامرد کیست !
ترسم که این تصور زیبای کودکیت :
- خورشید دست من -
از سر برون کنی
زیرا اگر که پنجه گشایم
در دشت دست من
جاپای شب سیاه و سمج شوره بسته است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
زنهار ،
پیراهن بلند بپوش
نه باغ های یاس نسوزند
از هرم آفتاب
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
فرا خواندی م از حصار سال ها
و اما پاسخ من در اکنون بود
طنین کلامت ،
حفارت قلم را باز گفت
گاه که پیوند بد آغاز را
گواه بود
مرا تاب زشتی شهر تا شان تو نیست
که پستی در پوستشان بیدار ....
چون چشم گشودی
حصاری برتو بافت ،
دستی که گهواره ات را باید می جنباند
ننگشان که قلب را به سکه ی قلب فروختند .
می بینم در آبگینه ی دستم .
صدای زنجیر کتفت را
من «
نیل » که چون بخوانم ، خونبار می خوانم
و « دیوار ندبه » پژواک آن را باز می آورد .
ای « اورشلیم » یتیم
بازویم را سخت بگیر که از خاک بر خیزی
بر این باور ، استوارم که از سختان می توان گذشت
و اعتماد چشمان تو ،
زاد سفری که در پیش ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
بر دست ها به جای انگشت
روییده تیغ های بلند تیز
وقتی که دست کسی را
در دست مهربان خویش فشار م
خط های دست من
از خون
جوبار می شود
و چکه ها
بر آستان در
طرح زنی است که چشمانش
روییده جای چشمه ی پستانش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت