امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|قاسم حسن نژاد
#21
  • داستان دوستان
من همان مسیر ساده ای نیستم که به خاک و آب و آتش گفته بودم
این را در مهتا ب چشمانم می توان شناخت
آفتاب گرم و لذیذ بر سنگفرش دلم می تا بید
باغ باران عرفان در سکوتی لطیف غوطه می خورد
همه جا در انتظار سپید صدایی الهی است
که از فراخنای مهربان روز بر می خیزد
من اما داستان دلم را همچنان پهن کرده ام
با همه ی فریب جانفرسایی که ازچشمان تو می درخشد
درنگ کن ای گل آواز با عظمت خورشیدی
بیا و مرا از حسرت روشنان وحی بیرون آور
و جدایی نسیم رویایی دلم را ازباغ زمستان جویا شو
همان لطف سبز آینده که جایی پرت افتاده است
و آرام در کنارژرفش اندیشه اش نشسته
درنگ کن تا هیبت لبخند دریا را برایت معنا کنم
و چشمان مخفی باران قلبم را برای تو بشکوفانم
این داستان دوستانه من همان نیست که گفته بودند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
  • در خلوت آرامش پاییزی
یک لیوان شبنم جوان زندگی
یک استکان ستاره ی چای آرامش
مقداری نقل بید مشک ارومیه
یک سینی کوچک گل گاوزبان اطمینان
همسرم در باغ پاک کردن لوبیاهای پلو منور بود
چشمان رنگی تلویزیون ؛ در حوالی برنامه ی به خانه بر می گردیم ؛
رقص عشق داشت
بیرون هلهله آفتاب می آمد
و چشمان درشت آبی می درخشید
رنگ آبی نگاهش را در قلب پاییز جستجو می کرد
گستره ی نگاه پر از صدای سکوت بود
بعد ازظهر ساعت پنج را می نواخت
ساعت دیواری قالی زندگی را عقربه می گرداند
زندگی با خاطره ای شیرین به رنگ زرد قهوه ای سپری می شد
تیغه ی منور هواپیما از درخت شکفته ی آسمان آبی می گذشت
خیابان را بچه ها ستاره باران بودند
از خیابان تناوب که می گذ شتم
لبخند خورشید پشت حصارها می درخشید
امواج نور از پشت حصارها به افلاک می رفت
صدای حراج مرد میوه فروش می آمد
دلم در حال و هوای گردش می تپید
در باغ ها و بوستان ها
در جنگل همواره زنده
و همواره چشمانم مسیرهای سبز را جستجومی کردند
اما اینجا اثری از گستره ی نوردلگشای سبز نبود
تنها هیبت لطیف شنزارها ترانه می خواندند
و دلم غروبی سربی رنگ را نوازش می نمود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
  • درخت سبز مرداد
زیر رواق زرد سایه دل انگیز درختان شاداب کاج مرداد پارک لاله
تابستان داغ را مزه مزه می کرد
روی آسفالت ؛ انبوه برگهای زرد مچاله شده ی تابستان رویا
کلاغها با دهان باز شدت گرما را مسکوت می کردند
و کبوترها ی سراسیمه ی وحشی زندگی
؛؛؛؛؛؛؛
بعد از ظهر بود ـ
رو ی هر صندلی ؛ وزش نسیم انسان سبز
روبروی تراکم تنهائی مرد ؛
زیرسکوت ملایم بوته ؛
آوازکهنه ی استکان شیشه ای سالم کثیفی ؛ خودنمائی می کرد
گل مرداد همه جا شکفته بود
تنهائی مرد ؛ ساکت و صبور
به آرامی بلند شد
و با درختان خنک سکوت ؛ عاشقانه خدا حافظی کرد
آیا کسی اورا دیده بود ؟

ـ تنفس بکر زیر پای درختان سرسبز
در شهری که جای سوزن انداختن نبود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
  • رایگان
اداره در کامیون می درخشید
وسایل پاییزراجمع و جور کردیم
کامیون خوشحال ما را پذیرفت
مستاجر جدید سبز شد
ما به سمت آسمانی دیگر رهسپار شدیم
گوشه ی دنج قلب خاکی که مایملک ما بود
واین تغییربسیارخوشایندی بود در روابط عاطفی زندگی مان
تغییری چون رویش روزی نو ؛ سالی نو؛ پروازی نو
تعلق خاطری آبی رنگ
تغییری چون صبحی نوین
چون شامی نوین
چونان هوا ؛ که رایگان تنفس می کنیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
  • رهایی
انگشتم را بر کاغذ می گذارم و می نویسم:
فقر
چشمانم رابر سبزه می ریزم و می نویسم:
رهائی
قلبم را بر ستاره می کوبم و می نویسم:
عشق
اندیشه ام را بر چادرهوا می پاشم و می نویسم :
عشق در فقر نیز رهائی است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
  • روزنامه ها
روزنامه ها کبوتران باغند
مردی که روزنامه می خواند
پشت پنجره نشسته بود
وتنهائی خیابان را جستجو می کرد
کسی که از کنارقلبش عبور داشت
به اونگاه کرد تا شاید تنهائی اش را پاره پاره کند
مرد اما غرق خواندن بود
روزنامه ها ناگهان در خیابان روییدند
واز پنجره بسوی آسمان پروازکردند
روزنامه ها سفیران خبرند
باید به آنها ترانه آ موخت
آیا او اینرا می دانست ؟
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
  • زندان اداره
ستاره ی صبح از رویای درخشان خواب بر می خیزد
در قلب دامن خیابان آزاد می ریزد
در چشمانش عطر خورشید می پیچید
و با آواز بی ریای کلاغ سوار اتوبوس باران می شود
وراه تکرار خسته صبور را در پیش می گیرد
راهی که به زندان ناچاری اداره ختم میشود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
  • زندگی عادت
همان در و همان پنجره و همان اطاق زیر سقف هجران
صدای تیک تاک ساعت دیواری در گوش نا چاری
صدای عوعوی سگی گاهگاه در اداره تکرار
زندگی به کسالت می گذرد در معنای اعتراض شعر
زندگی را به ناچاری باید گذراند در کمند گیسوان دیوار شیشه ای
در کلاس سکوت سرد وعمیق بیکاری
آیا زندگی همین است که در زمان طی می شود ؟
غنچه های گرم هوای مرداد عرق مرگ از تن آدم در می آورد
درختان در سکوت مرگ آوری ایستا ده اند
آیا زندگی همین است که می گذرد؟
صبح نیز دست کمی از بعد از ظهر ندارد
صبح نیز کلافه و خسته و در انزوا سپری می شود
آیا زندگی همین است که می گذرد ؟
آری ؛
واین بسیار غم انگیز است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
  • زیبایی پسربچه
پسرک نهال ترانه ی آفتاب بود
شاداب و پر انرژی
دلش در تداوم وزش های بازی می لغزد
و روز را قلقلک می داد
پدر و مادرش در تسبیح آرامش و سکوت بودند
در بیرون را باز می کرد
و مانند توپ خود را به بیرون پرتاب می نمود
با سه چرخه اش این طرف و آن طرف می رفت
آفتاب بتدریج در زمرد زرد ؛
کاشی غروب را رنگ آمیزی می کرد
ماه چون نان گرم تافتون در آسمان می خندید
پسر بچه تا پاسی از شب می خواست با آسمان و زمین بازی کند
درون چشمانش همه چیز زیبا بود
حتی سکون و ایستائی
شب را وماه را حیران کرده بود
ستاره ها را
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
  • سنگریزه های غم
سنگریزه های غم در عمق رغبت سرخ آب نگاهم
ته نشین می شوند
اما همچنان باد سردی می وزد
و روحم را در بیدق بنفش تلاطم خویش غوطه ور می سازد
کمند روشن سردی در اطراف آهنگ چشمانم می درخشد
و گوهر جانم را در شعفی منجمد می درخشاند
من آخرخواهم آمد
با بادبانی سایه ی نسیم در دست و
آفتابی دانش شعله ور در غم
چنان که تو پذیرا باشی شاید
روان مرا در گستره ی درختان شیرین باران
ای لطف بیدریغ بهاردرآستانه ی روزی ساکت و ژرف
چنانم بی پروا دیدی در خشم فقر
که ناگزیر نتوانستم ترا با خود به اردوگاه دل ببرم
اینکم همچنا ن سنگریزه های غم
در لبخند متین سبز غوطه می خورند
ومن در کاوش فضای آرام تو دست می برم
تا شاید گلی خوشرنگ و با طراوت
مرا به مهمانی جنگل ببرد
من بیدق نگاهم را درعمق روح تو به اهتزازدرمی آورم
چندانکه مرا به اصالت فروتن دریا رهنمون باشی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,807 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,245 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,862 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان