امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|قاسم حسن نژاد
#41
  • لبخند نسیم
وقتیکه بی مها با پرده وقار سفید دلتنگی را از روی پنجره ی دلم بر می دارم
روزی بسیار حجیم و آسمانی در قلب چشمان میشی ام می نشیند
آسمان خدا در سکوت نمنا ک ضخیم ابر ترانه می خواند
و آپارتمان دانش ؛ نزدیک گذرگا ههای نگاهم استوار ایستاده است
سلام گرم من در گل سکوت آبی آرزو غو طه می خورد
خانم آفتابی منزل مشغول سشتشوی استکان های عاطفه است
و پسرم می گوید: بابا بهار سبز؛ بهار سبز
و ماشین اسباب بازی اردیبهشت خود را در ذهن نگاهم می ریزد
گوئی همه ی اموال جهان در دست اوست
چمن پرگل قالی ماشینی و سنگ صیقلی شعری در چم و خم اردیبهشت زندگی
دلتنگی می میرد و شادمانی آبی در انتهائی چشمان قلبم می روید
به خاک نظر می دوزم و چراغ های روشن بهار مرا به مهمانی درخت می برند
چه شکوهی دارد لبخند نسیم بهاری
وقتیکه برگ های سخاوت بر شاخه ها یش فوران می کند
اندوه از دل می زداید
وتنفس عمیق ستاره را نوید می دهد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
  • لبخند پاییز
پسرم در امواج ستاره با پرده ی باد متحیر عاشق ؛ بازی می کند
صبح دلکش در نگاهش به زیبائی پنجره می شکوفد
وآسمان سخی در لطافت چشمانش آوازآفتاب می خواند
او در پی دو نفری است که قله صبح را با خود
به آن طرف نهر آشنائی خدا می برند
مادرش خانه ی آفتاب تشنه ی اندیشه را جارو می کند
پاییز زیبا اندک اندک لبخند سبز می زند
؛؛؛؛؛
پسرم با دکمه های بادبان شعر صدیق بازی می کند
ماشین اسباب بازیش را روی ورق های سفید صبح ترانه ی حرکت می خواند
او هر لحظه ی خدا در ترنم نگاه دیگری زندگی می کند
خوشا به حالش که چیزی از فریب سیا ست نمی داند
قلبش مالامال از عشق ناب خاک و شکوفه های آسمان است
حتی نمی داند پاییز کی از راه می رسد
حتی نمی داند که بزرگترها نیز بچه های دانای فریبند
دیوار دلش بسیار کوتاه است
و آواز پرنده را در عمق دلش می توان شنید
؛؛؛؛؛؛
پسرم با نگاه صادق صبح بازی می کند
تمام وجودش در فکر پرواز است
پرواز به آنسوی پنجره ی خورشید ؛ ماه ؛ آب ؛ ……
در حیاطی که محدوده ی آزادیش را تا آسمان وسعت می بخشد
دوستانش در کویرصداقت ؛ گل هائی زیبا یند
که با پنجره ی آسمانی خلوص بازی می کنند
و باد را با لبخند شبنم به گردش می برند
آنها گل های چهارفصلند
آنها لبخند شکفته ی پاییزند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
  • محبت گرم
آنطرف پنجره ی رئوف
دست های آسمان
در امید کاری سخت تفکر می کردند
میله های درشت آهن قلب ؛ بهم پرچ می شدند
و سازمان درخت پهناور ساختمانی را نجوا می نمودند
چند مرد جوان ماهر زمستان ؛ تیرها را به جرثقیل زندگی می سپردند
اسکلت دریای آغوش سپید من گشوده می شد
رایحه ی نیلوفرین اذان بعد از ظهر
دل را در آرامشی آفتابی لبریز می کرد
نه بادی بود نه ابری
چشمان عاشقم بر فراز تنفس لذیذ آبادی می گشتند
زمین تشنه منتظر؛ بر اشک روان خورشید بوسه می زد
و جانب باران را در عطشی اسطوره ای جستجو می کرد
من می بایستی از جانب افسانه ای آه ؛ بر می خواستم و
نمای لبخند بیرونی پنجره را در جنگل بکر چشمانم روشن می کردم
دستانم را بر قلب رئوف پنجره ی عرفان کشیدم
با تمام امید به باغ رنگارنگ آرزوی روز ریختم
چه آشنا بود بعد از ظهر مانوس و مهربان اسفند
بعد از ظهری که مرا به ملکوت می برد
واز آنسوی متبلور دستهایم ؛ تنها محبت گرم جان را بیان می کرد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
  • مرور
دل بی رحم سرما را مرور می کردیم
در اندیشه ی پرواز بهاری نورس
در آپارتمان مرتفع باران
و بادی که به آرامی از کوی و کرانه عبور می کرد
چای داغ قلب را زنده می کرد
و پسرم در بازیگوشی روز غرق بود
همسرم نگاه باران را در اندیشه ی زیبا جستجو می کرد
من همچنان در فکرشعری بودم که خلق می شد
آیا خدا نبود که در آواز خلق شعر می نشست
بی تردید در باغ های کلمات باید زیست
در ابهام رنگارنگ پرنده ها و ابرها و بارانها
تا خدا چه بخواهد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45


  • نابختیاری
ساکت و آرام در تراکم آبهای روزها نشسته ایم
و در ناچاری افسوس و آه بهم نگاه می کنیم
صندلی ها خسته شده اند
روز که می گذرد
تو گوئی در و دیوارگچی و شیشه ای
ما خسته ایم
چون به نابختیاری ؛
درون بیماری مزمن بیکاری نشسته ایم
واین ترانه ی خشکی بر لب های ماست
در جوار همیشه ی اشیای غمناک
که می آیند و می روند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
  • نگاه ابر
نشستن در تنهائی عمیق روز
روزی بارانی و سرشا رعرفان
چه امروز باشد چه فردا
همه ی روزها رنگینند
امروز درخت اندیشه ام در پی آفتابی شادمان می گردد
چه نگاه دلپذیری دارد روز بارانی
پشت پنجره های دلم ابرهای سنگین در آوازند
و نگاه عاشقم در جستجوی باغی آفتابی است
گوش کن ای جاده ی پریشانی !
مرا با خود به گردشگاه بوستانی لبریزببر
تا روح در اندیشه ی ژرف گرمی بایستد
ومرا غرق در آواز ابرهای باران زا سازد
من دیگرهمان نیستم که بودم
گوئی لبخندی در نگاهم گشوده می شود
روزها را در تفاوتی آشکارجستجو می کنم
آیا به من ایثار را خواهی آموخت ؟
تجربه ای که در وجود قلبم در پی شکفتن می گردد
و همه ی خستگی ام را در گوشه ی تنها ی اتاق مدفون می کند
به به از این تنهائی پر ثمر
و زندگی گذران در روزی بارانی
دستم را در مرکب روز فرو می برم و می نویسم:
ابر؛ باران ؛ آفتاب
و می نویسم :
آسمان ؛ جاده ؛ درخت
و همه را با هم به نگاه ابر باران زا پیوند می زنم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
  • واقعیت سترگ خدا
دفتر شمش طلای جاده ی چشم باز بود
درختان متبلور نو نهال سرو
در دو سوی جاده
پذیرای درختان فرشتگان ابر
ابرها مهمان آسمان خفته دل
ما چهار نفر بودیم
بسرعت از جاده ی نگاه زنده چشم انداز می گذشتیم
از درون لحظه های سبز سالکان سرنوشت
باد سریعتر می دوید
حجم سبزی در چشمان منتظر ما می نشست
ما ترنم درختان بیگانه نبودیم
خاکستر پیوند گرم و سرد ما در حلقه ی اداره می لغزید
در حلقه های ناب صداقتی پر رنگ
وقتی که به محبت تشنه خانه رسیدیم
پیوند سرخ ستاره در دستان همسران سبز می شد
پسرها درخشش فروغ تابناک باران را تجربه می کردند
مرا درحوالی پنجره ی چشمان آسمان آهنگی عاشقانه بود
از پله های پاک شبنم بالا رفتیم
یک روز را در موسیقی رنگین باد سپری کردیم
برگی از درخت زندگی بر خاک افتاد
دلمان کبوتر لبخند را از قفس اندیشه پرواز داد
فردا بدون نقطه ای خدشه در انتظار ما بود
از پل های تیره شب عبور کردیم
همگی در انتظار کلاغ های دلنشین زندگی
ما چهار نفر بودیم
هم با هم
هم دور از هم
این را تنها شعر نبود که می گفت
بلکه حقیقت ژرف هم اذعان می کرد
مرا در واقعیت سترگ خدا شستشو دهید
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
  • پنجره پروانه صبح
زوزه ی متفکرانه ی باد سبز در تاریکی
پشت پنجره ی آواز زمان می در خشد
و آسمان لبریز ستاره های عاشق است
صدای آسمانی هوا پیما ورای تازیانه صدای باد ؛ دل بی انتهای فضا را می شکافد
و من دستان خویش را با آب و صابون لبخند شعرمی شویم
پشه ی سمج دانائی هر لحظه بر نقطه ای می نشیند
صدای باد فروکش می کند
تنها صدای سلحشور هواپیما است که قلب سکوت را در صبحی دلارام می شکند
پرده ی ارغوانی پندار را وقتی به یک سومی زنی
کودک بشاش سحر لبخند می زند و
اسکلت یک ساختمان نیمه ساز تمام حجم متبلور نگاه ترا در بر می گیرد
صبح پاورچین پاورچین از بطن آ هنگ ملکوتی سحر متولد می گردد
ما منتظر دائم سرویس تکرار اداره ایم
خواب را از گزارش عاطفه چشمانمان پاک می کنیم
صدای تیک تاک ساعت دیواری تولد مجدد
زوزه ی دوباره ی باد پشت پنجره ی صبح
لامپ روشن شهریور
قلب آرام قناعت
و تنفس عمیق سحری در چشم انداز زرد می درخشد
این تمامی درک یک زندگی سبز پروانه خاک است.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
  • پیرمرد شیر فروش
پیرمرد قد کوتاه با عرقچین مشکی در قناعت اجباری
صبح خورشید را هر روز در صف شیر یارانه ای تجربه می کند
شاید از راهی دور می آید
وقتیکه هنوز آفتاب لبخند دلیر خود را
درچهره ی امیدوار آسمان نگشوده است
او از رگ دلالی کوچک ؛ خون می نوشد
وقتی که شب نوبتش ؛ به صبح می نشیند
با خوشحالی وصف ناپذیری بار درد آور انتظارش را بر زمین می نهد
دست در جیب بی گناه پاکت شیر می برد
و در مسیری گران تر گام فروش می گشاید
؛؛؛؛؛؛
پیرمرد شیر فروش با عرقچین مشکی
با پشتی خمیده از روزگاری سخت
در سایه سار تیره ی انتظاری هر روزه
جهانش موجی کوچک و رنج آور در زمین پهناور فقر است
موجی کوچک و رنج آور
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
  • پیله ریاست
لبخند آبی صبح بهاری در نگاه آسمان می درخشید
آوای مناجات دلنشین پرندگان
خیابان در آوای تمیز سحر
و شب آرام ؛ آرام از زندگی رخت بر می بست
ما بی وقفه ی ملال انتظار می کشیدیم
مینی بوس دلپذیر شادمانی آمد
همگی بزم دلاویز پرندگان را فراموش کردیم
حبس اداره در مغز ما رژه می رفت
از جاده ی خطرناک هر روز گذشتیم
چشمان خویش را بر همه چیز بستیم
تنها اداره بود و قهقهه شیطانی بیکاری
و کوچه های تو در توی روز
هر کدام بر روی یک صخره آ هنگ صندلی نشستیم
او همچنان در تفکر باطل آنجا نشسته بود
غرقه در پیله ی ریاست
با لباس دلفریب شیطان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,835 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,259 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,879 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان