امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار مژگان عباسلو
#11
من چه از آن مرده‌ی در گور کمتر داشتم؟
من که جای دل گلایول‌های پرپر داشتم

من که در اندیشه‌ی اما، اگرها سال‌ها
خاطرم را، خاطراتم را مکدر داشتم

هرکس آمد ضربه‌ای بر من زد و از من گذشت
من شباهت‌های بی‌مانند با در داشتم

بعد من هر گل که می‌روید، گواهی می‌دهد
من که افتادم به پای تو چه در سر داشتم

شانه‌هایت را برای گریه کردن دوست… نه!
من سر از زانوی تو ای غم، اگر برداشتم؟

می توانستم از این تنها شدن‌ها جان به در…
می توانستم اگر یک جان دیگر داشتم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
دنیا که آمد گریه‌هایش مثل من بود
مثل من او هم خسته از زندان تن بود

دنیا بزرگ و او بزرگ و …تر شد از عشق
دنیا که بیش از آنچه باید دل‌شکن بود…

می‌خواست مانند تو باشد، نشکند زود
دنیا اگر یادش نمی‌افتاد: زن بود

با آن که می گفتیم چیزی بین ما نیست
حتی اگر قدر همین یک پیرهن… ، بود!

می‌میرم اما نه برایت، کاش، ای کاش
مردن دروغی مثل دنیا آمدن بود
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
پر شِکوه‌تر از سارهای بر درخت است
پیراهن تنها که روی بند رخت است

پیراهنی که پیش از این سر می‌نهاده‌ست
بر شانه‌ی پیراهنت، حالا چه سخت است-

تنها بماند مثل من: در بند، بی تو…
تو که خیالت از من و این عشق، تخت است!

پیراهنم می‌داند از من بهتر این را:
بر باد رفتن، قسمت ِ هر تیره‌بخت است

از غصه حلق‌آویز شاید کرده خود را
پیراهنی دیدی اگر بر بند رخت است
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
بیدار شد از خواب، دید اردیبهشت است
آب و هوا سرشار از عطر فرشته‌ست

در برکه‌ی چشمان تو گم کرد خود را
از یاد برد آهسته آهسته که زشت است

فهمید در لبخند تو رازی ست پنهان
پیشانی‌ات پیداتر از هر سرنوشت است

یک عمر بذر کینه در دل کاشت اما
عشق تو توفان بود و زد بر هرچه کشت است…

تنها نمی‌ماندی نبودم، برکه‌ی من!
دنیا پر از ما جوجه اردک‌های زشت است
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
می خواست با تو رخت سفر در بیاورد
از چشمهای خیس تو سر در بیاورد

«من آمدم» بگوید و اندوه کهنه را
از ذهن خاک خورده ی در، در بیاورد

می خواست جوجه باشد و هی جیک جیک جیک…
در آسمان عشق تو پر در بیاورد

حتی اگر عقاب ببارد از آسمان
حتی اگر که عشق پدر در بیاورد

سخت است جوجه باشی و دیوانگی کنی
این بار مرگ دبه اگر در بیاورد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
دشت مبهوت از دوندگی‌اش
آسمان خیره بر پرندگی‌اش

می‌دوید آن‌چنان که حتا باد
شرمگین می‌شد از وزندگی‌اش

می‌پرید از کمند ِ رودی که
خستگی بود در خزندگی‌اش

خونش آغشته‌ی پلنگی بود
جراتی بود در جهندگی‌اش

هیچ‌کس با خودش نگفت پلنگ
عطشی بوده در درندگی‌اش

و نفهمید هیچ‌کس آهو
عشوه می‌ریخت از رمندگی‌اش

جز تو با هیچ‌کس دلم خوش نیست
خسته است از خودش، دوندگی‌اش

کاش می‌شد بایستد دل من
بِگُذارد دلت به زندگی‌اش
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
گیسوان ِ رها و دستانت، موج ِ آتش میان گندم‌زار
دست‌های تو در سفر بودند، خوشه‌ها روی دوش باد سوار

دانه در پوستش نمی‌گنجید، چشم در چشم ِ شعله می‌رقص ید
گرم شد خاک سرد و دید-شنید: در تنش هر جوانه‌ای بیدار …

سایه‌ها با هم آشتی کردند: غنچه با باد، ببر با آهو
بعد از آن بوسه شد پیاله‌ای از خون آهو و عطر سرخ انار

خنده از باغ‌های پسته گذشت، لب ِ دریا رسید و بازنگشت
لب به لب بود از صدف ساحل، نه یکی نه دو تا نه صد نه هزار …

دست‌های تو مثل غواصان دل به دریا زدند و پیدا شد
گنج‌هایی که سال‌ها بودند ساکن پرده‌های گرد و غبار

خالی و خسته، خیس و خواب‌آلود، از درو بازگشته دستانت
من خیالم ولی فراوان بود، خوشه‌های نچیده‌ام بسیار

گیسوانم رها و دستانت نیست، این سرنوشت ِ هر سفر است
داس در دست بازمی‌گردد، باز باد است و باز گندم‌زار
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
من پریشانم که راه خانه را گم کردهام
من پری‌… یا نه، پس از تو شانه را گم کردهام

می‌گذاری دام پشت دام و من در این قفس
آنقدر ماندم که طعم دانه را گم کردهام

شمعم اما در خودم خاموش از بس بودهام
اشتیاق صحبت ِ پروانه را گم کردهام

آشنا با هیچکس جز تو نبودم، ناگزیر
رفته‌ام هرجا، دلی بیگانه را گم کردهام

عاقلی کو تا بترساند مرا از عشق تو؟
من شمار این‌همه دیوانه را گم کرده‌ام

من پری هرگز نخواهم شد ولی بر شانه‌ام
های‌های گریه‌ای مردانه را گم کرده‌ام
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
سفر، بهانهی عاشقهاست برای دور شدن گاهی
همیشه فاصله هم بد نیست، کمی صبور شدن گاهی…

میان بیشهی این نزدیک، اگرچه ببر فراوان است
برای آهوی دور از جفت ولی جسور شدن گاهی…

چه بوی پیرهنی وقتی تو را دوباره نخواهم دید
چه اتفاق خوشایندیست، ببین که کور شدن گاهی

خیال کن که من آن ماهی، خیال کن که من آن ماهم
که دل زدهست به دریایت به شوق تور شدن گاهی

چهجور با تو شدم عاشق، چهجور از تو شدم سرشار
دلم به هرچه اگر خوش نیست، به این چهجور شدن گاهی
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,179 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,696 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان