امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار مژگان عباسلو
#21
رفت اما نگو وفا که نداشت
دوستت تا کجا…کجا که نداشت

رفت رنج تو بیشتر نشود
قصد رنجاندن تو را که نداشت

همه تنها گذاشتند او را
خواست عاشق شود، وبا که نداشت

خواست از عشق تو فرار کند
دل بیچاره، دست و پا که نداشت

خنده‌ات، مهربانی‌ات، عشقت
غم و غصه یکی دو تا که نداشت

او گذشت از که بود یا که نبود
بگذر از این که داشت یا که نداشت
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
دسته گلم که دادی و آبم نمی برد
جایی که ردی از تو بیابم، نمی برد

برگم که باد، مثل مرا سالهای سال…
اما مرا که در تب و تابم، نمی برد

کار خداست عشق تو تا حالی ام کند
رویای آب جز به سرابم نمی برد

نفرین توست این که خدا نیز لذتی
از اینکه داده است عذابم، نمی برد

بی تو کی ام؟ چی ام؟ چه معمای مبهمی!
یک شهر، بی تو پی به جوابم نمی برد

لالایی ات به گوش من ای عشق! کهنه است
من سالهاست مردم و خوابم نمی برد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
زخمی و زردیم اگر، همراه هم افتاده‌ایم
مثل سنگی بی‌صدا در راه هم افتاده‌ایم

عاشقیم اما نه یوسف، نه زلیخا می‌شویم
علتش اینست: ما در چاه هم افتاده‌ایم

سرنوشت ما است رقص مرگ در توفان عشق
گاه بالا رفته‌ایم و گاه هم افتاده‌ایم

ما برای هم جهان را زیر پا می‌خواستیم
پس چرا از چشم خاطرخواه هم افتاده‌ایم؟

برگ پاییزیم و در فکر شکار ما است باد
بی‌خبر از این‌که ما از آه هم افتاده‌ایم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
می‌روی زود، عمر من شده‌ای؛ دیر و کم مثل برف می‌آیی
چقدر ناز می‌کشم تا تو یک دو جمله به حرف می‌آیی

نه تو را می‌شود نزد فریاد، نه تو را با بقیه قسمت کرد
بی‌سبب نیست مثل هر رازی تو به چشمم شگرف می‌آیی

هر زنی کوزه ای‌ست بر دوشش، برسد تا به چشمه‌ی تقدیر
قسمت این است عاشقت بشوم، سنگی و سمت ظرف می‌آیی

بی تو هرچند سخت می‌گذرد این زمستان سرد و طولانی
دیر یا زود -مطمئن هستم- ناگهان مثل برف می‌آیی

می‌پرد باز پلک پنجره‌ها، خانه چشم انتظار مهمان است
بوسه و بغض و اشک و دلتنگی… تو بگو کی به صَرف می‌آیی؟
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
آی آیینه دار من! نگذار غصه ها خون به شیشه ات بکنند
پیش چشمان تنگِ آهوها، شیر محزون بیشه ات بکنند

کمر کوه هم اگر باشد غم شیرین عشق می شکند
کوهکن ها ببین که می خواهند زخمی تیغ و تیشه ات بکنند!

بوی پیراهن تو را دارند قهرمان های قصه های همه
من زلیخای خون جگر نشدم، داستان ها کلیشه ات بکنند

سروها ایستاده می میرند در زمینی که سایه کم دارد
سایه گستر بمان! اگر حتی بی بر و برگ و ریشه ات بکنند

ای به دل نازکی آیینه، رسم آیینه‌ها شکستن نیست
خاطرت را کدر نکن هرقدر غصه ها خون به شیشه‌ات بکنند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
شیطان نشسته در خم ابروهات
در تارهای نقره ای موهات

دست تو نیست تلخی این ایام
شیطان گرفته راه به کندوهات

از خیر کوچ بگذر و با من باش!
حالا که زخمی اند پرستوهات

می خواست غم مرا بکشد اما
من زنده ام به برکت جادوهات

شیطان همیشه دشمن آدم نیست
من – دوستدار تو و هیاهوهات-

شیطان کوچک تو ام و افسوس
آواره ی حسادت بد گوهام!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
سرشار شادی رفتی و رنجور برگشتی
آن‌جور رفتی، پس چرا این‌جور برگشتی؟

مجذوب بوی پیرهن هر‌بار رفتی و
هر‌بارهم از شهر عشقش کور برگشتی

عمری پلنگان در پی‌ات رفتند، حالا تو
رام پلنگی این‌چنین مغرور برگشتی

باید به این صبح خماری فکر می‌کردی
آن شب که سرمست از تب انگور برگشتی

ای روح تنها، روح عاشق، روح مجروح
رفتی ولی هم‌صحبت ساطور برگشتی

من خستگی‌های تو را بر شانه خواهم برد
هرجور رفتی، رفتی و هرجور برگشتی،…

بوی تو دارد خون آهوهای این نزدیک
چشمم نمی بیند تو را از دور!برگشتی؟
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
تا کی بهار باشی و پاییز بشمری؟
با باد، برگ‌های گلاویز بشمری؟

ای سرو سربلند! تو بر شانه‌ات چقدر
گنجشک‌های از گله لبریز بشمری؟

من بال و پر شکسته‌ام، از من بدون تو
چیزی نمانده‌است که ناچیز بشمری

شاید تو نیز عشق درخت و پرنده را
یک ماجرای تلخ و غم‌انگیز بشمری

اما مرا به یاد تو حتماً می‌آورد
هر جوجه‌ای که آخر پاییز بشمری
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
در کنج ایوان می‌گذارد خسته جارو را
در تشت می‌شوید دو تا جوراب بدبو را

با دست‌های کوچکش هی چنگ پشت چنگ
پیراهن چرک برادرهای بدخو را…

قلیـ ـان و چای قندپهلو فرصت تلخی‌ست
شیرین کند کام پدر، این مرد اخمو را

هر شب پری‌های خیالش خواب می‌بینند:
یک شاهزاده ترک یک اسب سفید او را…

یک روز می‌آیند زن‌ها کل‌کشان، خندان
داماد می‌بوسد عروس گیج کم‌رو را

این حلقه از خورشید هم حتی درخشان‌تر…
ای کاش مادر بود و می‌دید آن النگو را

او می‌رود با گونه‌هایی سرخ از احساس
یک زندگی تازه‌ی گرم از تکاپو را …

او زندگی را سال‌های بعد می‌فهمد
دست بزن را و زبان تند بدگو را

روحش کبود از رنج و جسمش آبرودار است
وقتی که با چادر کبودی‌های اَبرو را…

اما برای دخترش از عشق می‌گوید:
از بوسه‌ی عاشق که با آن هرچه جادو را…

هرشب که می‌خوابند، دختر خواب می‌بیند
یک شاهزاده ترک یک اسب سفید او را
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
من شبم! یک شب دلگیر، سیاه، آلوده
تو پلنگی! به دل شب زده، ماه آلوده

مثل یوسف بری از خبط و خطا هستی و من
در تب عشق، به صدجوره گناه آلوده

هیچ‌کس گرچه نپرسید که بعد از یوسف
به چه اندوه عمیقی دل چاه، آلوده

می‌رود چاه دلم پر شود از حسرت و حرص
بیش از این روح مرا، عشق! نخواه آلوده

به هم انگار بنا نیست من و تو برسیم
«ما» سرابی‌ست که با آن شده راه آلوده

شب بی‌ماه و پلنگیم من و تو، افسوس
من به سودای تو دلخوش، تو به آه آلوده
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,640 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,178 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,687 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان