امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار مژگان عباسلو
#41
درخت، فکر بدی بود اگر پرنده نبود
اگر پس از غم، ‌شادی و … گریه، خنده نبود

پلنگ زاده شدن لذتی نداشت اگر
غم نگاه غزل‌آهوان رمنده نبود

هزار صفحه پر از بره‌های تنبل داشت
کتاب قصه، اگر گرگ هم درنده نبود

عشق! قدر تو را هیچ کس نمی‌دانست
اگر زمانه پر از پیچ و چرخ دنده نبود

جهان، جهنمی از جهل و جنگ می‌شد اگر
به عشق زنده نمی شد به عشق زنده نبود
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
من به دریای خشک می‌مانم؛ تو نهنگ به ساحل افتاده
اولین بار نیست مردی در دام یک عشق قاتل افتاده

- مثل آتش گرسنه‌ی مرگ است، سربلند از وجود اوست عطش
موج‌ها از نهنگ می‌گویند با سری در مقابل افتاده

جزر و مد غمی‌ست بی‌سامان، اشک‌هایش شروع هر توفان
باز در جام حسرتش دریا، عکس یک ماه کامل افتاده

لحظه‌ای شاد و لحظه‌ای غمگین، گاه توفانی است و گاه آرام
مثل گرداب روح ملتهبم بی تو در دور باطل افتاده

شاید از این تو خسته‌تر بشوی یا من از این شکسته‌تر بشوم
نه شکسته نه خسته است اما از تو مهری که در دل افتاده

عشق چاهی‌ست گرچه بی‌پایان، نه فقط یوسف نبی که در آن
مثل هوشیار، مست ِ لایعقل؛ مثل دیوانه، عاقل افتاده

گله از تو نمی‌کنم هرچند دوری‌ات زهر غم به کامم ریخت
سر و کار تمام عاشق‌ها عاقبت با هلاهل افتاده
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
آنقدر ماهی که از این چشمه تورت می کنند
عیدها زندانی تنگ بلورت می کنند

فوج فوج افسانه دریا و ماهیگیرها
موج موج از خاطرات چشمه دورت می کنند

عاقبت یک روز هم دل را به دریا می زنی
عشوه های ساحلی غرق غرورت می کنند

کشف های تازه، ساحل های دور از دسترس
ماه شیرین! راهی دریای شورت می کنند

می روی و هیچکس جز من نمی آرد به یاد
تو همان ماهی که از این چشمه تورت می کنند

از دل ماهی به دنیا آمدن افسانه است
یونس! این افسانه ها زنده به گورت می کنند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
مثل یک صبح سرد پاییزی آسمان دلم پر از ابر است
گاه بی‌اختیار می‌گریم، خنده‌ی گاه گاهم از جبر است

با پری‌های دامنم رفتند آرزوهای پرپرم بر باد…
گل پژمرده‌ای شدم که فقط لایق سنگ سرد یک قبر است

گله از من نکن اگر شب‌ها سر کشیدم به خواب‌های خوشت
بهترین مردها نمی‌فهمند زن عاشق چقدر کم‌صبر است

بین ما -دختران حوا- عشق از ازل درد مشترک بوده‌ست
حرف «عاشق» که می‌شود دیگر نه مسلمان منم، نه او گبر است

من غزل‌هام پخته‌تر شده‌اند، تا تو چشمت گرسنه‌تر بشود
قصه‌ها را مگر نمی‌خوانی؟ سرنوشت غزال‌ها ببر است
*
برگ پاییزم و زمین‌گیرم، روح بادی و آسمان‌پیما
در تن من حلول کن، شاید زیر پا مانده‌ی تو یک شب رست
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
دیده‌ای غنچه‌ها ناشکفته گاه بر شاخه‌ها می‌پلاسند؟
عاشقانه‌ترین حرف‌ها هم می‌شود در دهانت بماسند

حرف‌ها با دل تو دل من دارد اما بگوید؟ نگوید؟
سنگ و آئینه نشنیده‌ای که از رسیدن به هم در هراسند؟

ای صدای تو آرامش آب! کاش یک «سنگ» با من بگویی!
کوزه‌های لب چشمه ها هم لهجه‌ی عشق را می‌شناسند

«عشق» گفتم که با تیشه‌ی غم زد به هر کوه اما نفهمید
دردها با دل تو صمیمی، زخم‌ها با تنت هم‌لباسند

اوج فریاد کوه است پژواک، وقتی از درد لب می‌گشاید
کوه دردی و از بس صبوری، دردها خسته از انعکاسند

از تو دورست اگر می‌زند سر ماه بر قله‌های غریبی
نامی از او اگر بر لبت نیست کوههای جهان ناسپاسند

گرچه از یاد بردی که این ماه، تکیه‌گاه غمش شانه‌ات بود
من به مهر تو شکی ندارم، اغلب عاشقان کم‌حواسند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
گله از ماه می‌کند دریا کف اگر گاه بر لب آورده‌ست
مثل سنگی که با مسافرها شکوه از راه بر لب آورده‌ست

تو که دریادلی و سنگ صبور، دلت اهل گلایه کردن نیست
فکر تنهایی مرا کرده که دلت آه بر لب آورده‌ست

ماجرا کهنه است و تکراری: چاهم و یوسفی و … باقی را
مادری لا‌به‌لای لالایی گاه و بی‌گاه بر لب آورده‌ست

وقت تعریف داستان اما کودک از مادرش نمی‌پرسد:
چقدر غصه خورده توی دلش تا تو را چاه بر لب آورده‌ست…

هرچه ما می‌کشیم از بخت است، عشق را سرزنش نباید کرد
که اگر جام شوکران هم بود بخت گمراه بر لب آورده‌ست!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
به چشم‌هات که آغاز ِ دل‌سیاهی‌ها ست،
به دست‌هات که پایان ِ بی‌پناهی‌ها ست،

دلم خوش است به رویای دل‌بَری از تو!
نگو که فتح، فقط حسرت سپاهی‌ها ست

به شوق ِ آن‌ که بیفتم به خاک، می‌جنگم
اسیر ِ تور شدن، سرنوشت ماهی‌ها ست

هزار حادثه در راه پیش ِ رو داریم
هنوز صحبت ما بر سر ِ دو راهی‌ها ست!

برای با تو پریدن دو بال کم دارم
کمر شکستنم از این زیاده خواهی‌ها ست

به چشم‌های تو ایمان می‌آورم کم‌کم
که عشق، بارقه‌ای در دل ِ سیاهی‌ها ست
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
بغضی وزید و در گلوگاه تو پیچید
آواز «هیت لک» که در چاه تو پیچید

تا خون شب پاشید بر نارنج خورشید
در سینه های عاشقان، آه تو پیچید

طرز زلیخا داشت اندوهی که ناگاه
ابری شد و آرام بر ماه تو پیچید

باید یکی این را به یعقوبت بگوید
گرگی که می گویند در راه تو پیچید…

یعقوب! من در خواب بودم آن شبی که
در نیل شب فریاد جانکاه تو پیچید

حالا کلاهت را خودت قاضی کن آیا
من گرگ هستم یا برادرهات یوسف؟
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
شیطان نشسته در خم ابروهات
در تارهای نقره ای موهات

دست تو نیست تلخی این ایام
شیطان گرفته راه به کندوهات

از خیر کوچ بگذر و با من باش!
حالا که زخمی اند پرستوهات

می خواست غم مرا بکشد اما
من زنده ام به برکت جادوهات

شیطان همیشه دشمن آدم نیست
من – دوستدار تو وَ هیاهو هات-

شیطان کوچک تو ام و افسوس
آواره ی حسادت بد گو هات
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
مثل آوازهای عاشق تو در گلویم اگر قناری نیست
از غم غربت است همسایه! در قفس خواندن افتخاری نیست

صحبت از میله های معروف است، یک نفر خواب آسمان می دید
غافل از اینکه زود می میرد برکه ی کوچکی که جاری نیست

عشق یک اتفاق تکراری ست مثل «سیب از درخت می افتد»
مثل سیب از درخت… اما نه! عشق محصول بی قراری نیست

کار حوا نبود شاید هم آدم از روز اول عاشق بود
[صحنه سازی بس است، یک جمله] در من احساس شرمساری نیست!

من شبیه پرنده ای بودم، به هوای تو پر زدم تا عشق
بعد از آن تازه باورم شد که آسمان عکس یادگاری نیست

ماجرا ساده است باور کن، مثل فال تمام کولی ها
تو به فنجان من*… [نه، گریه نکن! این غزل جای سوگواری نیست]

آخر داستان ما مثل همه ی قصه های تکراری
ایستگاه قطار، یک چمدان… راستی این که بدبیاری نیست؟

خواستی بعد از این خودت باشی، به سلامت برو، خداحافظ
قهرمان تو زنده می ماند، زخم این دشنه نیز کاری نیست
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,179 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,699 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان