ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
نیما
از بر این بی هنر گردن ده ی بی نور
هست نیما اسم یک پروانه ی مجهور
مانده از فصل بهاران دور
در۶خزان زرد غم جا می گزیند
بر فراز گلبنان دل بیفسرده نشیند
دست سنگینی ست
در درون تیره گی های عذاب انگیز
که به روی سینه ی اهریمنان و نابکاران و درون جانشان فرود آید
همچنین روی جبین نازنینان و فرشتگان
اسم شورافکن یکی گردن ده ست این اسم
در زمین نه، بر فراز آسمان نه، در همه جا
در میان این زمین و آسمان
از پی گمگشته ی خود می شتابد
آن زمان که بر بساطِ بینوای خود درآید
خواهدش از دیده خون بارد ولیکن
آورد شرم از وقار پهلوانی
دائمأ در پیش روی او بدان سانی که او باشد نشسته
همچو کله ی جغد پیری سر فرود آید از او
در کنار صفحه ئی در وی خطوطی تیره
با وی این پیمان کند که هیچ وقتی
نه به ترکِ راه و رسم خود بگوید
۱۶ آذر ماه سال ۱۳۲۱
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
[b]لکه دار صبح
چشم بودم بررحیل صبح روشن
با نوای این سحرخوان شادمان من نیز می خواندم به گلشن
در نهانی جای این وادی
بر پریدن های رنگ این ستاره
بود هروقتم نظاره
کاروان فکرهای دور دوراین جهان بودم
راه های هولناک شب بریده
تا پس دیوار شهر صبح اکنون دررسیده
بر سر خاکسترم ره بود
وین سخن را دمبد م گویا
«می رسد صبح طلایی
می رمند این تیره رویان
پس به پایان جدایی
چشم می بندم به روشن های دیگر سان»
آمد از ره این زمان آن صبح
لیک افسوس!
گر چه از خنده شکفته
زیر دندانش ز چرکین شبی تیره نهفته
می نماید لکه داری روی خاکستر سواری
می دمد بر صورت خاکی
هم ردیف نا بکاری.
لکه دار صبح با روی سفیدش روبروی من
می نشیند خنده بر لب
می پراند تیرهای طعنه ی خود را بسوی من
آه ! این صبح سراسیمه
از رهِ دهشت فزای این بیابان ها رسیده
تا بدین جانب عبث با سر دویده
از سفیداب رخ زردش زدوده
رنگ گلگون تر
پس به زرد چرک آلود
می نماید پیش چشم من
نه چنان که درد گر جا
.
یوش.۱۰ شهریورماه ۱۳۲۰[/b]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!