۰۷-۰۸-۹۳، ۱۰:۲۷ ب.ظ
[b] داستانی نه تازه
شامگاهان که روئیت دریا
نقش درنقش می نهفت کبود
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته ئی بست و رشته ئی بگشود
رشته های دگر برآب ببرد.
اندرآن جایگه که فندق پیر
سایه درسایه برزمین گسترد
چون بماند آب جوی ازرفتار
شاخه ئی خشک کرد و برگی زرد
آمدش باد و با شتاب ببرد.
همچنین درگشاد و شمع افروخت
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هرچه ازما به یک عتاب ببرد.
داستانی نه تازه کرد، آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آبادان
دلی از ما ولی خراب ببرد. !
فروردین ماه سال۱۳۲۵
[/b]
نقش درنقش می نهفت کبود
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته ئی بست و رشته ئی بگشود
رشته های دگر برآب ببرد.
اندرآن جایگه که فندق پیر
سایه درسایه برزمین گسترد
چون بماند آب جوی ازرفتار
شاخه ئی خشک کرد و برگی زرد
آمدش باد و با شتاب ببرد.
همچنین درگشاد و شمع افروخت
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هرچه ازما به یک عتاب ببرد.
داستانی نه تازه کرد، آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آبادان
دلی از ما ولی خراب ببرد. !
فروردین ماه سال۱۳۲۵
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!