امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار هما میر ا[color=#ff0000]فشار[/color]
#21
بهار زودتر بیا

*****



بهار زودتر بیا،بهار زودتر بیا

که در دلم پر است شور گفتگو

که خفته در وجود من هزار شوق آرزو

***

بهار زودتر بیا

چو گل شکفته می شوم

مباد آنکه برفهای بهمنی

درون غنچه ،برگهای عشق سرکشم

تبه کند ،به خاک نیستی کشد

دل مرا سیه کند

***

بهار زودتر بیا

پرستوی خیال من

کشیده بال، تا کند

به کنج سقف لانه ای

و هر زمان برای مرغکان بسته پر

دوباره سر دهد ترانه ای

***

بهار زودتر بیا

مباد آنکه ابرهای تیره رو

دوباره رنگ نیستی کشند روی آرزو

***

بهار زودتر بیا

بریز روی زلف های سرکشم

شکوفهای سیب را

که چون عروس

جلوه گرشوم

زتلخی زمانه و گذشت عمر

بی خبر شوم



***



بهار زودتر بیا


که دل درون سینه بال می زند


در آرزوی سبزه های رسته در کنار جو


در آرزوی آن نسیم صبحدم


که هر زمان پیام عشق می برد

به خانه خانه؛ کو به کو

*

بهار زودتر بیا


که کوره راههای زندگی؛ شوند پر زپونه ها


ز لاله های آتشین؛ ز سبزه های دلنشین

***

بهار زودتر بیا


که آسمان پر از ستارگان شود


دل پر آرزوی من

ز نو گهر فشان شود


***

بهار زودتر بیا

من از گذشت روزهای زندگی

و بازگشتن شکن ز زلفها

و چین فتادن به گونه ها

دگر غمین نمی شوم

***

بهار زودتر بیا

که عشق در وجود من

درون تار و پود من

چنان نشسته جاودان

که تا ابد بود جوان

دل پرآرزوی من
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
شناختم دگر تو را........



****




بهار میرسد ز ره

دل منست در خزان

میان دیدگان من

غمی نشسته جاودان

شکسته چنگ قلب من

گسسته تارهای ان

*

تنیده عنکبوت غم به پود سینه تارها

*

به جای می چه میکنی

به غیر خون به جام من؟

به جز شرنگ نیستی

چه ریختی به کام من؟

ز یاد برده ای مرا

گریختی ز نام من

*

دل شکسته اشک خون ز توست یادگارها

*

دگر به عهد بسته ام

بتو وفا نمیکنم

به شامهای تیره ام

تو را دعا نمیکنم

اسیر دل نمیشوم

خدا خدا نمیکنم

*

شناختم دگر تو را ز بعد انتظار ها

*

تو کیستی؟ بگو به من

نمیشناسمت دگر

سیاه زخم عشق

را ز سینه ام دگر ببر

هزار شکر در دلم

نمانده از وفا اثر

*

تو نیز قلب هرزه را ببر به شوره زار ها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
وفا چه می دانی؟

**

تو آشنای دلم آشنا چه می دانی؟

نخوانده درس محبت ، وفا چه می دانی ؟

ندیده درد جدائی ، جدا مشو از دل

طبیب روح و دل من ، دوا چه می دانی؟

نخورده خون جگر، حال من کجا دانی

بلای زندگی من ، بلا چه می دانی ؟

فقیر درگه این عشق خانمان سوزم

تو شاه ملک .جدی ، گدا چه می دانی؟

مگر خدا دل تو مهربان کند با من

ولی تو کافر مطلق ، خدا چه می دانی ؟

چه شامها که دلم با تو گفتگو دارد

تو قبله گاه دل من ، دعا چه می دانی ؟

صفای اهل نظر روی پاک و روشن تست

بپای دل نشستی ، صفا چه می دانی ؟

ز رشک مردم و بر روی غیر خندیدی

تو ای امید دل من ، حیا چه می دانی ؟

پریدم از سر کویت بسنگ طعنه دریغا

بتا تو جغد شناسی ، هما چه می دانی ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
ای گریزان چو نسیم سحری

****


من و تنهایی و غم های سیاه

تو و راهی به دیار دگری

در دلم آتش و خون می جوشد

وای بر من که ز دل بی خبری

مکن آزاد مرا ای صیاد

نپرد مرغک بشکسته پری

بی تو دل هیچ نیرزد به خدا

صدفی مانده تهی از گو هری

تو و آن دل که کُشد زار مرا

بی تو ای دوست من و چشم تری

تو و بیگانگی و تلخی و قهر

من و اشکی که ندارد ثمری

من چو یک شاخه ی افتاه به خاک

تو گریزان چو نسیم سحری

آنچنان از بر من می گذری

که ز کویی گذرد رهگذری

بعدِ من باز کجا خواهی یافت

زین دل غمزده دیوانه تری ؟

ترسم آن روز بجویی دل من

از هما هیچ نباشد اثری
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
برای دخترم



****

دخترم شدسحرگهان و تو باز

دیده از خواب ناز بگشودی

آه با انکه دیر خوابیدی

گل من از چه رو نیاسودی

****

باز چشمان شوخ و مشگینت

از چه در اضطراب میسوزد

این دو شمع امید من، امروز

از چه اخر در آب میسوزد

****

در نگاه غمین تو هر روز

قصه های نگفته می بینم

قفل بگشا از لب خاموش

چیست راز دل تو ،شیرینم

****

باز این نازنین دل کوچک

میکند از چه رو پریشانت

آه این سان مکن نگاه مرا

جان مادر فدای چشمانت

****

دخترم بد مشو عزیز دلم

قهر با من مکن چه میگویی ؟

پیرهنهای تازه می خواهی؟

کفش قر مز ، لباس لیمویی؟

****

آن عروسک که دامنش آبیست

جوجه کوچکی که کیوان داشت؟

بادکنکهای رنگی زیبا ؟

جاجی فیروزه ای که مهران داشت؟

****

چین میفکن میان ابرویت

جمع دیگر چه میکنی لب را ؟

دخترم ، زشت می شوی کم کن

تیره آن چشم همچو کوکب را

****

ظهر چو از اداره برگردم

هرچه خواهی بجان خریدارم

بگشا لب بخنده شیرین

جان مادر دگر میازارم

****

باز از آن دوچشم غرق سرشگ

سخت ریزد بجان من آذر

دخترم لب گشاید از سر بغض

تو نرو پیش من بمان مادر
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
شبنم اشک

****

دل دیوانه دیشب عالمی داشت

جدا زان چشم غمگینت غمی داشت


شبی بود و شرابی بود و حالی

بداغ سینه سوزت مرهمی داشت


حریمی بود و ساغر پر می ناب

در آن خاموشی شب، محرمی داشت


چنان شد بی خبر از عالم جان

کزین عمر گران گوئی دمی داشت


نبودش شکوه از بی همزبانی

خدا را شکر،دیشب همدمی داشت


صفای این غم دیرین بنازم

که با دل رشته های محکمی داشت


سحر چشم(( هما)) چون غنچه گل

هنوز از شبنم اشکی نمی داشت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
ای مسافر بیا

****

ای به قهر از کنار من رفته


جز تو دیگر مراپناهی نیست


جز محبت که سخت ارزان است


دل دیوانه را گناهی نیست



****


بکجا میروی ؟ که هستی من


بسته آن نگاه و لبخند است


بکجا میروی که رشته عمر


بوجود توآشنا ، بند است



****


بکجا میروی تو ای ساقی


مشکن ساغر وفای مرا


بنسیم سحر گهان مسپار


آنچه گفتی وگفته های مرا



****


نغمه سر کن دوباره با دل من


که صدای تو ساز غمگین است


ای بقهر از کنار من رفته


آرزوی تو نیز شیرین است



****


باز گرد ای تمام امیدم


بی تو ساز شکسته را مانم


بی تو وآسمان چشمانت


مرغک بال بسته را مانم



****


دل تو گر که بی من آرامست


در دل من خروش طوفانست


در سکوت نگاه غمگینم


قصه های نگفته پنهانست



****


بی من آری، تو خفته ای آرام


بی تو چشم من است وبیداری


بی تام با توهر کجا هستی


گر نباشد ترا سر یاری



****


ای مسافر بیا که از شادی


پر زگل سازم آشیان ترا


گر بیائی ببوسه میبندم


ای همه هستیم ، دهان ترا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
بی تو دور از تو نَبودن



***

عشق اگر روزِ ازل در دلِ دیوانه نبود ؛

تا ابد زیرِ فلَک, ناله ی مستانه نبود...

نرگسِ ساقی اگر مستیِ صد جام نداشت ؛

سرِ هر کوی و گذر, این همه میخانه نبود...

دوش دور از تو شبی بود که گفتن نتوان...

هَمدَمم جُز دلِ افسُرده و پیمانه نبود....

من و جامِ مِی, و دل , نقش تو در باده ناب ؛

خلوتی بود که در آن رهِ بیگانه نبود....

کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود....

به فدای تو,مگر این دلِ دیوانه نبود؟

از چه چون شمع سحر سوختی ای هستیِ من...

تا تو را سایه ی بال و پرِ پروانه نبود...

من تو بودم همه, ای خُفته چو گُل در بِستر...

قبله گاهِ دلِ من جز تو در این خانه نبود....

بی تو دور از تو نَبودن, هنرِ عشق و وفاست...

مُعجزی بود که دیدم من و افسانه نبود...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
جادوی عشق

***

برو ای عشق میازارم بیش

از تو بیزارم و از كرده ی خویش

من كجا این همه رسوایی ها ....؟

دل دیوانه و شیدایی ها؟

من كجا این همه اندوه كجا؟

غم سنگین چنان كوه كجا؟

شب طولانی و بیداری ها

تب سوزنده و بیماری ها

دیده ی شادی من كور نبود

خنده از روی لبم دور نبود

من پرستوی بهاران بودم

عالمی روح و دل و جان بودم

تا تو ای عشق به دل جا كردی

سینه را خانه ی غم ها كردی

سوختی بال و پر و جانم را

آرزوهای فراوانم را

می گریزم ز تو ای افسون گر

دست بردار از این دل دیگر

دل من خانه ی رسوایی نیست

غم من نیز تماشایی نیست

كودك مكتب تو جانم سوخت

آتشی بود كه ایمانم سوخت

عشق من گرم دل و جانش كرد

شعر من رخنه به ایمانش كرد

چشم آموخت به او مستی را

پا نهادن به سر هستی را

بافت با تار امیدم پودش

برد از یاد نبود و بودش

آنچه در جان و دلم بود صفا

ریختم در دل و جانش ز وفا

رشته ی مهر به پایش بستم

تا بگیرد ز محبت دستم

تا بتی ساختم از روی نیاز

شد مرا مایه ی امید دراز

رنگ اندوه به چشمانش بود

در محبت گروش جانش بود

روز او بی رخ من روز نبود

به شبش شمع شب افروز نبود

قصه می گفت ز بیماری دل

ز غم و هجر و گرفتاری دل

زانكه شب تا به سحر بیدار است

از پریشانی دل بیمار است

باورم شد كه گرفتار دل است

بس كه می گفت كه بیمار دل است

عشق رویایی او خامم كرد

شور و دیوانگیش رامم كرد

پای تا سر همه امید شدم

شعله ور گشتم و خورشید شدم

نرگس فتنه گرش دامم شد

عشق او منبع الهامم شد

پر از او بودم جادو بودم

یا نمی دانم خود او بودم

نقش او بود همه اشعارم

خنده هایم، نگهم، گفتارم

خوب چون دید گرفتار دلم

آفتی شد پی آزار دلم

قصه ی عشق فراموشش شد

كر ز گفتار دلم گوشش شد

عهد و پیمان همه از یاد ببرد

دفتر عشق مرا باد ببرد

رنگ اندوه ز چشمانش رفت

لطف و پاكی ز دل و جانش رفت

شد سراپا همه تزویرو ریا

مرد در سینه ی او مهر و وفا

دیگر او مایه ی امیدم نیست

آروزی دل نومیدم نیست

آه ای عشق ز تو بیزارم

تا ابد از غم دل بیمارم

برو ای عشق میازارم بیش

از توبیزارم و از كرده ی خویش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
پونه وحشی

پر از اندوهم و مست از مي ناب
بيا تا با تو راز دل بگويم

به اشك ديدگان زنگ درون را
چو موج از سينه ساحل بشويم

بيا اي آرزوي من كه امشب
شوم از بوده ونابوده غافل


بيا سنگ صبور من كه غمها
كشيده سر برون از خانه دل

من امشب فارغم از هستي خويش
كه هستي هم به جز اين یک دو دم نيست


شبي با شورو مستي بگذراندن
تو مي داني كه اين از عمر كم نيست

اگر امشب به كام دل بميرم
چه بهتر گر نپايم ديرگاهي


مرا اين آرزو ماندست دردل
كه باشم برلب هستي چو آهي

بنازم قدرت مي را كه يكدم
ربود ازسينه ياد بيوفائي


منم چون پونه هاي وحشي دشت
كه ميميرند هنگام جدائي
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,180 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,700 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
احمد ضيايي (۰۱-۰۹-۹۴, ۰۵:۳۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان