امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار هما میر ا[color=#ff0000]فشار[/color]
#31
شراب عشق

***
خواهم امشب همچو می‏ نُوشت کنم

بیخود از گرمی آغوشت کنم

وز شراب عشق مدهوشت کنم

با هزاران بوسه خاموشت کنم

*
محو این صبح بنا گوشت کنم

*
تا شوم غافل تو از کون و مکان

زیر پا ریزی بتا عشق جهان

بی خبر تا گردی از نام و نشان

تا بجان خواهی که گردی لامکان

*
از شراب عشق مدهوشت کنم

*
لحظه‏ای از خویشتن بیرون بیا

سوی صحرای جنون، مجنون بیا

غرق شور و جذبه و افسون بیا

بی خبر شو، مست شو، مفتون بیا

*
تا ز زلفم حلقه در گوشت کنم

*
از سپهر نیلگون مینا کنم

جام آن از لاله صحرا کنم
مست گردم، عقده دل واکنم


تا تو را در عالمی رسوا کنم

*
خواهم امشب همچو می ‏نُوشت کنم

*
زهر نومیدی چو در کامم کنی،
قرعه محنت چو بر نامم کنی،


یا که خون دیده در جامم کنی،
ر از آن لب غرق دشنامم کنی

*
با هزاران بوسه خاموشت کنم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
چشم سیاه مست تو

***


عاقبت افسانه شد ، عشق و تمنای من
شهره شهرم نمود ، این دل رسوای من

لاله خونین دلی ، نیست بدشت جنون
چون دل افسرده و خسته و تنهای من

یاد مرا میکنی ؟ ایکه بجمعی دگر
باده زنی غافل از ، چشم گهر زای من

مستم و دیوانه ام ، بر در میخانه ها
حلقه شده تا سحر ، دست تمنای من

عالم اگر پرشود، غم نخورم تا که هست
چشم سیه مست تو ، همدم شبهای من

ضامن این دل شده ، اشگ چنان گوهرم
بر سر آتش چکد ، قطره ی دریای من

ترک جهان ساده تر ، تا ببرم دل ز تو
ای همه ی هستیم ، ای همه سودای من

دیده ی دل سوی تو ، کعبه دل روی تو
عشق تو در زندگی ، گوهر یکتای من
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
سراب

***
چه سود گر بگویمت

که شام تا سحر نخفته ام

و یا اگر دمی به خواب رفته ام

تو را به خواب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو با خیال تو

به می پناه برده ام

و نقش ان دو چشم قصه گو

به جام پر شراب دیده ام

***
چه سود گر بگویمت

که دوریت

چو شعله های تند تب

به خرمن وجود من

شراره های درد میزند

و من درون ان زبانه ها

بنای این دل رمیده را

ز بن خراب دیده ام

***

چه سود گر بگویمت

که بی تو کیستم و چیستم

که بحر پر خروش من تویی

و ساحل صبور و بی فغان منم

و من درون موجهای سرکشت

تمام هستی و وجود خویش را

چو یک حباب دیده ام

***
چه سود گر بگویمت

که من ز دوری تو هر نفس

چو شمع اب میشوم

و اشکهای گرم من

به دامن شب سیاه می چکد

و من میان قطره های چون بلور ان

محبت تو را چو نقش سرد ارزو

بروی اب دیده ام

***
چه سود گر بگویمت

تو را به خواب دیده ام

و یا که نقش روی تو

به جام پر شراب دیده ام

***
تو یک خیال دور بیش نیستی

و دست من به دامنت نمی رسد

تو غافلی و من تمام میشوم

و دیدگان پر ز راز من

هزار بار گفته با دلم

که من سراب دیده ام

که من سراب دیده ام
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
قصه من و شما

برای برای دختر و پسر نازنینم

*****
دخترم ،مایه ی امید دلم
مهر تو آتش جاوید دلم

باز کن دیده و لبخند بزن
دل بشکشته ی من بند بزن

دست بگشای در آغوشم گیر
بوسه ها از لب خاموشم گیر

حاصل عمر منی ، دختر من
عشق من ، زندگی و اختر من

دیدن روی تو ای شیرینم
میکند شاد دل غمگینم

باز کن دیده که خورشید دمید
شب سنگین ز جهان دامن چید

دیگر آن دوره اندوه گذشت
غم سنگین چنان کوه گذشت

دوره تو دوره ناکامی نیست
زن دگر برده آرامی نیست

آنچه سوزانده پر و بال مرا
کی بسوزاند آمال ترا

مادرت آتش خاموشی نیست
قصه سرد و فراموشی نیست

چون عقابی است گشوده پرو بال
تا ترا حفظ کند در همه حال

سینه او سپر ناکامیست
خاصه آن لحظه که که از تو نامیست

زن خود ساخته دورانست
شعر او آتش جاوید انست

آرزوهاش چو رویایی بود
زندگانیش چو دریایی بود

جثه اش کوچک و دل محکم بود
به لبش خنده و در دل غم بود

زندگی چشمه خورشید نبود
لیک با این همه نومید نبود

نه دلی سوزاندم نه بال و پری
نه بخندیدم به چشمان تری

مادرت معنی غم می دانست
حاصل ظلم وستم می دانست

احدی از وی رنجور نبود
گرچه طبعش به همه جور نبود

دل او سنگ صبور یاران
شعر او مرهم درد آنان

دلش از خالق خود دور نگشت
بنده ای بود که مغرور نگشت

زین سبب بخت همایونش داد
گنج کیوان و کتایونش داد

حاصل زندگیم چیست ؟ شما
یادگارم به جهان کیست ؟ شما

تا توانیست بتن می کوشم
گر دهد زهر فلک می نوشم

تا که در جامعه لایق باشید
نه که سر بار خلایق باشید

زندگانی همه بر کام شماست
نام من نیز پی نام شماست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
برای مادرم

***
در حسرت گذشته پرشور کودکی

مادر به روی سینه تو خوابم آرزوست

ای قبله گاه پاک و مقدس اگر رسم

بر اوج ماه بوسه به محرابم آرزوست

*
مادر به خاک پای تو سوگند در جهان

پاکیزه تر زمهر تو در سینه ای نبود

آلوه بود جز دل تو هر دلی که بود

مهری نبود کز پی آن کینه ای نبود

*
عمری گذشته از من و خود نیز مادرم

اما هنوز پند تورا گوش می کنم

گر دست لطف بر سر زلفان من کشی

دنیا و هر چه هست فراموش می کنم

*
پاسی ز شب گذشته و خوابم نمی برد

ای جان فدای دیده شب زنده دار تو

چون کودکان خسته سرا پا بهانه ام

باز آکه بازمانده دلم بی قرار تو

*
تا باز خواب راحتم آید به نیمه شب

بیدار باش و قصه بگو از جوانیت

اندوه ودرد تا نبرد خواب چشم من

دستم بگیر با همه مهربانیت

*
جز جان بی بها نبود هیچ در کفم

شایسته نثار تو و خاک پای تو

با آنکه شرم آیدم از خانه خراب

خالی مباد در (دل)ویرانه جای تو
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
حرف چشمات

**
نمی دونی!وقتی چشمات پر خوابه،

به چه رنگه؟به چه حاله؟

مثل یک جام شرابه!

نمی دونی!چه عمیقه!چه سخنگو!

مثل اشعار مسیحایی حافظ،

یه کتابه!یه کتابه!

*
نمی دونی! که چه رنگه؟چه قشنگه

رنگ آفتاب بهاره!مثل یک جام بلوره !

شاید از چشمه نوره!

زر نابه

*

نمی دونی که دل من ،

توی اون چشمای شوخت

روی اون برکه آروم

یه حبابه

*
نمیدونی و به جز من دگری هم نمی دونه

که یه دنیا توی اون چشم سیاهه

هر کی گفته هر کی میگه،

همه حرفه!تو رو میخواد بفریبه!

جز دل من،جز دل من،

که پر از عشق و جنونه،قدر اون چشم سیاه رو

دل دیگه نمی دونه،

چشم دیگه نمی خونه!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
بیستون

***

هنوز از بیستون این کوه سرکش

به شب ها ناله بیداد خیزد

ز قلب برفهای خفته بر آن.

تو گویی از کفن فرهاد خیزد

زپای کوه هر شب ناله ای زار

ز شیرین عاشق ناشاد خیزد

تو گویی آه فرهاد است از درد

ز کوه بیستون چون باد خیزد

*
کنون ای بیستون شیرین دیگر

ز شور عاشقی صد بار برتر

*
بنازم بر دل سنگ تو ای کوه

که بر مرگ دو عاشق تاب داری

ز بعد مرگ شیرین ، آن مه نو

به سر هر شامگر مهتاب داری

ترا مشهور خون کوه کن کرد

که بهر شستنش سیلاب داری

ز اشک چشم شیرین زیر پایت

میان جویها سیماب داری

*
برای کشتن فرهاد دیگر

بیا ماندی کشیدی بر فلک سر؟

*
کنون شیرین دیگر آمد امروز

که از فرهاد خود جوید نشانی

دگر ای بیستون افسانه سر کن

که دل می میرد از بی همزبانی

ز شاخ زندگی دیگر فتادم

اسیر غم چو تک برگ خزانی

بیا راهم بده در سینه خویش

که سیرم دیگر از این زندگانی

*
هما خواهر ترا پیوسته سر کش

چو قلبت مدفن عشق است و آتش

*
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
دیدی دلم شکست


****
دیدی دلم شکست

دیدی که این بلور درخشان عمر من

بازیچه بود؟

دیدی چه بی صدا دل پر ارزوی من

از دست کودکی که ندانست قدر ان

افتاد بر زمین

دیدی دلم شکست؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
پیمانه ی دل

****

خوشا خون خوردن از پیمانه ی دل

پریشان گشتن از افسانه ی دل

خوشا هستی به پای می نهادن

بکنج عزلت خمخانه ی دل



خوشا نور خدا دیدن به مستی

درون خانه ی ویرانه دل

خوشا در نیمه شبها بوی یاری

شنیدن از گل پیمانه ی دل



خوشا رسوا کند ما را به مستی

طپیدن های مشتاقانه ی دل

خاموشی پا تا به سر گوش

براه ناله ی مستانه ی دل



خوشا زنجیر آغوشی که باشد

دلم دیوانه من دیوانه ی دل

خوشا سوزاندن از بیم جدایی

بگرد شمع غم پروانه ی دل



خوشا بیگانگی با نا رفیقان

جدا ماندن ز هر بیگانه ی دل
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
نفرین



***

نفرین خدا بر من اگر باز بسوزم

پروانه صفت در دل آتشکده ی عشق

نفرین خدا بر من اگر قصه بگویم

از این دل دیوانه ی سودا زده ی عشق



نفرین خدا بر من اگر رو به تو آرم

گر رشته ی جان بگسلد از حسرت دوری

نفرین خدا بر من اگر با تو دوباره

گویم سخنی زین همه اندوه و صبوری



نفرین خدا بر من اگر شعله کشم باز

چون شمع شب افروزی و مستانه بخندم

نفرین خدا بر من اگر پیش نگاهت

چون قطره ی می بر لب پیمانه بخندم



نفرین خدا بر من اگر چشم سیاهم

در مردمک خویش کشد نقش تو را باز

نفرین خدا بر من اگر باز به شب ها

با این دل سودا زده ی خویش کنم راز



نفرین خدا بر من اگر راه تو پویم

نفرین خدا بر من اگر نام تو گویم

نفرین خدا بر من اگر از دل رسوا

نام تو و یاد تو و مِهر تو نشویم



نفرین خدا بر من اگر پر بگشایم

بر بام تو بیگانه کنم باز همایی

نفرین خدا بر من اگر باز بجویم

راه دگری پیش تو جز راه جدایی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,180 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,699 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
احمد ضيايي (۰۱-۰۹-۹۴, ۰۵:۳۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان