امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار و دلنوشته ها|ویژه دفاع مقدس
#1
برای آن ۱۷۵ نفر...!!!
و برای آن ۲۳نفر...!!!
و هشیارباشی برای مایی که با دستان باز،هیچ کاری نکرده ایم...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
جای خالی
آهسته می آید صدا، انگشترم آنجاست
این هم کمی از چفیه ام، بال و پرم آنجاست
آنجا که ترکش ریخته زیر درخت نخل
چشم دلت را باز کن خاکسترم آنجاست
یک تکه از روح صدایم زمین خورده ست
آن تکه ی دیگر کنار سنگرم، آنجاست
یادش بخیر آن پا که بر مین ها قدم می زد
آنجا کنار بوته پای دیگرم آنجاست
یک قمقمه درد و عطش از من به جا مانده اس
یک چشمه، یک رود از دو چشمان ترم آنجاست
حالا ببند آن چشمهای نازنینت را
تا سنگری که جای خالی سرم آنجاست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
گناه من نيست

من، نميشناسمت. باور کن! بهانه نيست. حرف، حرف دل است. شايد از دلي غافل. گاهي، آن هم به بهانهاي، نامت را شنيدهام. سوسو زنان به هر سو، چشم دوختم تا نوري از وجودت را دريابم، تا چشمانم بيدار شود. ميگويند: شجاعت، شرمنده شمايل شما بوده. مروت، درمانده مردانگيهاتان و «خوبيها» وامدار خوبيهاتان. کجا رفتهايد؟! خوبان خدادوست کجا رفتهايد؟! غريبان شهر!

گناه من نيست

که آن روزها، روزيام نبود، که روزها را با شما باشم و شبها را با شما روز کنم. ميگويند: روزها و شبها فرازها را «صابر» بوديد و نشيبها را «شاکر». ميگويند: زمزمه دعايتان با نغمه قرآن و توسل آميخته بود و سنگرهاتان پر بود از بوي باران، بوي سبزه.

گناه من نيست

من تاکنون به لالهزار لالههاي عاشق نرفتهام. آري! من، تاکنون شهر حماسه و ايثار را نديدهام. ميگويند: رنگ خاکش چون دشت شقايقهاست. راست ميگويم، من هنوز جبهه را نديدهام. من، سرزمينهاي هجران کشيده را نميشناسم.

گناه من نيست

من به جستجوي شما آمدهام و شما را نيافتهام. زنجير بند هواي نفس و اسير ديدنيهاي دنيا شدهام و ديگر شما را نميشناسم. آنقدر غرق در دنيايم که يادم ميرود، ياد شما حماسهسازان حماسه سرخ جبههها را.

گناه من نيست

کمتر کسي از روزهاي خوب شما برايم ميگويد. از سکوت شب سنگرها، از درد دلهاي شبانه. کمتر کسي برايم قصههاي عاشقانه و صادقانهتان را ميگويد. کمتر برايم از نگاه پرعاطفه و حرفهاي عاشقانه ميگويند کمتر لحظههاي سبز شما را برايم روايت ميکنند. کمتر زمزمه حديث سفرهاي غريبانه را ميشنوم. آري! من آشناي غزلهاي خاطرات شمايم. گاهي در دلم سوگواره برپا ميشود. گاهي دلم براي صداي خمپارهها ميتپد. دلم براي نخلهاي سوخته ميسوزد و آهسته و بيصدا ساقه زرد غم و اندوه در دلم ريشه ميکند و به ياد شما آواي غريبي سر ميدهم و در اين روزگار غريب به غربت و تنهايي خود ميگريم و به ياد شما، دوباره جان مي گيرم.

گناه من نيست

من، از شما جدا ماندهام. من، قصه مرغان مهاجر را بارها شنيدهام. من، قصه عروج را از دشت شقايقها نشنيدهام. اما، نشانه غربت شما را از زمان و زمانه ديدهام. من، حديث حادثهها را شنيدهام.

گناه من نيست

روزگار، نه. زمانه، نه. زمان، زمان غريبي است. غربت ياد شهيد غيرتهاي رفته به باد را زنده نميکند. غربت ياد شهيد حديث عشق و جنون را رها نميکند. غربت ياد شهيد صحبت سرخ لالهها را هويدا نميکند. غربت ياد شهيد ابرهاي تيره دل را سپيد نميکند وغربت ياد شهيد غيرت ما را شعلهور نميکند. آري، زمان زمان غريبي است.

گناه من نيست

قرارهاي امروزي آواي بي قراران را از يادها برده است، ترانههاي امروزي ترانهي دلنواز باران جبههها را از بين برده است. آري! آواي باران به گوشمان نميرسد. عطر سرخ ايثار بويش را از دست داده است.

گناه من نيست

چشمهاي غرق به مال چشمهاي فانوسي آن روزها را از ياد برده است. لبخندهاي مايل به دنيا لبخندهاي دريايي دريادلان را فراموش کرده است. آري! آسمان سينههامان از آواي غربت ياران، بغض ابر گرفته است. کجائيد؟! اي لبهاي خاموش، تا با صداي آشناي خود برايم بگوئيد رازهاي در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را.

گناه من نيست

باور کنيد! من اسير دنياي دردآلود و نازيبا شدهام و از زيباييهاي شما فاصله گرفتهام. من، اسير مردابهاي تباهيم. طوفان حوادث، در اين زمانه غربت از شما جدايم کرده است.

گناه من نيست

آن قدر کوچک بودم، که گرماي جبهههاي جنوب را نچشيدهام. آن قدر که در سنگرهاي خون و خمپاره نجنگيدهام.

گناه من نيست

مردمان گرم جوش و مهربان آن روزها را نديدهام. من شهر نخلهاي سوخته را نديدهام. خاک گلگونش را نميشناسم. من چشماندازهاي تماشايياش را نديدهام. نخلهاي ثابت و نخلهاي بي سر را نديدهام. آري! من سوگ گلها را نديدهام. حکايت پرپر شدن لالههاي خفته در بستر خون را نشنيدهام. حکايت شقايقهاي سوخته را، حديث شجاعت و شهامت شما را نشنيدهام. آري! من صداي گريههاي کودکان بي مادر را نشنيدهام. آري! من صداي مادران فرزند از دست داده را نميشناسم.

گناه من نيست

با چشمان مضطرب و گريانم به دنبال يادگاري از آن روزها ميگردم. آري! از روي يک نياز و براي فهميدن يک راز بيشتر، دنبال سرداران رشيد صحنههاي درد ميگردم. دنبال آنان که هنوز دلهاشان براي عطر پوکهها و ترانهي سنگرها ميتپد. دلم ميخواهد کسي برايم حديث ياران بيمزارتان، حديث گردانهاي گمنام و قصه سحرگاههاي اعزام را بگويد. ميخواهم دلي عاشق برايم از دلهاي شکسته و پريشان بگويد. دلم ميخواهد دلي داغديده از حماسه ايثارتان و از شکوه ماندگار عاشقيتان برايم بگويد. چشمانم به دنبال چشمهاي باراني شما ميگردد و دل آوارهام دنبال دلهاي آسمانوار طوفاني شما ميگردد و من، در اين تنهايي به دنبال يک روح دريايي که برايم طلوع سرخ خندههاتان را تفسير کند، گوشهايم به دنبال صدايي از غزل، ترانهتر ميگردد و نگاهم، به دنبال نگاهي ماندنيتر از سپيده. آري! نگاهم از نگاههاي آلوده بسياري بيزار است و از صداي غرقه در لجن.

گناه من نيست

من صداي هلهله، همهمه و گريههاي رفتن کاروان شقايقها را نشنيدهام. من، غم آواز مردان مرگ آفرين و فرياد شعلهور آنان را نشنيدهام. من، به دنبال نشان سرخ شمايم. من غمي بزرگ را در دل تسلي ميدهم. غم نبودن با شما، دوري از شما و غربت شما.

گناه من نيست

زمانه ميخواهد که، من بي غم و درد باشم. روزگار ميخواهد مرا به عشرت و شهوت دعوت کند. آري! زمانه ميخواهد که راحت تن فراهم کنم و روح سرگشته را رها سازم اما من نميتوانم لب فرو بندم. آري! من پيام خون شما را نشنيدهام و شايد نفهميدهام. خدا کند، شور جانبازيهاي شما، نگذارد زمزمههاي ناپاک نامردان را نظاره کنم.

گناه من نيست

نگاههاي ناپاک، چشمهاي بسياري را فريفته خود ميکنند و فريب ميدهند و به خواب غفلت ميبرند. گويي آغاز خوابهاي خوش فرا رسيده است. خدا کند که روح بلندتان هميشه مرا مدد کند. بگذار حرفهايم، در دل بماند و عقدههاي غريبانه خود را در سينه، نگه دارم و زخمنامه غربت و تنهايي را برايت شرح ندهم. آري! بگذار هر از گاهي شميم نام پاکت را بشنوم و يادت را در دل زنده نگه دارم و تصويرت را در خاطره ايام جاري و باقي نگه دارم.



الهي آمين
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
دست نوشته اي از شهيد احمدرضا احمدي:


رتبه اول کنکور پزشکي سال 64 ،


ساعتي قبل از شهادت


چه کسي مي داند جنگ چيست؟


چه کسي مي داند فروديک خمپاره قلب چند نفر را مي درد؟


چه کسي مي داند جنگ يعني سوختن، يعني آتش، يعني گريز به هر


جا، به هر جا که اينجا نباشد، يعني اضطراب که کودکم کجاست؟


جوانم چه مي کند؟ دخترم چه شد؟


به راستي ما کجاي اين سوال ها و جواب ها قرار گرفته ايم ؟


کدام دختر دانشجويي که حتي حوصله ندارد عکس هاي جنگ


را ببيند و اخبار آن را بشنود.


از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟


آن مظاهر شرم و حيا را چه کسي ياد مي کند که بي شرمان دامنشان


را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.


کدام پسر دانشجويي مي داند هويزه کجاست؟


چه کسي در هويزه جنگيده؟


کشته شده و در آنجا دفن گرديده؟


چه کسي است که معني اين جمله رادرک کند:


نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسي مي داند تانک چيست؟


چگونه سر 120دانشجوي مبارز و مظلوم زير شني هاي


تانک له مي شود؟


آيا مي توانيد اين مسئله را حل کنيد؟


گلوله اي از لوله دوشکا با سرعت اوليه خود از فاصله هزار متري


شليک مي شود و در مبدا به حلقومي اصابت نموده و آن را


سوراخ کرده وگذر مي کند، حالا معلوم نماييد سرکجا افتاده است؟


کدام گريبان پاره مي شود؟


کدام کودک در انزوار و خلوت اشک مي ريزد؟


و کدام کدام .............؟


توانستيد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اگر نمي توانيد، اين مسئله را با کمي دقت بيشتر حل کنيد:


هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري


سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده


مهران – دهلران حرکت مي نمايد،


مورد اصابت موشک قرار مي دهد،


اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود.


معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟ کدام سر مي پرد؟


چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟


چگونه بايد آنها را غسل داد؟


چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟


چگونه مي توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم.


چگونه مي توانيم درها را به روي خود ببنديم و چون موش در


انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگيريم؟


کدام مسئله را حل مي کني؟ براي کدام امتحان درس مي خواني؟


به چه اميد نفس مي کشي؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مي کني؟


از خيال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر يا از آدامسي که هر روز


مادرت درکيفت مي گذارد؟


کدام اضطراب جانت را مي خورد؟


دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟


دلت را به چيز بسته اي؟ به مدرک، به ماشين،


به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ ؟


صفايي ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشيدن، پرستو شدن


آي پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده اي در


همسايگي تو داغدار شده است؟جواني به خاک افتاده است؟

آي دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد


را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟


هيچ مي دانستي؟ حتما نه! ...


هيچ آيا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره مي خورد،


به دنبال آب گشته اي تا اندکي زبان خشکيده کودکي را تر کني


و آنگاه که قطره اي نم يافتي؟


با اميدهاي فراوان به بالين آن کودک رفتي تا سيرابش کني؟


اما ديدي که کودک ديگر آب نمي خورد!!


اما تو اگر قاسم نيستي، اگر علي اکبر نيستي،


اگر جعفر و عبدالله نيستي،


لااقل حرمله مباش!


که خدا هديه حسين را پذيرفت و خون علي اکبر و علي اصغر را به


زمين پس نداد.


من نمي دانم که فرداي قيامت اين خون با حرمله چه خواهد کرد....


پس بيايد حرمله مباشيم......
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
یه دنیا حرف توی کلامش بود و یه دنیا گله اما نگاهش عاشق بود عاشق زمین ، خاک ، خون ، وطن ، آزادگی و مردانگی و مرگ آغازگر این راه بی پایان و پر کشیدن سوی عشاق
و چه تلخ بود کلامش و سنگینیه نگاهش بر این مردگان دلبریده این نامردمان مسخ شده و حالا میکشدم سنگینیه سکوتش و تبسم هبوتش آه چه تنگ است دلم از نبودش ...................
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
شعری از شهید زارعی



باز امشب هوس گریه ی پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه ی باران دارم
کسی از دور به آواز مرا می‏خواند
از دل این شب پر راز مرا می‏خواند
راهی میکده ی گمشده رندانم
من که چون رازِ دلِ می‏زدگان عریانم
باید از خود بروم تا که به او باز آیم
مست تا بر سر آن راز مگو باز آیم
ابر پوشانده در مخفی آن میخانه
پشت در باغ و بهار است و می‏و افسانه
خِرَد خُرد همان به که مسخّر باشد
عقل کوچکتر از آن است که رهبر باشد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
شهید زنده
گر چه با كپسول اكسیژن مجابت كرده اند
مادرت می گفت دكترها جوابت كرده اند
مرگ تدریجی است این دردی كه داری می كشی
منتها با قرص های خواب خوابت كرده اند
خواب می بینی كه در « سردشتی » و « گیلان غرب »
خواب می بینی كه بر آتش كبابت كرده اند
خواب می بینی می آید بوی ترش سیب كال
پس برای آزمایش انتخابت كرده اند
خواب می بینی كه مسئولان بنیاد شهید
بر دروازه های شهر قابت كرده اند
از خدا می خواستی محشور باشی با حسین (ع)
خواب می بینی دعایت را اجابت كرده اند
قصر شیرینی كه از شیرینیت چیزی نماند !
یا پلی هستی كه مثل سرپل خرابت كرده اند
خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای
باد خاكی با كدامین آتش آبت كرده اند ؟
با كدامین آتش ای شمعی كه در خود سوختی
قطره قطره در وجود خود مذابت كرده اند ؟
می پری از خواب و می بینی شهید زنده ای
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
نمرده اند شهیدان
نمرده اند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن زندگان جاویدند

خلاف شمع که می گرید از هلاکت خویش
به روز رزم سپردند جان و خندیدند

فراز چرخ نهادند پای چون بهرام
اگر چه دامن از این خاکدان فروچیدند

به جان خصم فکندند لرزه هم چون بید
ولی چو کوه ز باد اجل نلرزیدند

بر آستان رضا چون غبار بنشستند
بر آسمان شرف هم چو مه درخشیدند

به جنگ اگر دشمن نقد جان نمی داد
به جان دوست چنین منزلت نمی دیدند

اگر به دیده ی بیگانه اند چون شب تار
ولی به دیده ی ما هم چو صبح امیدند

به جان پاک شهیدان که زنده اند رهی
دلاوران که سزاوار جشن جاویدند

«رهی معیری»
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
خوش باد دوباره یادی از جنگ شده ست
دریاچه ی خاطرات خونرنگ شده ست
امروز دوباره می گدازد این دل
این دل که برای شهدا تنگ شده ست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
یاد!

روی شانه ی غیرت یاد جبهه ها مانده ست
مرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده ست
رفته اند اما نه! کوله بارشان باقی ست
بر زمین نمی ماند ، شانه های ما مانده ست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,500 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,118 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,588 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
14 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۲۸-۱۰-۹۴, ۰۹:۰۶ ق.ظ)، ملکه برفی (۰۴-۰۴-۹۴, ۱۲:۱۴ ق.ظ)، Ar.chly (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۹:۲۱ ب.ظ)، Neda0077 (۱۹-۱۰-۹۴, ۰۸:۴۹ ب.ظ)، دختر ایران (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ)، heliia (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۷:۴۴ ب.ظ)، آیداموسوی (۱۰-۰۷-۹۵, ۰۸:۴۸ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۰-۰۴-۹۵, ۰۲:۵۴ ب.ظ)، زهرا خانم (۱۲-۰۸-۹۴, ۰۶:۴۵ ب.ظ)، aydil (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۷:۳۴ ب.ظ)، شقایق سرخ (۲۷-۱۰-۹۴, ۰۷:۲۶ ب.ظ)، HIDDEN (۰۷-۱۱-۹۵, ۰۷:۲۹ ق.ظ)، taranomi (۰۲-۰۷-۹۶, ۱۰:۳۷ ق.ظ)، بهار نارنج (۲۳-۰۶-۹۶, ۰۳:۱۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان