ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
باور نمی کنم
[b]دوستت دارم راجور دیگری بنویس .[/b]
[b]این صراحت بی جان حال مرا به هم می زند .[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
با گریه آبش دادم
[b]نیامدنت بوی نرگس می دهد [/b]
[b]و باغچه ای که با گریه آبش می دادم ،[/b]
[b]حالا عطر پاییز به خود گرفته است . [/b]
[b]از دیوارهای دلم بوی خون بیرون می زند .[/b]
[b]بی تابم ![/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
هیچ
مگر از زندگی چه می خواست
جز شانه مردی برای تحمل اشکهایش ؟
همه آسوده بخوابند ؛
او از جاده های نامهربان گذشت
و هیچ مردی ندانست
از گریه تا گناه چقدر فاصله ست !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
انتظار
صندلی در جاده منتظر است .آفتاب می آید و می رود .
باران می آید و می رود .
برف می آید و می رود .
اما تو نه از جاده می آیی ، نه از قلب من می روی !!!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
[b]تراشِ دستهایت
وامدار زیبایی ست
و انگشتانت شرابِ نور را هم می زنند
با موسیقی نگاه
و آوازِ احساس
تا خمخانه آسمان رنگِ سرخ گیرد
دست های تو در گردن ِ شعر می پیچد.[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
وقتی دیدمت
دوباره به دنیا آمدم
وقتی بوییدمت
پر از شکوفه شدم
وقتی شناختمت
مرگ آخرین چیزی بود
که از قلبم سر می رفت ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
[b]باز عشق،
باز پنجره،
باز انتظار...
یاسها را برای تو می چینم.
روی شعری که برای تو گفته ام.
شعر بوی یاس می گیرد،
اما که ببوید؟
که بخواند؟[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
يک اشاره راه
تا نگاه
يک اشاره راه بودو من در آستانه شکستم
درها که بسته شد
چهار انگشتم در جيغ لولا ها گم شد
حالا
فلم سياه درد را مي چرخانم
دفتر را به عمق خاطره مي کاوم
تا گوري براي نگاهت بگشايم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
از سوي پنجره
آن گاه که از سوي پنجره مي آمدي
پرواز پرنده از مشرق پرده پيدا بود؟
چراغ سپيده در چارچوب روشن بود ؟
صورت برگ بر شيشه مي ساييد
و سايه ي گام هاي عابر
بر شنزار جاده چسبيده بود ؟
از سوي پنجره مي آمدي
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
خوشا به حال آن انار
که عطسه مي کند
بر اين درخت خشک
و خنده مي زند
به باغبان نور
خوشا به حال او
که از فراز سايه ها
سرخ مي شود به روي باغ
تو نيستي انار خنده زن
که عطسه هاي تو
حساب دارد و کتاب
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت