ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
شمع مرده
پشت اين نقاب خنده ، ديگري ست
شمع مرده اي
که گل نکرده آتش سرش
پشت اين نقاب شاد
مطيع دربند
دو چشم سرد خفته است
که از دريچه ها
تو را صدا نمي کند
پشت اين نقاب صورتي
آدمي مرده است
و هيچ کس نديده است
يا شکسته است
و راه گوش ها بسته بوده است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
مي خواهم بنويسم
سر به شيشه مي چسبانم
دفتر دور
قلم زير ميز
دستهايم آويزان
مي خواهم بنويسم
فقط همين
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
چهار گمنام
آن ها چهار نفر بودند
چهار بدن
چهار لباس سربازي
چهار چفيه
چهار پلاک فلزي
چهار قلب
چهار جا
حالا بازگشته اند
بي بدن
بي لباس
بي چفيه
بي پلاک
بي قلب
بي جان
با تکه اي استخوان
چه قدر واژه ها بي رحمند
چه قدر قلم ها کوتاهند
شما بگوييد
اين شعر را چگونه مي توان تمام کرد ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
آگهي
بدين وسيله به آگاهي مي رسانم
مرجان گم شده است
او چهره اي دارد به کشيدگي اندوه
و شم هايي به رنگ باران
پيراهنش از جنس درياست
و بلندايش به استقامت روزهاي تابستان مي رسد
از يابنده درخواست مي کنم
او را به شعرهاي من بياورد
اگر نيامد
به او بگويد
تابلو را تمام کند
چهره ي مرا هنوز نقاشي نکرده
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
امکان
او عظمت انسان را
خم کرد
در جوي
و انگشتانش را ميان زباله ها فروبرد
تا امکان زندگي بيابد
اما سرعت ماشين از حواس او بيشتر بود
امکان مرگ از امکان زندگي بيشتر است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
اين درخت
اردي بهشت رفت
توت ها به زمين ريخت
اما درخت اين دفترچه
هنوز شکوفه نکرده است
چه قدر منتظر باشم
تا واژه ها
خود به سراغ شاخه ها بيايند ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پنهاني
ديشب پنجره را بستم
دفتر را باز کردم
قلم روي سينه اش گذاشتم
خيالم را از دودکش خانه
پنهاني فرستادم
به آسمان پولک و نقره
تا شعري برايم بياورد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
...
مي خواهم بنويسم
تنها به اندازه ي سطري
که از نگاه تو آغاز مي شود
و تا زمين تمام
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
باز عشق،
باز پنجره،
باز انتظار...
یاسها را برای تو می چینم.
روی شعری که برای تو گفته ام.
شعر بوی یاس می گیرد،
اما که ببوید؟
که بخواند؟
(پونه ندایی)
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
دوستت دارم راجور دیگری بنویس .
این صراحت بی جان حال مرا به هم می زند .
(پونه ندایی)
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت