امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعری برای حسین پناهی
#51
دم به کله می کوبد
و شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند
حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#52
هیچ چیز این جهان بیکران را
جدی نگرفتم
حتی عشق را ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#53
های
های...
تو کجایی نازی ، عشق بی عاشق من
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#54
همه چی از یاد آدم میره ،
مگه یادش که همیشه یادشه
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#55
بودن
چشم با ز کنیم ،
در ابتدا و انتهای هر چه تاکنون دیده ایم ،
چیزی را خواهیم دید
که آن را هرگز ندیده ایم !

گوش کنیم ،
میان صدا ها ،
صداهایی را خواهیم شنید
که آن را هرگز نشنیده ایم !

بچشیم ،
میان طعم ها ،
مطمئنا طعمی نو را
در دهانمان حس خواهیم کرد !
لمس کنیم ،
قطعا دست روحمان ،
بر سٶال یا جوابی ناشناخته خواهد لغزید !

بو کینم ،
مطمئنا عطری نو را
استشمام خواهیم کرد !

برویم ،
مطمئنا به راه هایی نو
خواهیم رسید !

نترسیم ،
نترسیدن ما را به حسی خواهد رساند ،
که با همه وجودمان
نامحسوس است !
حسی برتر از زندگی ،
برتر از مرگ
ورای قیل ها و قال ها وتلاش ها !
ورای سکوت و ترس و اضطراب !

برگردیم ،
مطمئن در آنچه دیدیم و شنیدیم و بوییدیم و خوردیم و لمس کردیم...
و در آنچه که احساساتمان بود !
زندگیمان لم تغیرمان بود !
چیزی تازه تر خواهیم یافت !
چیزی تازه تر از فردا !
از کدام زاویه
سفال کهنه ی گران قدر
لبه های خود را
طلایی درخشش این همه نور کده است ؟
از کدام خورشید ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#56
ابله


سنگ اندیشه به افلاک مزن ! دیوانه !
چون که تو انسانی و از تیره سر طاسانی !
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو!
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی !
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را،
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی !
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز،
کشتی دیده به توفان و خطر میرانی !
مست از هندسه ی روشن خویشی ! مستی !
پشت در آینه در آینه سرگردانی !
بس کن ! ای دل ! که در این بزم خرابات شعور،
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی !
لب به اسرار فرو بند و میندیش به راز!
ورنه از قافله ی مور و ملخ درمانی !(پناهی)
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#57
زیباترین شعر دنیا


آب آب

بابا آب

بابا آب

آ ا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#58
نگاه ها


چشم ها،
چشم ها...
تاکنون چنین بوده است و
هرگز برملا نکرده ام!
با هر نگاهی،
ذهن و دلم
به ارتعاش اضطرابی نه چندان موهوم،
به نوسان می افتد!
چنین پیداست که باید پاسخ گوی همه ی نگاه ها باشم!
همه حرف ها و
سکوت ها ی دهشتناک!
چنین می اندیشم در تاریک روشن اتاق
و به سمت آینه
به نرمی سرک می کشم!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#59
بر می گردم
با چشمانم
که تنها یادگار کودکی منند
ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت .....؟؟؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#60
سپهر را من نیلگون شناختم.
چرا که همرنگ هوس های نامحدود من بود.
خدا کران بیکران شکوه پرستش من بود،
و شیطان، اسطوره تنهایی اندیشه های هولناک من.
اولین دستی که خوشه این انگور را چید دست من بود.
کفش ابتکار پرسه های من بود
و چتر ابداع بی سامانیهایم…
هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ تعبیر دلتنگیهایم
من اولین کسی هستم که
در دایره صدای پرنده
بر سرگردانی خود خندیده است
هر چرخی که میبینید بر محور شراره شور عشق من میچرخد
آه را من به دریا آموختم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,671 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,540 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,358 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
خانوم معلم (۰۴-۰۴-۹۴, ۰۵:۵۵ ب.ظ)، Ar.chly (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۲:۲۲ ب.ظ)، dakhtare-darya (۱۳-۰۶-۹۴, ۱۱:۱۷ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان