ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
و یک فیلم رُومانس ...
مَرد با یک نگاهِ " بَم"...
پُشتش را می کند به سمتِ زن،
و چه ساده می گوید :
" دیگر همه چیز بین ما تمام شده است ..."
و بیرون از سالن نمایش،
یک فیلم دیگر است...
عاشقانه تر...
ابر و پنجره هایِ تمام خیابان،
بوسه می دهند به همدیگر آبدار ،
ویک موسیقی متن،
" چک چک " ...
" چک چک " ...
کاش از اولِ پاییز، بجایِ سینم ا ...
می آمدم کنار همین نیمکت،
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
من که لکنت نداشتم ...
زبانی مادری "شیرفهمم" می شد ...
مثلا به پروانه ای که می نشست کنار پنجره
می گفتم : لبخند تو ،
یا وقت هایی که چای دم می کشید ...
می فهمیدم...
قرارمان پابرجاست،
موهایت که آشفته می شد ...
بی هوا و با باد
بید مجنون از حسادت ...
صدایم می کردیواشکی،
نمی دانم چه شد ...
که نگاهت " تَر" شد،
حواسم را پراند سمت یک باران،
و غبیت که زد ...
من واژه ای نیافتم برای ترجمان این هجمه ...
و هنوز هم نیست در زبان مادریم،
" رفتی رفتی" های مکرر مرا ...
تو بگذارش ...
به حساب لکنت زبانم ..
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
سرک که می کشم میان آرزوهایم ...
هیچ نمانده دیگر ...!
جز کمی "من" ...
بهتر است کوتاه بیایم ...
تا بیش از این " ته" نکشیده ام ..
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
از وقتی که نیستی ...
یک نفر هست ...
و جایت خالی که نیست هیچ ...
خیلی هم شبیه توست،
قدش بلند است،
عطر تو را می دهد،
ساده می پوشد مثل تو،
تمام رویاهای مرا " ازبر " است،
هیچ وقت پشتش به من نیست
و با اینکه جنس اش از "پرواز " است و " پَر" ...
مثل تو نیست ...
که زمین گیرم کند ...
و خودش بال بال بزند ...
برای رفتنی ...
از وقتی تو نیستی ...!
"بالشت" ام ...
کسی شده برای خودش ...
و برای من هم ..
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
کفش دوزکی ...
برای دلبری از یک " تمشک" ...
تمام خال های "سیاه" اش را تکاند ...
چه می دانست...
که تمشک ها ...
"بوته" گیرند ...
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
مادرم ...
خرید که می رفت،
زنبیل و دست هایش ...
پر می شد از تکه های رنگین کمان،
و من تنها پسری بودم ...
که دکمه های لباسم ...
و بند کفش هایم...
هفت رنگ داشت،
یک روز که زنبیل مامان پاره شد...!
هفت رنگ محله را برداشت،
و بچه های مدرسه ...
دیگر غبطه نمی خوردند که من ...
تنها پسر رنگین کمانی کلاسمان بودم،
با این فرق که ...
همیشه کلاه بلندی روی سرم بود ...
تا کسی موهای رنگی ام را نبیند،
مادرم عادت داشت ...
وقت رفتن...
با نوازش ی بدرقه ام کند،
تا کوله پشتی و من ...
بخندیم تا خود کلاس ..
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
همیشه وقت رفتن ...
پای یک چمدان در میان است،
که بیخود و بی جهت...
پُرش می کنیم از خاطرات و قاب عکس،
من که جیب هایم کافی است،
همین که از "شعور" ...
لبریزشان کردم ...
میزنم به چند کوچه بیخیالی ...
و هر کسی که سراغت را از من گرفت ...!
یک مشت ...
از همان های که در جیبم هست ...
تعارفش می کنم ...
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
ناراحت مباش ...
واژه هایم " آبی" شده ....
دفترم خیس ...
و شعرهایم شناور میان "رود" ،
تا چشم به روی حباب ها ببندی،
من و تو به دریا می رسیم ...
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
یک قدم بیشتر نمانده بود تا باران ...
که چتر کنار دستی ام ...
باز شد از التهاب یک نمناک ...
درست همان وقت بود ..!
که گم شدی ...
میان تمام آدمهای چتر بدست شهر...
کاش تندتر از باران می دویدم
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
همۀ خانواده ی ما ...
با اصل و نسب بودند،
پدربزرگم ..
یک اسطوره بود ...
هفت پشتش برمی گشت ...
به یک "جنم" مردانه،
پدرم ...
هیچوقت نخندید،
چند بار از اسب افتاد ...
ولی از " اصل" ...
تا توانست سواری گرفت
مادرم هم یک نجیب زاده بود،
می گفت چند سال است ...
که عطر "رازقی" های وحشی ...
از مادرانمان دست بدست می شود،
"جنم" به برادر وسطی رسید،
"اصل" به کوچکتر،
"رازقی" هم طبق سنت همیشگی ...
سهم خواهرم شد ...
ما خانواده ی با اصل و نسبی بودیم...
و من به مادر بزرگم رفته ام ...
چند وقتی هست که مرده .