امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر سارا محمدی اردهالی
#21
هر از چندی نوشتن را رها می کنم
به انگشتانم خیره می شوم
می گفتی زنان زیبا آزارت می دهند
و هر انگشت من زنی زیباست
که آرامت می کند
به هر انگشتم که نگاه می کنم
یاد زنی زیبا می افتم
که از دستش گریزی نداری
می خندم
و نوشتن داستان تو را از سر می گیرم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
ناگهان لحظه می ایستد
مرا می شناسد
نگاهم می کند
من آن لحظه را
که او عقلش را از دست داد
به خاطر می آورم ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
همه ی ما زخم هایی داریم
روی بازو یا ساق پا
زخم هایی قدیمی
که داستان دارند
که میشود
با آنها
ما را شناسایی کرد
زخم هایی بر پیشانی
یا
بر قلب هایمان ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
ته چاه زندگی می کنم
یک چاه خشک
آن بالایی ها
یا خبر ندارند یا خودشان را می زنند به آن راه
سطل را
دست و دلبازانه پرت می کنند پایین
دنگ می خورد به طاق سر من
شاید هم انتظار دارند
در این تاریکی
بیشتر فرو بروم
تا به آب برسند ..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
دستـــــم
به سمــــت تلفن میــــرود و ...
باز میــــگردد !


چــــون کودکی که به او گفته اند
شـــیرینی روی میـــز

مال مهمانــــهاست !!
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
شب خیابان مثل من است ..
هر از چندی
خاطره ای بی احتیاط می گذرد

دلم یک تصادف جدی می خواهد
پر سر و صدا
آمبولانسها سراسیمه شوند
و
کار از کار بگذرد ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
حال مرا میخواهی
از حولهات بپرس
چگونه مرا در آغوش میکشد

وقتی که تو نیستی

۷ تیر ۸۹
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
آخرهای شب
از شترمرغهایمان پیاده میشویم
هتل روی درخت گردوی تنومندی است
دارکوبی فراک پوشیده نزدیک میآید
گذرنامههایمان را میگیرد
پرت میکند پشت سرش
از درخت بالا میرویم
قرنها میگذرد
خورشید خاموش میشود
به اتاق میرسیم
سقف ندارد

نگاهم میکنی
چشمهایت
پروانهای فیروزهای رنگ میشود

۲۵ آذر ۸۴
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
تنهایم
و بی تو
تنهایی معنا ندارد

1 بهمن 90
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
باید همه پیاده شویم,
چمدانها را با کلید باز کنیم
و نشان بدهیم که در آنها چه اتفاقی میافتد:

گره حوله را باز کنیم
ثابت کنیم که کفش کفش است,
سه جوراب پای چپ, دو تا راست.

کتابی بدون تقدیم نامه شک برانگیز است.
چرا گلدوزی حولهها
آنقدر نامرتب است؟

دندانههای شانه را به صدا در میآورند: صدایش ضبط میشود.
مسواک باید به زبان بیاورد,
آنچه را که زبانمان مسکوت میگذارد.

با وجود این شانس آوردیم: قلب
بین پیرهنها جا گرفته بود
و بوی بیخطر صابون میداد.
(هیچ کس هم متوجه نشد, که ما
توتون را در کاغذهای نازک میپیچیم,
که توتون, به صورت سیـ ـگار پیچیده شده,
دارد - به صورت دود- پناهگاهش را لو میدهد.)
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,513 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,293 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان